دگر ره خسرو از نوعی که دانی
به شیرین گفت از شیرین زبانی
که ای صد همچو خسرو بنده تو
ز احسان توام شرمنده تو
لب لعلت که جانها زنده دارد
هزاران بنده همچون بنده دارد
خم ابروی تو کان نیست هموار
چو من کشته ست در هر گوشه بسیار
سر زلفت که رشک مشک چین است
بدان رخ فتنه روی زمین است
حدیثی زان دهان، کان غنچه رنگ ست
نمی گویم که حالا وقت تنگ ست
قدت کان رفعتش از عرش بیش است
اگر بالا بود بر جای خویش است
نمی گویم رخت ماه جهان است
که آن فرق از زمین تا آسمان است
سخنهایی که گفتم با تو ای مه
نکو گفتی جوابم بارک الله
جواب تلخ از لعلت نبات است
غلط گفتم که به زاب حیات است
هر آن تلخی که کردی از سر کین
نه تلخی است آن که همچون توست شیرین
شدم بر تلخیت راضی و خرسند
که آن پیشم به است از شربت قند
ز یاقوت لب آن درها که سفتی
به روی بنده آن بدها که گفتی
نگویم بد که بد گفتن نشاید
که هرگز بد ز نیکویان نیاید
نگویم کز تو جانم در خروش است
که گر زهرست، از لعل تو نوش است
ندارم ای از تو یک مویی شکایت
ولی بشنو که می گویم حکایت
مرا چون در ره افکندی به پستی
تو از خورشید بالاتر نشستی
تو آنجایی و اینجا گه که ماییم
تو ای دلبر کجا و ما کجاییم
مرا گفتی، مرا پیش تو جان است
ولی ره از زمین تا آسمان است
دلی را معنی بسیار باشد
دلی را هم دلی در کار باشد
اگر چه دل ز گفتارت به کام است
دلی را هم در آن دخلی تمام است
نیارد مرغ در بامت پریدن
که نتواند خرد آنجا رسیدن
تو را قصری ست ای خورشید تابان
که پهلو می زند با عرش رحمان
همی ترسم که بر بالا برآیی
کنی یک روز دعوی خدایی
نه چشم من بر آن بام است و منظر
که چرخ آنجا کلاهش افتد از سر
تو را کی چشم مه بی نور بیند
که هم آنجا تو را از دور ببیند
نمی گویم که کام من روا کن
ولی یک بار چشمی زیر پاکن
تو سروی کی به من زین در درآیی
که می بینم که خوش سر در هوایی
منم جایی که پستی را مکان نیست
تو در جایی که بالاتر از آن (نیست)
عجب گر خود بود راه من آنجا
که سالی می رسد آه من آنجا
ز نه گردون نگویم برتری تو
که می دانم کز آن بالاتری(تو)
نمی گویم که خورشید جهانی
کز آن روشنتری و بیش از آنی
نکویان کز نکویی نام دارند
ز تو رنگی و بویی وام دارند
ترنج مه ز سیب غبغب توست
شکر را چاشنی ای از لب توست
ترشرویی مکن آخر بیندیش
تو شیرینی، مکن تلخی ازین بیش
برای شکرت با من چه قهر است
که شکر بی تو در کامم چو زهرست
عتاب، آن به که با من درنوردی
که شکر در دهانم زهر کردی
ز شیرینی قندت کانست در خور
دلم بگرفت از حلوای شکر
ز تلخی کز تو دیدم وز جهان هم
نه از شکر که بیزارم ز جان هم
بیا بازم خر از این خواری و ذل
که کوه سنگ نارد این تحمل
شدم بیمارت آخر ای طبیبم
علاجم کن که در کویت غریبم
نگاهی جانب آواره ای کن
به رحمت چاره بیچاره ای کن
به کویت گر اجل آید به پیشم
هم اینجا خاک کن در کوی خویشم
بجو، زان پیشتر سامان برگم
که زیرآیی و بنشینی به مرگم
ازین سودا که دایم در سر ماست
عجب دارم که نه خاک من اینجاست
غمم خور زانکه گر از غم بمیرم
به روز حشر دامانت بگیرم
به مرگ و زیست اینجا خواهم افتاد
مگر زینجا برد خاک مرا باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به طور مستقیم به محبوب خود، شیرین، میگوید که او همچون خسرو، با بندگی و احترام به او عشق میورزد. او زیباییهای شیرین را توصیف میکند و میگوید که حرفهایش با وجود تلخیهایی که از او میشنود، همچنان شیرین و دلپذیر است. شاعر از فاصلهای که بین خود و شیرین وجود دارد، نگران است و به نوعی احساس ناامیدی میکند. او از درد دل میگوید و ابراز میکند که بدون محبت شیرین، زندگی برایش سخت و تلخ شده است. در انتها، او به شیرین میخواهد که نگاهی به او بیندازد و او را از این دردی که دارد نجات دهد. شاعر در این اثر، عشق، زیبایی و دلتنگی را به زیبایی به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: خسرو به شیرین گفت که دیگر مثل قبل نیست و از موضوعی جدید سخن میگوید.
