گنجور

 
سیدای نسفی

شکایت نامه آن روی چون گل بود در دستم

قلم در ناله چون منقار بلبل بود در دستم

سحر زلف تو از روی تصور شانه می کردم

به گردن داشتم زنجیر و سنبل بود در دستم

به بزم می پرستان دوش رفتم همره ساقی

ز شب تا صبحدم جام توکل بود در دستم

چو شبنم باغبان از چشم خود می داد آب من

بسان غنچه گل کیسه پل بود در دستم

به گلشن سیدا قطع نظر می کردم از نرگس

به یاد چشم او تیغ تغافل بود در دستم