گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

من اینجا و دل گمره در آن کو

از آن گمگشته مسکین نشان کو

مگو، ای پندگو، بی او بزی خوش

خوشم گر زنده مانم، لیک جان کو

مرا گویی که رو با صابری ساز

تو خود می گویی اما گو که آن کو

به دل گویم که غم ها خواهمش، گفت

چو او پیش نظر آید، زبان کو

بپرس این ناتوان را، پیش تر زانک

بپرسی خلق را کان ناتوان کو

پس از مردن دعای تربت من

بسندست آنکه گویی، گو فلان کو

به گستاخی حدیث بوسه گفتم

به خنده گفت کای خسرو، دهان کو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

خداوندا چو تو صاحب قران کو

برابر با مکان تو مکان کو

زمان محتاج و مسکین تو باشد

تو را حاجت به دوران و زمان کو

کسی کو گفت دیدم شمس دین را

[...]

کلیم

همه عالم گدای نان و نان کو

بغیر از قرص مه از نان نشان کو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه