چنین دادم خبر مرد سخندان
که چون فرهاد داد از عاشقی جان
دل شیرین ز داغش گشت مجروح
مدامش کار نوحه بود چون نوح
ز آب دیده ها می شد دلش سست
خیالش روز و شب در آب می جست
چو آب چشم خویشش در نظر بود
چرا کز آب صدره پاکتر بود
ز خسرو گرچه بودی خاطرش شاد
ولیکن چیز دیگر بود فرهاد
چو زان تقدیر تدبیری نبودش
نبود آنجا نشستن هیچ سودش
سرشکی چند بر خاکش ببارید
به خاکش کرد و زانجا باز گردید
خبر بردند غمازان سوی شاه
که شاها دور شد خرسنگ از راه
به مرگش شد دل شیرین پر از درد
برای مردن او گریه ها کرد
ز سوز سینه زد آتش در افلاک
به اعزاز تمامش کرد در خاک
چو خسرو را خبر دادند ازین حال
ز غم شد چهره اش گه زرد و گه آل
از آن آتش بر آمد بر سرش دود
چرا کز حال او، او باخبر بود
پس از یک دم دبیری پیش خود خواند
نثار از مشک بر کافور افشاند
نخستین زد رقم بر نام یزدان
که او هم جان ستاند هم دهد جان
خداوندی سزاوار خدایی
خداوندی که از فرمانروایی
به باغ و بوستانها باد گستاخ
نمی یارد فکندن برگی از شاخ
پس از نام خدا کردش چنین یاد
که ای شیرین مموی از مرگ فرهاد
که از دانا شنیدستم به تکرار
که کس را نیست با تقدیر او کار
نه تنها شد به خاک آن تیر از کیش
که ما را نیز هست این راه در پیش
چه جای او که عالم سر به سر پاک
همه را نیست منزل جز دل خاک
ز مرد و زن که بر روی زمین است
چو وابینی همه را راه این است
نشد خرم دلم از مرگ فرهاد
وگر گویم دروغ این مرگ من باد
یقینم من که باید مردن آخر
کسی زین جان نخواهد بردن آخر
اگرچه گاه کامم زو غمی بود
دریغ از وی که خوبم همدمی بود
به مرگ او نیم بالله خرم
که اینک می رسد نوبت به من هم
چه داند کس که بی آن یار چونم
دریغ آن محرم راز درونم
مرا این تاج و تخت از دولت اوست
مراد و کام و بخت از همت اوست
مراگر شاه صورت کرد مولی
مر او را خواند هم سلطان معنی
دو سر بودیم چون پرگار و یک تن
به ملک عشق من او بودم، او من
چه گویم بخت من با من چها کرد
چرا زین سان مرا از من جدا کرد
نبود اسرار من زو هیچ پنهان
که من بودم تن او را او مرا جان
ز کوه سنگ اگر برد او ملامت
من و کوه غمم زو تا قیامت
به کوه ار صرف کرد او هستی خویش
مرا صد کوه هستی هست در پیش
کمال عاشقی این بود کو برد
من این دولت طلب می کردم او برد
چه خوش زد این مثل آن مرد عاقل
که بد در عاقلی خویش کامل
که پر از بهر دولت دل مکن خون
که آید ناگهان از سنگ بیرون
کنون ای یار، چون تقدیر این بود
ز تقدیرش حوالت این چنین بود
به چشم او نظر کن در من ای جان
مرا خسرو مخوان، فرهاد خود خوان
به مرگ من مکن بر خویش بیداد
مرا می بین و می خوانم به فرهاد
تویی باقی و ما یکسر فناییم
تو شمعی ما همه پروانه هاییم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به نقل از مردی با سخنانی اندوهناک درباره فرهاد میپردازد. فرهاد به دلیل عشقش به شیرین دچار درد و رنج میشود و چشمش همواره در جستجوی آب است. حال او به حدی وخیم میشود که از غصه به زمین میافتد و خبر مرگش به شیرین میرسد که بسیار غمگین میشود. شیرین با یاد فرهاد در عذاب است و میداند که هیچکس نمیتواند با تقدیر خداوند مبارزه کند. او به زندگی و مرگ هر انسان اشاره میکند و از درد فراق صحبت میکند. در نهایت، عشق او به فرهاد عمیقتر از هر درد و غمی است و او را به عنوان نیمهی دیگر خود میداند. این شعر به ابراز احساسات عمیق و اندوهگین در مورد عشق و جدایی میپردازد و به ارتباط عمیق میان انسانها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: من به مرد دانا و با سخن خبر دادم که وقتی فرهاد از عشق جان داد، چه حالتی پیدا کرد.
هوش مصنوعی: دل شیرین به خاطر دردش همیشه زخم است و کارش همیشه رازداری و اندوهگینی مانند نوح است.
هوش مصنوعی: دل او به خاطر اشکهایش ضعیف میشد و او روز و شب در خیال خود به دنبال چیزی در آب میگشت.
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به عشق و محبتش فکر میکند، چرا باید احساس کند که آن عشق از آب زلالی که در دلی پاک است، کمتر ارزش دارد؟
هوش مصنوعی: اگرچه خسرو به خاطر فرهاد خوشحال بود، اما احساساتی دیگر در دل فرهاد وجود داشت.
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و سرنوشت تصمیمی برای او نداشته باشد، نشستن در آنجا هیچ فایدهای نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: چند قطره اشک بر روی زمین ریخت و دوباره به همان جا بازگشت.
هوش مصنوعی: به خبر رسانان گفتند که به شاه بگویند که دیگر خطر از جانب خرسنگ برطرف شده است.
هوش مصنوعی: دل شیرین به خاطر مرگ او پر از درد شده و برای او اشک میریزد.
هوش مصنوعی: از درد دل و سوز دل انسانی، آتش به آسمانها بلند شد و او را در دنیا به مقام و احترام زیادی رساند.
هوش مصنوعی: به خسرو خبر دادند که چه بر او گذشته است. از غم، چهرهاش گاهی زرد و گاهی رنگش پریده شد.
هوش مصنوعی: از آن آتش، دود بلندی بلند شد، چرا که او از وضعیت خود مطلع بود.
هوش مصنوعی: پس از لحظهای، دبیر نامهای را خواند و عطری چون مشک را بر کافور پاشید.
هوش مصنوعی: در ابتدا، خداوند نام خود را نوشت که او هم روح را میگیرد و هم روح را میبخشد.
هوش مصنوعی: خدایی که شایستهٔ مقام خود است و از برتری و قدرت برخوردار است.
هوش مصنوعی: باد بیپروا نمیتواند برگی از درختان باغ و بوستانها بیفتاند.
هوش مصنوعی: پس از یاد خدا به یاد آورده شد که ای شیرین، چه حالتی برای فرهاد در هنگام مرگش بود.
هوش مصنوعی: از دانا بارها شنیدهام که هیچکس نمیتواند در مقابل سرنوشت خود کاری انجام دهد.
هوش مصنوعی: تیر محبت که از دلی شکسته پرتاب شده، تنها به هدف نرسید، بلکه بر دل ما نیز تاثیر گذاشت و ما را در مسیر آن عشق قرار داد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جایگاه کسی که در عالم وجود دارد بسیار ارزشمندتر از آن است که در دل خاک و مادیات جا بگیرد. او به گونهای است که تمام پاکیها را در خود نهفته دارد و بهتر است که به دل و روح او توجه کنیم تا به چیزهای مادی.
هوش مصنوعی: هر انسانی که در زمین وجود دارد، چه مرد و چه زن، اگر به آنها توجه کنی، میفهمی که همه در مسیر واحدی قرار دارند.
هوش مصنوعی: دل خوش من از مرگ فرهاد شاد نشد و اگر بخواهم خلاف این را بگویم، باید بگویم که این مرگ، مرگ من است.
هوش مصنوعی: من مطمئنم که در نهایت همه باید از این زندگی بگذرند، زیرا هیچکس نمیتواند جان خود را با خود به آن دنیا ببرد.
هوش مصنوعی: هر چند گاهی از او غمگین هستم، ولی افسوس که او همدم خوبی برای من بوده است.
هوش مصنوعی: من از مرگ او خوشحال نیستم، اما حالا زمان آن فرا رسیده که نوبت من هم برسد.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که من بدون آن محبوب چگونه هستم، افسوس که او تنها کسی است که حقایق درونم را میداند.
هوش مصنوعی: این تاج و تخت و همه نعمتهایی که دارم، حاصل لطف و سعادت اوست. آرزوها و خوشبختیام نیز به خاطر تلاشی است که برای رسیدن به آنها انجام میدهیم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به ظاهر شاه باشد، اما حقیقتاً مولای او باشد، او را میتوان هم سلطان ظاهری و هم سلطان باطنی دانست.
هوش مصنوعی: ما دو سر داریم مانند یک پرگار و در دنیای عشق، من او هستم و او نیز من است.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه بگویم، بخت من چه کارهایی با من کرده و چرا اینگونه مرا از خودم دور کرده است.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر میگوید که هیچ راز و رمز خاصی در خصوص او وجود ندارد که از دیگران پنهان باشد. او خود را به عنوان موجودی معرفی میکند که جسمش متعلق به دیگران است، اما روحش به خود او تعلق دارد. یعنی در واقع از نظر وجودی و روحی به خودشان مربوط میشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی از کوه سنگین به من انتقاد کند، سنگینی غم من از آن کوه هم بیشتر است و تا ابد با من خواهد ماند.
هوش مصنوعی: اگر او تمام وجودش را صرف کوه کند، برای من صد کوه از هستی در پیش رو قرار دارد.
هوش مصنوعی: عشق واقعی به این صورت است که من به دنبال رسیدن به یک مقام و جایگاه بودم، اما آن مقام به او تعلق داشت و او آن را از من گرفت.
هوش مصنوعی: این مثل به همراهی مردی عاقل اشاره دارد که حتی در بدیهای خود، به کمال و درایت میرسد. به عبارتی دیگر، او میتواند نقاط ضعف خود را بشناسد و با آنها مقابله کند.
هوش مصنوعی: دل را به خاطر دستیابی به ثروت و کامیابی آزردن نکن، زیرا ممکن است ناگهان از جا به درآید و مشکلاتی به وجود آورد.
هوش مصنوعی: اکنون ای محبوب، چون این مقدر بود، نتیجهاش هم به همین شکل رقم خورد.
هوش مصنوعی: به نگاه او خیره شو و به من توجه کن، ای عزیزم، مرا خسرو نگو، بلکه به من بگو فرهاد.
هوش مصنوعی: به خاطر مرگ من بر خودت ظلم نکن. من را میبینی و صدایم را میشنوی، مثل فرهاد که به سوی شیرین میرفت.
هوش مصنوعی: تو همیشه و تا ابد خواهی ماند و ما همه فنا و زوال هستیم. تو مانند شمعی هستی و ما همگی مانند پروانههایی هستیم که گرد تو میچرخیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.