گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بر آن رویی که نتوان می گرفتن

ترش بر روی ما تا کی گرفتن

حلالش باد خونم آن چنان، کوست

جفایت چون توان بر وی گرفتن

صبا بستان کباب نیم سوزم

به دستش ده به جای می گرفتن

کجا افتاده ای، زاهد، ز ما دور؟

نشاید مفلسان را پی گرفتن

چنین کز غمزه شوخت امان یافت

بخواهد فتنه روم و ری گرفتن

ترا هم هست شوقی، لیک فرق است

بتا از سوختن تا خوی گرفتن

ز تو در خان و مان سوزی اشارت

ز خسرو آتش اندر نی گرفتن