گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

خوش آمد با توام دیدار کردن

نظر در روی چون گلنار کردن

کشیدن باده بر روی تو، وانگاه

تماشای گل و گلزار کردن

چه خوش باشد ترا از خواب مستی،

به زخم بوسه ها بیدار کردن

ز من در پیش تو کاری نیابد

به جز نظاره دیدار کردن

نیارم از لبت دل را جدا کرد

که نتوان خون ز خون بیزار کردن

به جرم عشق اگر خونم بریزند

نخواهم هرگز استغفار کردن

به شمشیری نگردم منکر از عشق

ز تو کشتن، ز من اقرار کردن

مگو خسرو که اینها گفتنی نیست

نمی شاید سخن بسیار کردن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode