گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ز من برگشته ای، جانا، ندانم با که می سازی؟

حدیث ما نمی پرسی، که داند با که همرازی؟

کلاه اندازد از سر گاه دیدن قامت خوبان

تو سر می افگنی، جانا، مکن چندین سرافرازی

نوازش می کنی و جان برون می آید از حسرت

توانی مردمی کردن که چشمی بر من اندازی

دلم گر کافری ورزید گریه چیست، ای دیده؟

چو نتوانم که بستانم، مکن بیهوده غمازی

مرا بر جان رسیده زخم و او مشغول ناز خود

شکاری می طپد در خون و ترک مست در بازی

بقای شمع باد، ار صد هزاران چون تو می میرد

ایا پروانه مقبل که بر آتش به پروازی

چو جانان کرد جا در دل، تورو، ای جان بی حاصل

که با سلطان به یک خانه گدایی را چه انبازی؟

ز درد آگه نه ای، ای پارسا، زان می دهی پندم

اگر چون من شوی بی دل، بدین گفتن نپردازی

چه درد سر دهی، خسرو، ز گفت و گوی خویش او را

چه نالی اندران بستان، نه بس مرغ خوش آوازی؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

ایا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

فرخی سیستانی

امیر عالم عادل نبیره خسرو غازی

جلال دولت عالی امین ملت تازی

ملک بو احمد محمود زیبای سرافرازی

شهنشاهی که روز جنگ با شیران کند بازی

ایا شاه جهانداری که فردی و بی انبازی

[...]

ناصرخسرو

جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی

که در مانی به دام او اگرچه تیز پر بازی

برآوردم چو کاخی خوب و اکنون می‌فرود آرد

برآورده فرود آری نباشد کار جز بازی

چه باشد بازی آن باشد که ناید هیچ حاصل زو

[...]

امیر معزی

جلال امت مختار و تاج ملت تازی

کزو باشد بزرگان را بزرگی و سرافرازی

محمد بن منور

آیا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی

چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه