گنجور

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۶۰

 

ایا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

ابوسعید ابوالخیر
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح امیرابو محمد بن محمود غزنوی

 

امیر عالم عادل نبیره خسرو غازی

جلال دولت عالی امین ملت تازی

ملک بو احمد محمود زیبای سرافرازی

شهنشاهی که روز جنگ با شیران کند بازی

ایا شاه جهانداری که فردی و بی انبازی

[...]

فرخی سیستانی
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۴

 

جهان بازی گری داند مکن با این جهان بازی

که در مانی به دام او اگرچه تیز پر بازی

برآوردم چو کاخی خوب و اکنون می‌فرود آرد

برآورده فرود آری نباشد کار جز بازی

چه باشد بازی آن باشد که ناید هیچ حاصل زو

[...]

ناصرخسرو
 

امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

جلال امت مختار و تاج ملت تازی

کزو باشد بزرگان را بزرگی و سرافرازی

امیر معزی
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل دوم - در حالت وفاتِ شیخ » بخش ۱

 

آیا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

محمد بن منور
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۹

 

یکی طوطی مژده آور یکی مرغی خوش آوازی

چه باشد گر به سوی ما کند هر روز پروازی

دراندازد به جان عاقلان بی‌خبر سوزی

بسازد بهر مشتاقان به رسم مطربان سازی

کند هنبازی طوطی صبا را از برای شه

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۴

 

مگر تقدیر دل باری به غم رفته ست و سر بازی

الا ای دل چه می ترسی به جان من چه می نازی

بنای دوستی باید که باشد ثابت و محکم

محبّت چون ترا بستد دگر با خود نپردازی

ز دستت هیچ برناید مگر با صبر بنشینی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۰

 

شبی گر اتّفاق افتد که با ما خلوتی سازی

حجاب از راه برگیری نقاب از رخ براندازی

چه دولت بیش ازین ما را ولی در عقل کی گنجد

که سلطانی کند در عشق با درویش انبازی

به الطافت طمع داریم در هنگام بخشایش

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۵

 

ز من برگشته ای، جانا، ندانم با که می سازی؟

حدیث ما نمی پرسی، که داند با که همرازی؟

کلاه اندازد از سر گاه دیدن قامت خوبان

تو سر می افگنی، جانا، مکن چندین سرافرازی

نوازش می کنی و جان برون می آید از حسرت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

میا در قلب ای دل که بازی نیست جانبازی

مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی

همان بهتر که باز آئی از این پرواز بی حاصل

که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازی

چه می سوزیم و می سازیم همچون عود در چنگت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی

هزار آوا شود مرغ سحر خوان از خوش آوازی

بده آبی و از مستان بیاموز آتش انگیزی

بزن دستی و از رندان تفرّج کن سراندازی

ز پیمان بگذر ای صوفی و درکش باده ی صافی

[...]

خواجوی کرمانی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۷

 

مرا بس بر سر میدان عشاق این سرافرازی

که روزی پیش چوگانت کنم چون گوی سربازی

چو سرها بر سر میدانت اندازند مشتاقان

همه تن سر شوم چون گوی از شوق سراندازی

بود گوی سرم را با خم چوگان تو حالی

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۰

 

میان خلق می‌خواهم که توسن بر سرم تازی

تن فرسوده‌ام در چشم مردم توتیا سازی

حدیث آتش انگیزت چنان سرگرم خویشم کرد

که گویی گر سخن با غیر آتش در من اندازی

طبیب دردمندانی ولی مغروری حسنت

[...]

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

تو در میدان و من چون گوی در ذوق سراندازی

تو شوق گوی بازی داری و من شوق سربازی

سر خود را بخاک افگنده ام در پیش چوگانت

که شاید گوی پنداری و روزی بر سرم تازی

تو در خواب صبوح، ای ماه و من در انتظار آن

[...]

هلالی جغتایی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۶

 

ز بزمی برنمی خیزد سرود نغمه پردازی

همین از خانه تنگ جرس می آید آوازی

دلم پر مایه است از درد چاکی خواهد از تیغت

که باید خانه ارباب دولت را در بازی

به گیتی گرچه مشهورم ولی از کام دل دورم

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۶۵

 

گره در سینه هر کس که باشد گوهر رازی

بود هر تاری از پیراهن او خار ناسازی

مکن در دل گره راز محبت را که می گردد

صدف را گوهر سیراب سیل خانه پردازی

چنان مجنون من محوست در نظاره لیلی

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

کند پیوسته با آن تیغ ابرو هر که دمسازی

برنگ مردم چشمم، کند با خون خود بازی

ببین در اصل و فرع هر نهالی، تا شود روشن

که باشد خاکساری، ریشه نخل سرافرازی

بغمازی اگر دشمن ز عیبم پرده برگیرد

[...]

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۶

 

حریف مشرب قمری نه‌ا‌ی طاووسی نازی

کف خاکستری یا شوخی پرواز گلبازی

نفس عشرت فریبست اینقدر هنگامهٔ ما را

نوای حیرتم آنهم به بند تار بی‌سازی

سرت راه‌ گریبان وانکرد از بی‌تمیزیها

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷

 

غبار هوش توفان دارد ای مستی جنون تازی

بهار شوق خار اندوده است ای شعله پروازی

نمی‌دانم به ‌غیر از عذر استغنا چه می‌خواهم

گدای بی‌نیازم بر در دل دارم آوازی

خیالش در نظر خمیازهٔ بالیدنی دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۸

 

نمی‌باشد دل مایوس بی‌کیفیت نازی

پری زین بزم دور است‌، ای شکست شیشه آوازی

به تسکین دل بیتاب ما عمری‌ست می‌خندد

شرر خو لعبتی در خانمانها آتش اندازی

به یاد نیستی رفتیم از افسون خود رایی

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