هوش مصنوعی: ای محبوبی چون خسرو، من بخاطر لطف و فضل تو شرمندهام.
هوش مصنوعی: لب زیبای تو جانها را زنده میکند و هزاران خدمتگزار همچون من در برابر تو هستند.
هوش مصنوعی: حالت ابروی تو به قدری زیباست که هیچ چیز دیگری نمیتواند به پای آن برسد؛ زیرا من که دوستت دارم، در هر گوشه و کنار از عشق تو مجروح و کشته شدهام.
هوش مصنوعی: موهای زیبای تو مانند مشک است که بستهبندی شده و بسیار جذاب است، و آن چهرهی فریبندهات، در واقع زیباترین و دلرباترین چشمانداز روی زمین به شمار میرود.
هوش مصنوعی: نمیخواهم دربارهی موضوعی صحبت کنم که حال و هوای آن هنوز مناسب نیست، چرا که به خاطر شرایط فعلی، زمان خوبی برای این بحث نیست.
هوش مصنوعی: قد بلندی تو از عرش هم بیشتر است، اگر در جای خود بایستی.
هوش مصنوعی: من نمیگویم که زیبایی تو همچون یک ماه در آسمان است، زیرا این زیبایی آنقدر بزرگ و متفاوت است که قابل مقایسه نیست.
هوش مصنوعی: من با تو، ای ماه زیبا، سخنانی گفتم که پاسخ آنها را خوب و شایسته شنیدم. بارکالله!
هوش مصنوعی: جواب تلخ تو نه از زیبایی دلت برمیآید، بلکه از کمبود محبت و زندگی واقعی در درونت نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: هر تلخی که به دیگران تحمیل میکنی، به خاطر کینهات نیست؛ بلکه آن تلخیها به همین دلیل شیرین است که تو خودت مثل این تلخیها هستی.
هوش مصنوعی: من به تلخیهای زندگی راضی و خوشنود شدم؛ زیرا این تلخیها برایم بهتر هستند از شیرینی artificial و دروغین.
هوش مصنوعی: لب آن درها از یاقوت ساخته شده و بر روی بندهها، سفت و محکم است. این درها یادآور سخنانی است که دربارهی بدیها گفته شده است.
هوش مصنوعی: بهتر است دربارهی چیزهای بد صحبت نکنیم، چون گفتن بد هیچگاه مناسب نیست و از نیکوکاران، هیچگونه بدی نمیتواند نشأت بگیرد.
هوش مصنوعی: من نمیگویم که از عشق تو دل و جانم در تلاطم است، چون اگر این عشق زهر هم باشد، از زیبایی تو شیرین و خوشگوار است.
هوش مصنوعی: ای تو، من هیچ شکایتی از تو ندارم حتی به اندازه یک مو، اما به حرفهای من گوش کن که داستانی را برایت روایت میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که مرا به درهی ذلت انداختی، خودت در مقام و جایگاهی بالاتر از خورشید قرار گرفتی.
هوش مصنوعی: تو اینجا هستی و ما هم در این مکان هستیم، اما نمیدانیم تو در کدام نقطهای و ما چه موقعیتی داریم.
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که من برای تو عزیزم، اما فاصلهای که بین ما وجود دارد، مانند فاصلهای است که از زمین تا آسمان است.
هوش مصنوعی: دلها میتوانند احساسات و مفاهیم گوناگونی را تجربه کنند و در عین حال، دلهای دیگر نیز در این فرآیند درگیر هستند.
هوش مصنوعی: هرچند دل من از صحبتهای تو خوشنود است، اما در دل دیگران هم تأثیر و نقشی وجود دارد.
هوش مصنوعی: پرندهای که نمیتواند پرواز کند، هرگز بر بام تو فرود نمیآید.
هوش مصنوعی: تو، ای خورشید درخشان، قصر بزرگی داری که با عرش الهی در ارتباط است.
هوش مصنوعی: من میترسم که یک روز تو به مقام بالایی برسی و ادعای خدایی کنی.
هوش مصنوعی: چشمم به آنجا نیست که در آن زیبایی و مناظر وجود داشته باشد، زیرا آنچه میبینم مانند این است که جهان در آنجا بر سر خود کلاهی ندارد و از آن افتاده است.
هوش مصنوعی: کیست که بتواند زیبایی تو را بدون نور ماه ببیند، در حالی که حتی از دور هم نمیتواند تو را ببیند؟
هوش مصنوعی: نمیخواهم از تو خواهش کنم که آرزوهایم را برآورده کنی، اما فقط یک بار نگاهت را به من بیانداز.
هوش مصنوعی: تو مثل سرو هستی، زیبایی و بلندی، اما کی به من سر بزنی و از آنجا وارد زندگی من شوی، در حالی که من میبینم تو در هوای خوشی و نشاطی.
هوش مصنوعی: من در جایی هستم که پایینتر از آن وجود ندارد و تو در جایی هستی که دیگر بالاتر از آن امکان ندارد.
هوش مصنوعی: عجب است اگر راه من به جایی باشد که سالهاست فریاد و ناله من به آنجا میرسد.
هوش مصنوعی: نمیتوانم از آسمان بگویم که تو برتری، چون میدانم که تو از آن هم بالاتر هستی.
هوش مصنوعی: نمیخواهم بگویم که تو مانند خورشیدی هستی که بر تمام جهان میتابد، بلکه تو چیزی فراتر از آنی.
هوش مصنوعی: زیبا رویان که به خاطر زیباییشان معروفند، از تو رنگ و بویی گرفتهاند.
هوش مصنوعی: ميوهای که در باغ است، به خاطر زیبایی و دلچسبیاش شبیه به توست و شیرینی آن هم به خاطر لبهای تو طعمدار شده است.
هوش مصنوعی: برخی از آدمها با رفتارهای سرد و تندخویانه خود، زندگی را تلخ میکنند. بهتر است به جای این رفتارها، به شیرینیهای زندگی فکر کنیم و سعی کنیم تلخیها را کم کنیم.
هوش مصنوعی: برای قدردانی از تو، چرا با من قهر هستی؟ چرا اگر تو نباشی، شکر برای من مثل زهر میشود؟
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که بهتر است با کسی که به او صدمه زدهای، به شکل خوبی رفتار کنی، چرا که هرچند در ظاهر ممکن است شیرین و خوشایند به نظر برسد، ولی در دل او تلخی و زخم وجود دارد.
هوش مصنوعی: از شیرینی قند تو که در دل من جا دارد، عشق و محبت به تو باعث شده که تلخیهای زندگی را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: من از تلخیهایی که از جانب تو تجربه کردهام، ناراحت هستم و همچنین از دنیایی که در آن زندگی میکنم. به قدری از این وضعیت خستهام که حتی از شیرینیها نیز بیزار شدهام و از اعماق وجودم کراهم دیگر نمیتوانم تحمل کنم.
هوش مصنوعی: بیا دوباره از این ذلت و خواری دور شو که تحمل این فشار مثل برداشتن کوهی از سنگ است.
هوش مصنوعی: من در درد و بیماری تو هستم، ای پزشک من، لطفاً درمانم کن، زیرا در کوی تو احساس تنهایی و غربت میکنم.
هوش مصنوعی: به آوارگان با محبت نگاه کن و برای آنها راه حلی پیدا کن.
هوش مصنوعی: اگر مرگ به سراغم بیاید، مرا در کوی تو دفن کن و همین جا بگذار.
هوش مصنوعی: برو و پیش از آنکه مرگ سراغم بیاید، سامان زندگیام را ترتیب بده. اینگونه نیست که بعد از آنکه به مرگ نزدیک شدم، بیایی و کنارم بنشینی.
هوش مصنوعی: از این فکر و خیال که همیشه در ذهنم میگذرد، تعجب میکنم که چرا من در اینجا نیستم و خاک من اینجا نیست.
هوش مصنوعی: غمهای مرا درک کن، زیرا اگر از غمهایم بمیرم، در روز قیامت دستت را خواهم گرفت.
هوش مصنوعی: در اینجا به مرگ و زندگی خود پی خواهد برد؛ مگر اینکه باد مرا از اینجا ببرد و خاک من را در جایی دیگر پراکنده کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.