به این امید دادم جان، که روزی بلکه یار آید
که جان بهر نثار راهش آن روزم به کار آید
مکن از گریه ی شام و سحر منع من ای همدم
که اشک از چشم من در هجر او بی اختیار آید
شراب ارغوانی نوش وانگه هرچه خواهی کن
که کار مست لایعقل کجا از هوشیار آید
خزان عمر را نبود بهاری در قفا افسوس
وگرنه هر خزانی را ز پی فصل بهار آید
شوم فارغ ز سودای بهشت، اندیشه ی دوزخ
پس از مردن گرم آن شمع یک شب بر مزار آید
کنار خود ز خون دل گلستان آنچنان کردم
که شاید روزی آن سرو روانم در کنار آید
منم آن بلبل بی خود ز یاد گل که از گلشن
ندانم کی رود فصل خزان و کی بهار آید
سر کویی که باشد در گدایی پادشاه آنجا
کجا بیچارهای مثل صفایی در شمار آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به احساس ناامیدی و longing خود اشاره میکند. او با امید به روزی که معشوقش بازآید، جان خود را فدای او میکند. از همدمش درخواست دارد که او را از گریه و اندوه منع نکند، زیرا اشکهایش به طور ناخواسته به خاطر دوری معشوقش میریزد. او به موضوعاتی مانند ناپایداری عمر و عدم وجود بهاری در زندگی میپردازد و از خوشیهای نوشیدن شراب و فراموشی دنیا یاد میکند. همچنین به یاد معشوق و گمگشتگیاش در زندگی اشاره میکند و نسبت به سرنوشت خود با حسرت و افسوس صحبت میکند. در نهایت، او از دلبستگیاش به زیباییها و آرزوهایش در دنیای پادشاهان یاد میکند و احساس خود را عمیقاً بیان مینماید.
هوش مصنوعی: من با این امید جانم را فدای او کردم که شاید روزی یاری بیاید و آن روز جانم به عنوان نذری برای راه او مفید واقع شود.
هوش مصنوعی: ای همدم، مرا از گریه در شب و صبح بازمدار، زیرا در فراق او، اشک از چشمانم بیاختیار میریزد.
هوش مصنوعی: بنوش شراب ارغوانی و پس از آن هر کاری که میخواهی انجام بده، زیرا کارهای یک انسان مست از دست هوشیار خارج است.
هوش مصنوعی: عمر انسان مانند فصل خزان است و هیچ نشانهای از بهار در پشت سر ندارد. افسوس که اگر بهاری در کار بود، هر خزان پس از آن فصل زیبای بهار میآمد.
هوش مصنوعی: پس از مرگ، فکر و خیال دوزخ در ذهنم مشغول خواهد بود و لحظهای که شمعی بر مزار روشن میشود، مرا از آرزوی بهشت رها خواهد کرد.
هوش مصنوعی: من با درد و رنج خود گلی زیبا و دلنشین درست کردم، به امید اینکه روزی آن سرو دلخواه و محبوبم به کنارم بیاید.
هوش مصنوعی: من آن بلبل هستم که به خاطر یاد گلی، از باغ خبری ندارم و نمیدانم کی فصل خزان میرسد و کی بهار آغاز میشود.
هوش مصنوعی: در محلهای که پادشاهان در آنجا زندگی میکنند، هیچ جایی برای افراد بیچاره و گدا وجود ندارد و افرادی مثل صفا حتی در آنجا هم به حساب نمیآیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زباغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلیدباغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید
چواندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
[...]
برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید
ولی امید میدارم که روزی گل به بار آید
رفیقان هر زمان گویند: عاقل باش و کاری کن
خود از آشفتهای چون من نمیدانم چه کار آید؟
ز تیر خسروان مجروح گردند آهوان، لیکن
[...]
چه حاصل گر هزاران گل دمد یا صد بهار آید؟
مرا چون با تو کار افتاده است اینها چه کار آید؟
دلم را باغ و بستان خوش نمیآید، مگر وقتی
که جامی در میان آرند و سروی در کنار آید
چو سوی زلف خوبان رفت، سوی ما نیاید دل
[...]
به بی برگی قناعت می کنم تا نوبهار آید
به زخم خار دارم صبر تا گل در کنار آید
گلی نشکفت بر رخسارم از میخانه پردازی
مگر در خون خود غلطم که رنگم برقرار آید
سرشک تلخ من آن روز نقل انجمن گردد
[...]
ز مژگان بوالهوس را در غمت کی خون به بار آید؟
نروید گل ز خار خشک اگر صد نوبهار آید
دلم از رفتن غم شادمان گردد، چه میداند
که گر یک غم رود از سینهام بیرون، هزار آید
به مستی سر برآور، یا به ننگ هوش تن در ده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.