گنجور

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۱ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین

 

چو فرهاد از غم شیرین برآشفت

نه روزش خورد بودی، نی به شب خفت

به یاد نرگس او مست و حیران

چو آهو رو نهادی در بیابان

به هر راهی که اشکش بیش رفتی

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۲ - آگاه شدن خسرو از احوال فرهاد

 

چو از فرهاد خسرو آگهی یافت

دلش چون کوره آهنگری تافت

چنان زآن آتش غیرت برافروخت

که قهرش تا به مغز استخوان سوخت

به حالش ظاهرا یک دم بخندید

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۳ - مناظره کردن خسرو با فرهاد

 

نخستین گفت کای فرهاد چونی

چرا چندین ز عشق او زبونی

زبان بگشاد فرهاد دلاور

که بشنو پاسخ ای سلطان کشور

به صورت مرد عاشق گر زبونست

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۴ - رفتن شیرین به کوه بیستون به دیدن فرهاد و سقط شدن بارگیش

 

چنین دارم خبر از باستان گوی

چو می آورد در این داستان روی

که یک روزی نشسته بود شیرین

به گردش دختران چون ماه و پروین

حدیث از هر دری آغاز کرده

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۵ - گفتار در سبب مرگ فرهاد

 

ز بعد آنکه خسرو شاه باداد

سر فرهاد را با سنگها داد

نمی شد فکر اویش یک دم از دل

نبود از کار او یک لحظه غافل

نبود از محرمانش جمع بسیار

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۶ - نامه نوشتن خسرو به شیرین به تعزیت فرهاد

 

چنین دادم خبر مرد سخندان

که چون فرهاد داد از عاشقی جان

دل شیرین ز داغش گشت مجروح

مدامش کار نوحه بود چون نوح

ز آب دیده ها می شد دلش سست

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۷ - نامه نوشتن شیرین به خسرو به تعزیت مریم

 

چو خسرو ساخت زین سان کار فرهاد

از آن بشنو که خسرو را چه افتاد

ندانم رفت ماهی، بیش یا کم

که بر مریم سر آمد عمر مریم

تن خسرو ازین غم گشت رنجور

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۸ - قصه شکر اصفهانی

 

چو مریم را سر آمد عمر، خسرو

طلب کرد از بزرگان همسر نو

بزرگانی که بودندش ملازم

همه یکسر بدین گشتند جازم

که در شهر صفاهان دلبری هست

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۹ - طلب کردن خسرو شاپور را و تنها ماندن شیرین و زاری نمودن روز و شب

 

چو خسرو را دگر سر باره آمد

طلبکار وصال آن مه آمد

کسی را گفت کز نزدیک آن حور

بیارد جانب درگاه شاپور

که می دانست کان شوخ از ستمها

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۰ - زاری کردن شیرین در صبحدم و اجابت دعا

 

اگر خواهی که یابی عالم صبح

شبی کن روز، بهر یک دم صبح

شبی روز از در عشق و صباحی

به وصلش یا رب از هجران فلاحی

درون تیرگی آب حیات است

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۱ - رفتن خسرو به شکار و رفتن از شکار به سوی قصر شیرین

 

سحر کز کوه سر زد خسرو شرق

ز تیغ کوه عالم شد پر از برق

شه عالم ستان، یعنی که پرویز

سوی صیدش سمند عزم شد تیز

برون آمد به صحرا با سواران

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۲ - رفتن خسرو به پای قصر شیرین

 

چو دید از دور قصر آن سمنبر

هوای باده اش افتاد در سر

زخون دل شراب ناب می خورد

به مستی خون بجای آب می خورد

هر آن اشکی که بر رویش گدر کرد

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۳ - پاسخ دادن شیرین، خسرو را

 

چو خسرو کرد ازین بسیار زاری

جوابش داد آن ماه حصاری

که دایم شاد و دولتیار باشی

زتاج و تخت، برخوردار باشی

ز بند هر حوادث بادی آزاد

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۴ - پاسخ دادن خسرو شیرین را

 

دگر ره خسرو از نوعی که دانی

به شیرین گفت از شیرین زبانی

که ای صد همچو خسرو بنده تو

ز احسان توام شرمنده تو

لب لعلت که جانها زنده دارد

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۵ - پاسخ دادن شیرین خسرو را

 

دگر ره آن مه حسن از سر مهر

نمود از اوج برج خویشتن چهر

چو برق از ظلمت شب گشت لامع

به خوبی و سعادت گشت طالع

در دولت به روی شاه بگشود

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۶ - پاسخ دادن خسرو، شیرین را

 

دگر باره به صد نیرنگ، پرویز

به پاسخ کرد شمشیر زبان تیز

که ای صد همچو من از راه برده

به زیبایی گرو از ماه برده

کشم تا چند از تو مستمندی

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۷ - پاسخ دادن شیرین، خسرو را

 

دگر ره آن سهی سرو از سر ناز

به خسرو کرد چشم از دلبری باز

دو لب بگشود و چشم از خواب بر کرد

جهان پر شکر و بادام تر کرد

دو گیسو را زپیش رو در آویخت

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۸ - به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین

 

شباهنگام کان آهوی غماز

برفت از دیده با صد عشوه و ناز

از آن غم شد فلک را گریه غالب

چو خون شد سر به سر چشم کواکب

همه شب تا به روز از انده و غم

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۹ - پشیمان شدن شیرین و رفتن عقب خسرو و مجلس نهادن

 

سخن پرداز مجلس این چنین گفت

که چون پرویز از شیرین برآشفت

شد اندر خشم و از وی روی برتافت

چرا کز وی همه بی عزتی یافت

گرفت از پای قصر او، سر خویش

[...]

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۶۰ - صفت مجلس خسرو و گفتن شاپور احوال شیرین در پرده

 

چو بر زد نور خورشید از فلک سر

سحر رو تازه کرد از چشمه خور

دهان بر بست مرغ شب ز افغان

زبان بگشاد از آن مرغ سحر خوان

جوانی چرخ پیر از سر دگر باز

[...]

سلیمی جرونی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode