گنجور

 
کلیم

ز بزمی برنمی خیزد سرود نغمه پردازی

همین از خانه تنگ جرس می آید آوازی

دلم پر مایه است از درد چاکی خواهد از تیغت

که باید خانه ارباب دولت را در بازی

به گیتی گرچه مشهورم ولی از کام دل دورم

چه سود از امتیاز من دریغا بخت ممتازی

صدای آشنا زین شش جهت نشنیده ام هرگز

مگر گاهی که از کوه غمم می آید آوازی

زرشک چشم خود خون می خورم در جستجوی او

که هر مژگانش هم پائی بود هم بال پروازی

بزنجیرم نشاید داشت در بزم ورع کیشان

بکوی مطربان در بندم از ابریشم سازی

منم آن بلبل کز شوق گل بیخود روم آنجا

نشان یابم گل خونین اگر در چنگل بازی

کلیم از دست دادم اختیار خانه دل را

چنان کانجا ندارم جای پنهان کردن رازی