عطار » خسرونامه » بخش ۲۳ - زاری هرمز در عشق گل پیش دایه
چو هرمز دید نقش دل گزین را
بخدمت بوسه زد روی زمین را
عطار » خسرونامه » بخش ۲۵ - خواستگاری شاه اصفهان از گل
تویی پشتی سپهداران دین را
تویی مردی، همه روی زمین را
عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۹ - در هدایت یافتن در شریعت فرماید
وصالی بخش جان نازنین را
که تا یابد به کل عین الیقین را
عطار » هیلاج نامه » بخش ۴۹ - جواب دادن منصور مدعی را
چو میداند زبان جمله این را
زبان اوست در عین الیقین را
عطار » مظهر » بخش ۵ - در تمثیل عیاران بغداد و خراسان فرماید
بر آن پر دُم چرا بستی تو این را
ندانستی تو خود آیین زین را
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶ - در صفت معراج حضرت محمّد علیه الصّلوة و التسلیم فرماید
نماز صبح کرده از یقین را
دعا کرد او عبادالصالحین را
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۶ - درامامت امیرالمؤمنین و امام المتقین علی(ع)کرّم اللّه وجهه فرماید
مرا بنمود اندر حق یقین را
بدیدم اوّلین و آخرین را
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۲ - در صفت جان و اثبات توحید کل فرماید
چو گوئی باش گر بتوانی این را
ببینی خویشتن عین الیقین را
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۱ - در نمودار سرّ اعیان کل فرماید
بر تو چون حکایت باشد این را
ندانی تو بیان عین الیقین را
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۳ - در هاتف شب و آواز دادن و رهنمائی کردن مرد درویش را فرماید
هزیمت کن تو شیطان لعین را
که تادیگر نیاید او کمین را
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۰ - در جواب دادن حسین منصور بایزید را قدّس اللّه روحهما فرماید
مگو با کس نهان میدار این را
که بیشک این بود عین الیقین را
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۳ - در نشانی دادن جوهر حقیقت فرماید
اگرچه شرح بسیارست این را
ولیکن راز میجوید یقین را
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۹ - جواب دادن ابلیس آن شخص سؤال کننده را
جوابی دادم آندم صدر دین را
که ای عین العیان مر پیش بین را
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۱ - سؤال کردن مرید از پیر در حقایق فرماید
منت گفتم نمییابی تو این را
ولی کی یابی این عین الیقین را
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۳ - در سبب نظم این جواهر که زمرد وصف خضر خان واسطهٔ عقد اوست
عزیزم داشت همچون جم نگین را
تواضع کرد چون گردون زمین را
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۷ - گرم شدن چشم «دول رانی» در روی شمس الحق و الدین خضر خان و از تاب مهر، آب در چشمش گشتن، و مهربان گشتن آن چشمهٔ مهر، بران نیلوفر هندی، و چون شعاع خورشید، از صفر ابر زمین افتادن
پس آنگه عزم شد سلطان دین را
هم آن معصومهٔ پرهٔنشین را