گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲۳

 

خوش آمد با توام دیدار کردن

نظر در روی چون گلنار کردن

کشیدن باده بر روی تو، وانگاه

تماشای گل و گلزار کردن

چه خوش باشد ترا از خواب مستی،

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲۴

 

بر آن رویی که نتوان می گرفتن

ترش بر روی ما تا کی گرفتن

حلالش باد خونم آن چنان، کوست

جفایت چون توان بر وی گرفتن

صبا بستان کباب نیم سوزم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲۵

 

نه بی یادت برآید یک دم از من

نه بی رویت جدا گردد غم از من

بزن بر جانم آن زخمی که دانی

به شرط آن که گویی «مرهم از من »

دلم را خون تو می ریزی و ترسم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱۳

 

همی ریزی به بازی خون یاران

چنین باشد سزایی دوستداران؟

به خون بیدلان خوردن مکن خوی

که کس را نآید این شربت گواران

من رسوا و هر سو خنده خلق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵۶

 

من اینجا و دل گمره در آن کو

از آن گمگشته مسکین نشان کو

مگو، ای پندگو، بی او بزی خوش

خوشم گر زنده مانم، لیک جان کو

مرا گویی که رو با صابری ساز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰۵

 

دلی دارم ز هجران پاره پاره

جگر هم گشته پنهان پاره پاره

بیا کت بینم و همچون سپندی

بر آتش افگنم جان پاره پاره

چه خوش حالی که گردم گرد کویت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰۶

 

دلم در عشق جانان گشته پاره

دل است آن شوخ را یا سنگ خاره

شبانگاه تو بر مه پاره آمد

مرا در دل غم آن ماه پاره

کنار خود نمی بینم ز گریه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰۷

 

نسیم زلف بر دست صبا ده

مرا خون، غیر را مشک ختا ده

بسی کس چشم می دارند لطفت

مرا خاک و کسان را توتیا ده

از آن می کت چو خون من حلال است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰۸

 

چو بنمایی رخ گلنار گونه

گل اندر خار غلتد خار گونه

همیشه چشم تو مست است، جانا

ولی در دلبری هشیار گونه

شفا حاصل نشد درد دلم را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰۹

 

گشادم دیده روی تو ناگه

به جانم در شدی ناکرده آگه

اگر گویم که از جورت کنم آه

زنی فی الحال تیغ و گوییم وه

قدت شاخ انار و روی تو نار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹۳

 

تو با آن رو بگو مه را، چه باشی؟

تو با آن رخ بگو شه را، چه باشی؟

ببین آیینه و خود را صفت کن

حدیث زهره و مه را چه باشی

دلا، زینسان چه می نالی در آن کوی؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹۴

 

چه بد کردیم کز ما برشکستی؟

ز غم بر جان ما نشتر شکستی

روان شد گریه تا گیرد عنانت

گذشتی و عنان را بر شکستی

مرا در طعنه خصمان فگندی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۲

 

شتربانا، دمی محمل میارای

رها کن تا ببوسم ناقه را پای

نهادند آشنایان بار بر دل

دلم رفته ست و بارش ماند بر جای

روان شد محمل و جانم به دنبال

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۳

 

مرا زان میر خوبان نیست روزی

گدایان را ز شاهان نیست روزی

به سنگی چون سگان خرسندم از دور

گرم چوبی ز دربان نیست روزی

ز من زایل کن، ای جان، زحمت خویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۴

 

چه کردم کآخرم فرمان نکردی

بدیدی دردم و درمان نکردی

ز هجران تو کفری هست بر من

شب کفر مرا ایمان نکردی

به دشواری برآمد جانم از تن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۵

 

چنین کان خنده شیرین تو کردی

هلاک عاشقان آیین تو کردی

جفا می کرد بر من خود زمانه

بلای عشق تا شد، این تو کردی

نکردی رد سؤال بوسه هرگز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۶

 

ز رحمت چشم بر چاکر نداری

نداری رحمت، ای کافر، نداری

دلم بردی و خوشتر آنکه گر من

بگویم بیدلم، باور نداری

مگو در من مبین، در دیگران بین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۷

 

شکستی طره، تا در سر چه داری؟

نگویی کینه با چاکر چه داری؟

کله کج کرده ای از بهر آن راست

که خون ریزی، دگر در سر چه داری؟

مسلمان کشتن اندر مذهب تست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۸

 

مرا چند آخر از خود دور داری؟

دلم را در هم و رنجور داری

روا داری که با آن روی چو شمع

شب تاریک ما بی نور داری

میان داری چو زنبوران کافر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۹

 

دلا، با غمزه خوبان چه بازی؟

بگو با تیغ خون افشان چه بازی؟

مرا گویی که با من بازیی کن

کنم، جانا، ولی با جان چه بازی؟

ز جان سیر آمدستم من، وگرنه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode