به فریادم رس ای جان عزیز! بان لعل شیرینت
هزاران رخنه در دین کرد مژگان کج آیینت
ز درویشان نمی پرسی، نمی دانم چه دل داری؟
ز آه ما نمی پرسی؟ بگو تا چیست آیینت؟
ز بوی سنبلت خواهد بهارستان چین رونق
ز روی چون گلت دارد گلستان و چمن زینت
به بازی زلف مشکین است گرد عارضت جولان
چه شیرین است- یارب!- زین دو ریحان برگ نسرینت
به بزم عاشقان شب چشم مستت بی قرارم کرد
هنوزم سر گران است از خمار جام دوشینت
تو خود شکر، عرق چون گل، منم زین گلشکر بی دل
خدارا دردمندان را نسیمی از عرق چینت
نگاهی کن به چشم مرحمت ای خسرو خوبان!
به تلخی جان شیرین داد چون فرهاد، مسکینت
من و دل چون «وفایی» هر دو سرگردان و مخموریم
من از چشم می آلود و دل از گیسوی مشکینت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آیینهٔ رنگیکه باشد صرف آیینت
شکفتن فرش گلزاریکه بوسد پای رنگینت
عرق ساز حیا از جبههات ناز دگر دارد
بهشبنم داده خورشیدی گهرپرداز پروینت
خجالت در مزاج بویگل میپرورد شبنم
[...]
بچیند شاخ نسرین خوشه از گیسوی پرچینت
شفق بیرنگ گردد از حنای دست رنگینت
ز شیرین بگذرد فرهاد بیند لعل شیرینت
شود مشک خطا ناچیز پیش زلف مشکینت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.