به لطف ای دوست باری دست گیرم
که جز لطفت نباشد دستگیرم
نباشد در دو چشمت جز خیالم
بجز فکرت نباشد در ضمیرم
ز جان باشد گزیرم گاه و ناگاه
ولی از روی جانان ناگزیرم
صبا بویی ز زلف یارم آورد
به بوی دلپذیرش تا بمیرم
چه باشد گر شبی بر دست امّید
سر زلف سمن سای تو گیرم
کمان ابروان را می دهی خم
که تا بر جان زنی از غمزه تیرم
در آن کیشم که قربان تو باشم
وگر تیغم زنی ترکت نگیرم
جهانگیرست چشمت ای دلارام
زکاتی ده که از وصلت فقیرم
گناه آید ز ما عفو از خداوند
به لطف خویش باری در پذیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر رحمت نیاری من بمیرم
بدان گیتی ترا دامن بگیرم
اگر شیرین نباشد دستگیرم
چو شمع از سوزشِ بادی بمیرم
بمُردم پیش ازان کاینجا بمیرم
درین سِر باش یا رب دستگیرم
بیا، جانا، که جانت را بمیرم
وگر میرم به جان منت پذیرم
خلاص من بجویید، ای رفیقان
که من در قید مهر او اسیرم
نظر گفتند داری با فقیران
[...]
امید از وصل جانان برنگیرم
مگر کز غصهٔ هجران بمیرم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.