گنجور

 
صائب تبریزی

گره در سینه هر کس که باشد گوهر رازی

بود هر تاری از پیراهن او خار ناسازی

مکن در دل گره راز محبت را که می گردد

صدف را گوهر سیراب سیل خانه پردازی

چنان مجنون من محوست در نظاره لیلی

که چون جوهر نمی خیزد ز زنجیر من آوازی

نمی باشد ز غمازان تهی بزم خموشان هم

که دارد خلوت آیینه چون طوطی سخنسازی

من بی مایه را سرمایه امیدواری شد

به دست آورد با دست تهی تابهله شهبازی

ز شیرین نغمه هایم گوش ها تنگ شکر می شد

اگر می داشتم چون نی درین غمخانه دمسازی

منم کز بی کسی فریاد بی فریادرس دارم

وگرنه کوهکن چون بیستون دارد هم آوازی

گشاد اهل دولت بستگی در آستین دارد

کی بی دربان بزرگان را نمی باشد در بازی

دل صد چاک ما را می کند گردآوری مطرب

نباشد زخم ما را بخیه جز ابریشم سازی

که را از دلربایان است این حسن تمام اجزا؟

که دارد هر سر موی تو بر موی دگر نازی

میسر نیست از من واکشیدن حرف چون طوطی

در آن محفل که نبود چهره آیینه پردازی

نیم از هرزه پروازان درین بستانسرا صائب

همین در خانه خود می کنم چون چشم پروازی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

ایا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

فرخی سیستانی

امیر عالم عادل نبیره خسرو غازی

جلال دولت عالی امین ملت تازی

ملک بو احمد محمود زیبای سرافرازی

شهنشاهی که روز جنگ با شیران کند بازی

ایا شاه جهانداری که فردی و بی انبازی

[...]

ناصرخسرو

جهان بازی گری داند مکن با این جهان بازی

که در مانی به دام او اگرچه تیز پر بازی

برآوردم چو کاخی خوب و اکنون می‌فرود آرد

برآورده فرود آری نباشد کار جز بازی

چه باشد بازی آن باشد که ناید هیچ حاصل زو

[...]

امیر معزی

جلال امت مختار و تاج ملت تازی

کزو باشد بزرگان را بزرگی و سرافرازی

محمد بن منور

آیا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه