جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۶
بیا جانا که جانت را بمیرم
وگر میرم به جان منّت پذیرم
اگر بر خاکم افتد سایه تو
برآرم دست و دامانت بگیرم
دل از هجران به جان آمد که از جان
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۷
مگر لطف تو باشد دستگیرم
ز پای افتادم آخر دست گیرم
اگرچه لایق حلقه نباشم
خداوندا به فضلت در پذیرم
منم مجرم ولیکن وای بر من
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۸
به لطف ای دوست باری دست گیرم
که جز لطفت نباشد دستگیرم
نباشد در دو چشمت جز خیالم
بجز فکرت نباشد در ضمیرم
ز جان باشد گزیرم گاه و ناگاه
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱
به تیغم گَر کشد دستش نگیرم
وگر تیرم زَنَد منّت پذیرم
کمانِ ابرویت را گو بزن تیر
که پیشِ دست و بازویت بمیرم
غمِ گیتی گر از پایم درآرد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲
مزن بر دل ز نوکِ غمزه تیرم
که پیشِ چشمِ بیمارت بمیرم
نِصاب حُسن در حدِّ کمال است
زکاتم دِه که مسکین و فقیرم
چو طفلان تا کِی ای زاهد، فریبی
[...]
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۳ - دسته گل از چمن فضایل سخن چیدن و رشته اتمام سبب کتاب بر آن پیچیدن
بدین می شغل گیری ساخت پیرم
به پیرافشانی اکنون شغل گیرم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۹ - رفتن شاپور پیش شیرین و عتاب کردن شیرین به او
من امروز ار ز دستانت بمیرم
به دستان دامنت فردا بگیرم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۹ - رفتن شاپور پیش شیرین و عتاب کردن شیرین به او
بخواهم کز دهانش کام گیرم
که می ترسم به ناکامی بمیرم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۹ - رفتن شاپور پیش شیرین و عتاب کردن شیرین به او
به شمشیرم مکش مفکن به تیرم
رها کن تا به مرگ خود بمیرم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۴ - پاسخ دادن خسرو شیرین را
غمم خور زانکه گر از غم بمیرم
به روز حشر دامانت بگیرم
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۱۵ - جواب دادن پروانه
به جان آتش زنم رنگ تو گیرم
ببوسم پای تو آنگه بمیرم
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۱۹ - یاری کردن شمع پروانه را در عشق
مرا هرجا نشانی تا بمیرم
از آنجا پای رفتن برنگیرم
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۲۵ - زاری کردن پروانه از فراق شمع
درین وادی که چون مجنون اسیرم
که جوید بازم ار روزی بمیرم
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۴ - خطاب شمع با کافور و استعانت از او
ز داغ دل کی آسایش پذیرم
مگر آسایدم دل چون بمیرم
وحشی بافقی » ناظر و منظور » یاد نمودن ناظر از بزم آشنایی و ناله کردن از اندوه جدایی و شکایت بخت نامساعد بر زبان آوردن و حکایت طالع نامناسب بیان کردن
مکن کاری که از جور تو میرم
به روز حشر دامان تو گیرم
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۲ - در اظهار نمودن شیرین محبت خویش را به آن غمین مهجور
چه بودی گر نپروردی به شیرم
که پستان اجل میکرد سیرم
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۷ - در نوشتن شیرین جواب خسرو را و عتاب کردن بدو در عشق و محبت با دیگران
از آن بگذر که در ارمن امیرم
به ملک دلبری صاحب سریرم