وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲
بتم بر طلعت خود شانه زد زلف چلیپا را
پریشان بر صباح عید دارد شام یلدا را
هلاکم کرده بی پروا فرنگی زاده ترسایی
که گر دستش رسد یکباره خون ریزد مسیحا را
من از رخسار و گیسوی تو حیرانم نمی دانم
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
ز دست خود مده ای دیده یاد زلف مشکین را
که این ظلمت فزاید روشنایی چشم خونین را
ز عشق روی او شد دل اسیر غمزهٔ چشمش
چو در گلشن به چنگ افتد کبوتر بچه شاهین را
پریشان هر زمان گیسو به رخسار عرقناکش
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
صبا از من بگو با آن مه نا مهربان امشب
دمی آرام جان باشد که رفت آرام جان امشب
خیال روی جانان پیش چشم و دل پر از آتش
چو بلبل زان همی نالم به یاد گلستان امشب
به امیدی که باز آن سرو قد را در کنار آرم
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
مرا بی تاب داری هر دم ای زلف بتاب امشب
خدارا یک دم از من ای سیه دل رو متاب امشب
سرم بر سنگ و سنگم بر دل و دل خون و تن بی جان
نه جان در بر، نه جانان، چون ننالم بی حساب امشب!
طبیب مهربان بیهوده زان لب صبر فرمایی
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
به فریادم رس ای جان عزیز! بان لعل شیرینت
هزاران رخنه در دین کرد مژگان کج آیینت
ز درویشان نمی پرسی، نمی دانم چه دل داری؟
ز آه ما نمی پرسی؟ بگو تا چیست آیینت؟
ز بوی سنبلت خواهد بهارستان چین رونق
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
سیه شد زلف با خورشید رو تا آشنایی خودنمایی کرد
سیه رو آن که کافر آن که دعوای خدایی کرد
دلم در طره از فیض رخش بر وصل لب شاد است
ز ظلمت رهبرم بر آب حیوان روشنایی کرد
نکرد از کشتن من غمزه ی چشم تو تقصیری
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
به جان آمد دلم تا کی دل، ای جان، بی دوا باشد
نگاهی کن به دل کاین یک نگاهم اکتفا باشد
اگر در وحدتم از کثرت حیرت نیم خالی
دهانت از تبسم تا فنای پر بقا باشد
ز جا برخیز تا طوفی کنم گرد سرت گردم
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
دل دیوانه ای دارم دمی بی غم نخواهد شد
سر شوریده ای دارم به سامان هم نخواهد شد
دلارام من از روزی که آرام دلم برده
دلم یک دم نیارامد به من همدم نخواهد شد
به زلف خویشتن حال دلم زیر و زبر کردی
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
به کوی یار هردم از فراق یار مینالم
چو بلبل از غم گلزار در گلزار مینالم
شهید چشم مستم، با خیال طره میگریم
چو بیمارم به زاری در شبان تار مینالم
توانم را به چشم ناتوان بردی و خود رفتی
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
فدای جان پاکت ای غلام در به در کرده
ز هجران تو جان از تن، قرار از دل سفر کرده
به امید شفایی دل در آن چشم سیه بستم
که مژگان تو در آن چشم جان پر نیشتر کرده
فزون شد از نگاهت درد من با آن که خندیدی
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
شنیدم کز وفایی لطف کردی یاد فرمودی
ز شاهی کم مبادت بنده ای را شاد فرمودی
به غمزه گر دلم بردی، به نازم باز دل دادی
جزاک الله، خرابم کردی و آباد فرمودی
پی تسخیر عالم خرق عادت جز تو کس ننمود
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳
نمی دانم چرا ای دیده چندین خون فشان هستی؟
همانا داغدار هجر یار مهربان هستی
تو ای ابر بهاری از چه گریان و خروشانی
مگر در آرزوی وصل باغ و بوستان هستی؟
تو ای باد سحرگاهی مگر جویای گلزاری
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴
کرم خواندی، ستم راندی، وفا گفتی، جفا کردی
تو ای ماه سمن سیما ببین با ما چه ها کردی؟
روم از سوز دل آتش زنم در هر نیستانی
به بانگ نی بگویم آن چه با این بی نوا کردی
وفایی! داستان گریه، من با کس نمی گفتم
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۵
ندانم با وفاداران جفا کاری چرا کردی؟
چه نیکی از جفا دیدی که بر جای وفا کردی؟
مگر ابروت بنمودت ره و رسم کمان بازی
مگر آن غمزه فرمودت که خون ها بی بها کردی
که گفتت عندلیبی را ز باغ گل برون فرما؟
[...]

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۱ - تخمیسی از غزل حافظ شیرازی
عبیدالله رئیس مرشدان و قطب کاملها
به بزم خاص از رحمت نگاهی کرد بر دلها
به جوش آمد سپاه عشق در میدان حاصلها
«ألا یا أیها الساقی أدر کأسا و ناولها»
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
[...]
