فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - در مدح امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین
زباغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلیدباغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید
چواندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح امیرابو محمد بن محمود غزنوی
همی گفتم که کی باشد که خرم روزگار آید
جهان از سر جوان گردد بهار غمگسار آید
بهار غمگسار آید که هر کس را به کار آید
بهاری کاندرو هر روز می را خواستار آید
زهر بادی که بر خیزد کنون بوی بهار آید
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح امیرابو محمد بن محمود غزنوی
نگارا چند ره گفتی که چون وقت بهار آید
ترا بامن گه می خوردن و بوس و کنار آید
بهار آمد همی گوید برو تا گل به بار آید
همی نومیدیم زین وعده نومیدوار آید
ترا زین وعده اندر دل به روزی صد هزار آید
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰
برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید
ولی امید میدارم که روزی گل به بار آید
رفیقان هر زمان گویند: عاقل باش و کاری کن
خود از آشفتهای چون من نمیدانم چه کار آید؟
ز تیر خسروان مجروح گردند آهوان، لیکن
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
چه حاصل گر هزاران گل دمد یا صد بهار آید؟
مرا چون با تو کار افتاده است اینها چه کار آید؟
دلم را باغ و بستان خوش نمیآید، مگر وقتی
که جامی در میان آرند و سروی در کنار آید
چو سوی زلف خوبان رفت، سوی ما نیاید دل
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۳
به بی برگی قناعت می کنم تا نوبهار آید
به زخم خار دارم صبر تا گل در کنار آید
گلی نشکفت بر رخسارم از میخانه پردازی
مگر در خون خود غلطم که رنگم برقرار آید
سرشک تلخ من آن روز نقل انجمن گردد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
ز مژگان بوالهوس را در غمت کی خون به بار آید؟
نروید گل ز خار خشک اگر صد نوبهار آید
دلم از رفتن غم شادمان گردد، چه میداند
که گر یک غم رود از سینهام بیرون، هزار آید
به مستی سر برآور، یا به ننگ هوش تن در ده
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
نمیخواهم که بوی پیرهن از نزد یار آید
گرفتم دیده روشن کرد، بیرویش چه کار آید!
گل روی بتان را سبزة خط در عقب باشد
بلی در گلستان حسن، گل پیش از بهار آید
ز بوی نو بهارم مرغ دل در اضطراب آمد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۵
نشاط این بهارم بیگل رویت چه کار آید
تو گر آیی طرب آید بهشت آید بهار آید
ز استقبال نازتگر چمن را رخصتی باشد
به صد طاووس بندد نخل ویک آیینهوار آید
پر است این دشت از سامان نخجیر تمنایت
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
به لب صدبار جانم در رهش گر ز انتظار آید
از آن خوشتر که همراه رقیب آن گلعذار آید
به کف دامانش آوردم به صد سعی و رها کردم
ز دستم جز به هم سودن بگو دیگر چه کار آید
غباری هرکجا از دور بینم پیش ره گیرم
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
عزیزش دار چون گل هرچه در چشم تو خار آید
بجای خویش اگر سنگست اگر گوهر بکار آید
چه حاصل گر برون آید ز صد گرداب آن کشتی
که در گل مینشیند از میان تا برکنار آید
بود کشت محبت را چه خاک تلخ حیرانم
[...]
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
شب و روزی به پایان گر تو را در وصل یار آید
غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید
شتابت چیست ای جان از تنم خواهی برون رفتن
دمی از جسم من بیرون مرو شاید که یار آید
تو ای سرو روان تا از کنارم بیسبب رفتی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹
خرامد یار من مستانه هر راهی دچار آید
مگر یک بار هم از کوچه راه انتظار آید
گوارا نیست آب زندگانی، بی حریفانم
به حسرت می کشم پیمانه ای، تا گل به بار آید
شرابی چون ندارم با کباب خویش می سازم
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
خوشا بادی که با آن باد گرد کوی یار آید
خوشا گردی که از دنبال گرد آن شهسوار آید
بهار مردم آن باشد که سرو و گل به بار آید
بهار عاشقان کان سرو قد گلعذار آید
به بالین من آمد یار و رفت و برنیامد جان
[...]
ملا احمد نراقی » دیوان اشعار » منتخب غزلیات و قطعات » شمارهٔ ۱۴
به این امید دادم جان، که روزی بلکه یار آید
که جان بهر نثار راهش آن روزم به کار آید
مکن از گریه ی شام و سحر منع من ای همدم
که اشک از چشم من در هجر او بی اختیار آید
شراب ارغوانی نوش وانگه هرچه خواهی کن
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۳۲ - کاتبی ترشیزی
دلا جان باختن دعوی مکن چندان که یار آید
شود معلوم کار هرکسی چون وقت کار آید
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۳۲ - کاتبی ترشیزی
دلا جان باختن دعوی مکن چندان که یار آید
شود معلوم کار هرکسی چون وقت کار آید
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - در مدح حسینخان صاحباختیار فرماید
بهار آمدکه ازگلبن همی بانگ هزار آید
به هر ساعت خروش مرغ زار از مرغزار آید
تو گویی ارغنون بستند بر هر شاخ و هر برگی
ز بس بانگ تذرو و صلصل و دراج و سار آید
بجوشد مغز جان چون بوی گل از گلستان خیزد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
بیا ای دل که نیرنگ و فسونت پر به کار آید
ز چشمش ساغر اندیشه را رنگ خمار آید
ز دور پیچ و تاب آتش دل اشک گلگونم
به یاد پایبوسش همچو طفل نیسوار آید
نمیبخشم به غمهای فراقش روز شادی را
[...]