ز دست خود مده ای دیده یاد زلف مشکین را
که این ظلمت فزاید روشنایی چشم خونین را
ز عشق روی او شد دل اسیر غمزهٔ چشمش
چو در گلشن به چنگ افتد کبوتر بچه شاهین را
پریشان هر زمان گیسو به رخسار عرقناکش
تماشا خوش بود شب در کنار ماه، پروین را
ز مژگان تو ویران گشت دل زان رو همی نالم
که چندین رخنه کرده است این کج آیین، کعبه ی دین را
به هر چشمی ازان چون کوه کن، من جوی خون دانم
که بر شکرلبان خسرو نه بینم جز تو شیرین را
همی سوزم همی نالم گه زا دل گاه از دلبر
بگو مطرب، کجا ساقی دوای جان غمگین را
نسب از کله ی جم دارد، از روی ادب پر کن
به چشم کم مبین ساقی تو این جام سفالین را
«وفایی» جز خدا بینی به کوی می کشان نبود
ز سیر طوف این گلشن چه حاجت چشم خودبین را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیباییهای آن است. شاعر از درد و رنجی که عشق به همراه دارد سخن میگوید و حسرت میخورد که چطور زیبایی زلف و چشم محبوبش بر دلش تاثیر گذاشته است. او احساس میکند که عشق به محبوبش، او را در غم و اندوه اسیر کرده و شبهایش را پر از درد کرده است. شاعر به تماشای او در کنار ماه میپردازد و تأثیر طلسموار زیبایی محبوب را بر دل و جان خود توصیف میکند. او از ناکامیهایش و غم ناشی از عشق مینالد و به ظرافت و لطافت عشق اشاره میکند، در نهایت به جستجوی آرامش و دوای دل غمگینش میپردازد. شاعر تأکید میکند که در میخانه هم وفای واقعی جز خدا وجود ندارد و از زیباییهای این دنیا به سیر کردن دل خود مینگرد.
هوش مصنوعی: چشم خود را به یاد زلف سیاهش نبند، زیرا این تاریکی باعث افزایش درد و غم در چشمان تو خواهد شد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق او گرفتار شده است، مانند کبوتر بچهای که به دام شاهینی افتاده و در گلشن اسیر شده است. غمزهٔ چشمان او مرا در زنجیر کرده است.
هوش مصنوعی: هر زمان که گیسوان پریشانش بر چهرهی عرقآلودش میریزد، تماشای آن خوشایند است. در کنار ماه، زیبایی پروین در شب همواره دلنشین است.
هوش مصنوعی: چشمهای تو دل مرا ویران کردهاند، به همین خاطر من مدام شکایت میکنم که این فریبکار با افعالش به کعبه دین آسیبهای زیادی زده است.
هوش مصنوعی: به هر چشمی که نگاه میکنم، تو را مانند کوهی بزرگ میبینم. اما من خون جگر خود را میدانم، زیرا در لبهای شکرین خسرو، جز تو کسی را نمیبینم که به این اندازه شیرین باشد.
هوش مصنوعی: من همواره در دل درد و رنج میسوزم و ناله میزنم. گاهی از دل خودم و گاهی از دلیری محبوب میگویم. ای مطرب، بگو کجاست آن ساقی که میتواند درد جان غمگین مرا درمان کند؟
هوش مصنوعی: نسب و ریشهی او به بزرگانی چون جم برمیگردد، اما به خاطر ادبی که داری، با کمنگری به او نگاه نکن و این جام سفالی را برای او پر کن.
هوش مصنوعی: جز خدا هیچ وفایی در این دنیا نیست. از دنیای پر از هیاهو و زیبایی این گلشن، چه نیازی به چشم خودبین و خودخواه است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترا گرهمچنین شاید بگوی آن سرو سیمین را
بگوی آن سرو سیمین رابگوی آن ماه و پروین را
بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبان را نگار چین و ماچین را
که دل بردی و دعوی کرده ای مرجان شیرین را
[...]
الا ای باد شبگیری بگو آن لعبت چین را
چراغ نسل خاقان را جمال آل تکسین را
که تا دیدم رخ چون ماه و دندان چو پروینت
ز عشق تو نگهبانم همه شب ماه و پروین را
چنانی تو مرا درخور که شیرین بود خسرو را
[...]
دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را
به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را
ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی
یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را
سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ رنگین
[...]
وفا و مهر پیش آورد و برد از دل بدر کین را
خدا انداخت گویا در دل آن نازنین این را
نمیبیند سرم چون شمع شبها روی بالین را
به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را
کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد
نمیگیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را
نیارد همنشین آنجا خلل در عیش تنهایی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.