گنجور

 
حکیم نزاری

شبی گر اتّفاق افتد که با ما خلوتی سازی

حجاب از راه برگیری نقاب از رخ براندازی

چه دولت بیش ازین ما را ولی در عقل کی گنجد

که سلطانی کند در عشق با درویش انبازی

به الطافت طمع داریم در هنگام بخشایش

که گر وقتی برانی بندگان را باز بنوازی

جهانی از تو در غوغا و تو در حسن خود معجب

همه کس در تو دارد روی و تو با کس نپردازی

اگر نازی کنی وقتی و خشمی راهِ آن داری

بحمداللّه چه شاید کرد اگر بر دوستان نازی

بلای عشق فرتوتت که پای از سر نمی داند

به دعوا بر سر آمد هم چو زلفت در سرافرازی

رهی می زن دلی بر شکاری هم چنین می کن

که بی صیدی نباشد هر چه بر صاحب دلان تازی

چه گویم ای مسلمانان ولی گر بامیان آمد

بیا گو مدّعی آن جا که جان بازی کند غازی

میان جمع می باید که از تو هیچ ننماید

نزاری هم چنین می سوز تا چون شمع بگدازی

اگر اهلیّتی داری ز نااهلان تحاشی کن

کمال دوستی باشد که با هم با دوستان سازی

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

ایا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

فرخی سیستانی

امیر عالم عادل نبیره خسرو غازی

جلال دولت عالی امین ملت تازی

ملک بو احمد محمود زیبای سرافرازی

شهنشاهی که روز جنگ با شیران کند بازی

ایا شاه جهانداری که فردی و بی انبازی

[...]

ناصرخسرو

جهان بازی گری داند مکن با این جهان بازی

که در مانی به دام او اگرچه تیز پر بازی

برآوردم چو کاخی خوب و اکنون می‌فرود آرد

برآورده فرود آری نباشد کار جز بازی

چه باشد بازی آن باشد که ناید هیچ حاصل زو

[...]

امیر معزی

جلال امت مختار و تاج ملت تازی

کزو باشد بزرگان را بزرگی و سرافرازی

محمد بن منور

آیا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه