لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
ملا احمد نراقی

به این امید دادم جان، که روزی بلکه یار آید

که جان بهر نثار راهش آن روزم به کار آید

مکن از گریه ی شام و سحر منع من ای همدم

که اشک از چشم من در هجر او بی اختیار آید

شراب ارغوانی نوش وانگه هرچه خواهی کن

که کار مست لایعقل کجا از هوشیار آید

خزان عمر را نبود بهاری در قفا افسوس

وگرنه هر خزانی را ز پی فصل بهار آید

شوم فارغ ز سودای بهشت، اندیشه ی دوزخ

پس از مردن گرم آن شمع یک شب بر مزار آید

کنار خود ز خون دل گلستان آنچنان کردم

که شاید روزی آن سرو روانم در کنار آید

منم آن بلبل بی خود ز یاد گل که از گلشن

ندانم کی رود فصل خزان و کی بهار آید

سر کویی که باشد در گدایی پادشاه آنجا

کجا بیچاره‌ای مثل صفایی در شمار آید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

زباغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید

کلیدباغ ما را ده که فردامان به کار آید

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید

تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید

چواندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
اوحدی

برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید

ولی امید می‌دارم که روزی گل به بار آید

رفیقان هر زمان گویند: عاقل باش و کاری کن

خود از آشفته‌ای چون من نمیدانم چه کار آید؟

ز تیر خسروان مجروح گردند آهوان، لیکن

[...]

هلالی جغتایی

چه حاصل گر هزاران گل دمد یا صد بهار آید؟

مرا چون با تو کار افتاده است اینها چه کار آید؟

دلم را باغ و بستان خوش نمیآید، مگر وقتی

که جامی در میان آرند و سروی در کنار آید

چو سوی زلف خوبان رفت، سوی ما نیاید دل

[...]

صائب تبریزی

به بی برگی قناعت می کنم تا نوبهار آید

به زخم خار دارم صبر تا گل در کنار آید

گلی نشکفت بر رخسارم از میخانه پردازی

مگر در خون خود غلطم که رنگم برقرار آید

سرشک تلخ من آن روز نقل انجمن گردد

[...]

قدسی مشهدی

ز مژگان بوالهوس را در غمت کی خون به بار آید؟

نروید گل ز خار خشک اگر صد نوبهار آید

دلم از رفتن غم شادمان گردد، چه می‌داند

که گر یک غم رود از سینه‌ام بیرون، هزار آید

به مستی سر برآور، یا به ننگ هوش تن در ده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه