چو بشنید این سخن شاپور از شاه
به پا برجست و روی آورد بر راه
روان شد سوی قصر آن مه نو
رسانید آنچه بد پیغام خسرو
پس آنگه گفت شاهت عذرخواه است
برای مقدمت چشمش به راه است
چو شمع از آتش دل هست در سوز
ندارد غیر فکر تو شب و روز
مرا سوگند بر جان و سر توست
که او را گر تن آنجا، دل، بر توست
کنون گر مصلحت بینی ز راهت
برم پنهان سوی مشکوی شاهت
به مشکو شه تو را جایی نشاند
که نه مریم که روح الله نداند
چو بشنید این سخن شیرین بر آشفت
به شاپور از سر خشم و غضب گفت
که ای شاپور تا کی مکر سازی
چو طفلانم دهی هر لحظه بازی
مفرما بیش ازین تحویل و نقلم
که رسته ست این زمان دندان عقلم
به بازی تو تا کی افتم از راه
روم بر ریسمانت چند درچاه
تو کردی بهر مردن ساز و برگم
کنون خوش می دهی تعلیم مرگم
منه بار فراوان بر تن من
مکن زین بیش سعی کشتن من
به خاک و خون به هم اینجای خفتن
که پای خود به سلاخانه رفتن
تویی در دوستی آن دشمن من
که با صد مکر و صد دستان و صد فن
مرا از خان و مان آواره کردی
چنینم عاجز و بیچاره کردی
بدان راضی نگشتی و کنونم
نمایی سعیها در قصد و خونم
مرا بگدار با این دردمندی
کمر بر خون من تا چند بندی
میفکن بیش ازینم در کم و کاست
که اینها نیست در پیش خدا راست
به کشتن خواهیم داد و نگویی
جواب حق در آن عالم چه گویی
من امروز ار ز دستانت بمیرم
به دستان دامنت فردا بگیرم
بدار آخر کنون دستم ز دامن
که دادی بازیم باری به کشتن
چو اینها ساختی ای جادوی چین
مگو دیگر سخن برخیز و منشین
برو از من سلامم بر به خسرو
بگو بادت مبارک آن مه نو
سلامم چون رسانیدی به سویش
رسان دیگر دعا وز من بگویش
که ای عهد و وفا بر باد داده
به دین عشق رسم نو نهاده
مه نو گرچه دارد در جهان قدر
ولیکن کی بود همچون مه بدر
مه نو را نگویم کان نه زیباست
که او را شیوه ای از ابروی ماست
چو داری یار نو بشنو سخن را
مبر از یاد یاران کهن را
نه هر کو یار نو گیرد در آغوش
کند یاران دیرین را فراموش
درین مدت نگفتی هیچ باری
که ما را نیز وقتی بود یاری
کسی هرگز به یاری، یار را سوخت؟
ز تو باید طریق یاری آموخت
زیان کردی سراسر جمله سودم
نکردی آتش و کشتی به دودم
تو تا خرمای مریم نقش بستی
مرا صد خار غم در دل شکستی
ز شمع مریمت تا دل فروزی ست
تو خرما خور که ما را خار روزی ست
تو و شادی، من و اندیشه غم
من و خار و تو و خرمای مریم
چو خرمای تو دارد خار بسیار
تو خرما خور که تا من می خورم خار
چو از خرمای تو حظی ندارم
مرا بگدار با این خار خارم
برو بگدار تا با این دل تنگ
نشینم همچو مرغی بر سر سنگ
من و مریم به یک خانه زهی زه
هنوز این محنت و تنهائیم به
به هم هر چند در یاری بکوشیم
عجب گر هر دو در یک دیگ جوشیم
که خوش زد این مثل آن مرد باهوش
که هرگز دیگ انبازی نزد جوش
برو پیشم منه دیگر چنین راه
بلندان را نباشد فکر کوتاه
میاور دیگر این اندیشه در دل
محال اندیش نبود مرد عاقل
تو را تا آفتابت در وبال است
خیال وصل من جستن محال است
مکن در وصل من اندیشه زنهار
که مارا و تو را هر دو درین کار
نشاید بیش ازین تیمار بردن
تو و خرما و، ما و خار خوردن
چو لاله بر دل تنگم منه داغ
که بلبل خوش ندارد صحبت زاغ
مرا آن به که با مریم نخوانی
که چون عیسی شدم من آسمانی
چو عیسی همنشین آفتابم
که دل بگرفت ازین دیر خرابم
بیا تا هر دو در سازیم با هم
تو و مریم من و عیسای مریم
مخوانم پیش و مگدارم بدین روز
وگر خوانی پری خواندن بیاموز
اگر خواهی که آیم پیش تو خوش
چو خالم خویشتن را نه بر آتش
مکن افسون که هر افسون که خوانی
شده ست از من فرامش، تا تو دانی
مرا هر غمزه سحری همنشین است
که او همسایه بابل زمین است
ز خوابم وانکردی بخت فیروز
شبی گر دیدمی در خواب، این روز
نزاد از دهر چون من نامرادی
چه بودی مادرم هرگز نزادی
به روزم تا به شب در آتش تب
به بخت خود همی گریم همه شب
نه شب خواب و نه روز آرام دارم
شب و روزی بدین سان می گدارم
چنین تا کی ز بهر دلفروزی
همه شب خون خورم بر یاد روزی
بخواهم کز دهانش کام گیرم
که می ترسم به ناکامی بمیرم
نمی آرم در این خواهش بهانه
که می گوید مرا، هر دم زمانه،
بسا کس کو نشد بر بخت چیره
بس امیدیکه شد آن، خاک تیره
مرا گفتی که روزی آیمت پیش
منه بر جان خود اندوه ازین بیش
بخواهم مرد اگر بختم دهد دست
که هر کس کو بمرد از غصه وارست
مرا آن زندگانی نیست در خور
که باشد مرگ از آن صد بار بهتر
به شمشیرم مکش مفکن به تیرم
رها کن تا به مرگ خود بمیرم
درین حالت که من هستم تو دانی
که مرگم بهتر است از زندگانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاپور پیغام عشق و عذرخواهی شاه را به او میرسند. شاه از دست شاپور خشمگین میشود و او را به مکر و فریب متهم میکند. شاه احساس میکند که شاپور او را به مرگ نزدیک میکند و از این بابت بسیار ناامید و عصبانی است. او میگوید که شاپور با دوستیهای ظاهریاش اورا آواره کرده و در دل او درد و غم به وجود آورده است.
شاه به شاپور میگوید که دیگر نمیخواهد در این بازیها شرکت کند و به او میسپارد که با این درد و رنج تنها بگذارد. او بر اهمیت یاران دیرین تاکید میکند و به شاپور میگوید که عشق به عشقهای جدید نباید تو را از یاد یاران قدیمی جدا کند. در نهایت، شاه از شاپور میخواهد که او را در دل تنگش رها کند و بین مرگ و زندگی دومی را برگزینید، زیرا او دیگر نمیتواند در این زندگی رنجآور ادامه دهد.
هوش مصنوعی: هنگامی که شاپور این سخن را از شاه شنید، به سرعت برخاست و به سمت راه پیش رفت.
هوش مصنوعی: زن زیبا به قصر شاه رفت و پیغام او را به او رساند.
هوش مصنوعی: پس از آن، شاه به تو گفت که برای ورود تو عذرخواهی میکند و چشمانش به انتظار توست.
هوش مصنوعی: شمعی که از دل آتش میگیرد، فقط به فکر تو روشن است و هیچ سوزشی ندارد جز آن. نه در روز و نه در شب.
هوش مصنوعی: من بر جان و سر تو قسم میخورم که اگر او در آنجا باشد، دلش همیشه با توست.
هوش مصنوعی: اگر حالا به مصلحت مینگری، از مسیر خودم به آرامی به سوی کاخ تو حرکت میکنم.
هوش مصنوعی: به جایی خواهی رفت که هیچ کس، حتی مریم و روحالله، از آن آگاه نیستند.
هوش مصنوعی: وقتی او این حرف شیرین را شنید، به شدت ناراحت شد و از سر عصبانیت به شاپور گفت.
هوش مصنوعی: ای شاپور، تا کی میخواهی فریب بدهی؟ مثل کودکان، هر لحظه مرا به بازی میگیری.
هوش مصنوعی: دیگر مرا تحت فشار نگذار و به شکلی نتراش که این زمان عقل من به حدی رسیده که دیگر نمیخواهم زیر بار این موارد بروم.
هوش مصنوعی: من تا کی باید به بازی تو بپردازم و از راه خودم دور شوم؟ چند بار باید در چالههای تنگی گرفتار شوم؟
هوش مصنوعی: تو برای مردن، همهی ابزار و وسایل را برایم آماده کردی، حالا با لذت به من درس مرگ میدهی.
هوش مصنوعی: بیش از این بر دوشم بار نگذار و بیشتر از این تلاش نکن تا مرا از پا درآوری.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که افراد در شرایط سخت و ناگوار، با خون و درد در سرزمینشان به خواب رفتهاند. این وضعیت نشاندهندهای است از قربانیان ظلم و ستم، که به خاطر نپذیرفتن حق و حقیقت، سرنوشتی غمانگیز را تجربه کردهاند.
هوش مصنوعی: تو در دوستی، همان کسی هستی که دشمن من است، چون با هزار حیله و ترفند و زیرکی به من آسیب میزنی.
هوش مصنوعی: تو مرا از خانه و کاشانهام دور و آواره کردی و حالا به این وضع بیچاره و ناتوانم کردهای.
هوش مصنوعی: بدان که تو هرگز راضی نشدی، اما حالا تلاشهایی میکنی تا نظر مرا جلب کنی و این باعث شده که قلبم از غم به تپش بیفتد.
هوش مصنوعی: از من فاصله بگیر و به این درد و رنج من نپرداز، اینقدر مرا با غم و ناراحتیات در بند نکن.
هوش مصنوعی: بیش از این در نقص و عیبها خود را سرزنش نکن، زیرا اینگونه مسائل در پیشگاه خدا اهمیت ندارند.
هوش مصنوعی: ما او را خواهیم کشت و تو در آن عالم نمیتوانی بگویی که پاسخ حقیقت چیست.
هوش مصنوعی: اگر امروز به دست تو بمیرم، فردا به دامن تو برمیگردم.
هوش مصنوعی: دست من را از دامن خودت بردار، چون تو بار دیگر مرا در دام انداختی و حالا جانم در خطر است.
هوش مصنوعی: وقتی که این کارها را انجام دادی، ای جادوگر چینی، دیگر صحبت نکن و از جا نزن.
هوش مصنوعی: برو و از طرف من سلامی به خسرو برسان و بگو خوشبخت باشی، ای ماه نو.
هوش مصنوعی: سلامی که به او رساندی، به او بگو که دعاهای دیگر از من نیز به یادش باشد.
هوش مصنوعی: ای کسی که به وعده و وفای خود پشت کردی و در عشق یک راه نو و تازه باز کردی.
هوش مصنوعی: ماهی نو اگرچه در دنیا ارزش و جایگاه خاصی دارد، اما آیا میتواند مانند ماه کامل درخشانی باشد؟
هوش مصنوعی: من نمیگویم که ماه نو زیبا نیست، بلکه زیبایی او ناشی از قوس ابروی ماست.
هوش مصنوعی: وقتی یاری تازه پیدا کردی، به صحبتهای او گوش کن و دوستان قدیمیات را فراموش نکن.
هوش مصنوعی: هر کس که دوستان جدیدی به دست میآورد، لزوماً دوستان قدیمیاش را فراموش نمیکند.
هوش مصنوعی: در این مدت هیچگاه نگفتی که ما را هم زمانی حمایت خواهی کرد.
هوش مصنوعی: هیچکس هرگز یار را در هنگام یاری دادن نمیسوزاند. آموختن روش یاریرسانی باید از تو باشد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر بیان میکند که تمام تلاشها و کارهایی که انجام داده است، به ضررش بوده و هیچ سودی برای او نداشته است. او همچنین به حس سوختن و خرابی اشاره میکند که مثل آتش و دود، زندگیاش را تحت تاثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: تو وقتی به من محبت کردی و نقش خاصی را در زندگیام ایجاد کردی، در عوض من پر از درد و غم شدم و قلبم به خاطر غمهایم جریحهدار شد.
هوش مصنوعی: از روشنی دلافروز تو به مانند شمع، لذت میبرم، اما تو به خوردن خرما مشغولی در حالی که ما به thorny روزگار گرفتاریم.
هوش مصنوعی: تو به شادی مشغولی، در حالی که من در فکر غم و اندوهم؛ من در میان خاری هستم و تو شبیه خرمای مریم هستی.
هوش مصنوعی: وقتی که تو دارای مشکلات و چالشهای زیادی هستی، نباید بگذاری که آنها مانع لذت بردنت از زندگی شوند. من هم که با وجود سختیها و موانع خود، همچنان از خوشیها و نعمتها بهرهمند میشوم.
هوش مصنوعی: اگر از خرمای تو بهرهای نمیبرم، پس مرا با این خار و رنج خود تنها بگذار.
هوش مصنوعی: برو و بگذار تا من با دلم که پر از درد و غم است، مثل پرندهای که بر روی سنگ نشسته، آرام بگیرم.
هوش مصنوعی: من و مریم در یک خانه هستیم، اما هنوز هم با وجود این که در کنار همیم، احساس رنج و تنهایی میکنیم.
هوش مصنوعی: هرچند که در کمک و حمایت از هم تلاش کنیم، جای تعجب است اگر هر دو در یک شرایط مشابه گرفتار شویم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که مانند مرد خردمند و باهوش، که هرگز در شرایط سخت و در هنگام بحران، آرامش خود را از دست نمیدهد و به طور زیرکانه عمل میکند، باید در موقعیتهای دشوار با دقت و هوشیاری رفتار کرد.
هوش مصنوعی: به من نزدیک شو و دیگر به فکر مسیرهای دشوار و بلند نباش، چرا که نمیتوانم آن را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: دیگر به دل نیاور که فکر کردن به چیزهای غیر ممکن، کار آدمهای عاقل نیست.
هوش مصنوعی: در حالی که تو در آفتاب خود غرق هستی، تصور و امید به وصالم به تو غیرممکن است.
هوش مصنوعی: در ارتباط با من فکر نکن که این کار برای هر دوی ما خطرناک است.
هوش مصنوعی: نباید بیشتر از این به تو رسیدگی کرد و در عوض، ما خار و خاشاک را بخوریم.
هوش مصنوعی: همچون لاله، بر دل گرفتهام، افسوس و غمی مگذار که بلبل هرگز دوستی با زاغ را نمیپسندد.
هوش مصنوعی: بهتر است با مریم صحبت نکنی، زیرا من به اوج و مقام عیسی رسیدهام و دنیایم دیگر دنیوی نیست.
هوش مصنوعی: من همچون عیسی به آفتاب نزدیک هستم و قلبم از این مکان ویران به شدت آزرده و ناراحت است.
هوش مصنوعی: بیا تا با هم آهنگ دلنوازی بسازیم، تو و مریم و من و عیسی مریم.
هوش مصنوعی: من در این روز نامناسب چیزی نمیخوانم و اگر تو میخواهی بخوانی، بهتر است از خواندن چیزهای بیمعنا پرهیز کنی و به یادگیری و فهم مفاهیم درست بپردازی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که با شادی و لذت به سمت تو بیایم، باید خودم را در معرض خطرها قرار ندهم.
هوش مصنوعی: سحر نکن که هر جادویی که پیش از این بر تو خوانده شده از من فراموش کن، تا تو خود به حقیقت پی ببری.
هوش مصنوعی: هر نگاهی که از آن معشوق به من میرسد، مانند جادوی سحرآمیز است و او به نوعی در کنار من است، زیرا او عطر و زیبایی سرزمین بابل را با خود به همراه دارد.
هوش مصنوعی: چرا بخت خوشم را از خواب بیدار کردی؟ اگر این روز را در خواب میدیدم، چه خوب بود.
هوش مصنوعی: من در این دنیای بیرحم، مثل من بدبختی وجود نداشت؛ مادر من هرگز همچون منی را به دنیا نیاورده است.
هوش مصنوعی: من در طول روز تا شب از تب و بیماری در آتش میسوزم و تمام شب به سرنوشت خود گریه میکنم.
هوش مصنوعی: نه در شب راحتی دارم و نه در روز آرامش. شب و روز به همین شکل میگذرد و حال خوبی ندارم.
هوش مصنوعی: چقدر باید برای خوشی دل تو، هر شب برای یادآوری یک روز خاص، غم و اندوه را تحمل کنم و در واقع درد دل خود را بفروشم؟
هوش مصنوعی: من میخواهم از گفتار او بهرهمند شوم، اما از ترس اینکه در این راه نا امید شوم و از بین بروم، چنین آرزویی را در دل دارم.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که من به خاطر آرزوهایم نمیتوانم دلیلی برای به تأخیر انداختن آنها بیاورم، چرا که زندگی هر لحظه به من یادآوری میکند که باید به خواستههایم توجه کنم.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد هستند که نتوانستهاند بر سرنوشت خود غلبه کنند و به امیدهایی که داشتند، به موفقیت نرسیدند و تنها درغبار ناامیدی باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: تو به من گفتی روزی پیش من میرسی، با این حال بر جانم غم و اندوهی بیش از این، دیگر نتوانم تحمل کنم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به مرگ برسم و مقدر باشد که بمیرم، پس هر کسی که از غصه بمیرد، از این اندوه رهایی یافته است.
هوش مصنوعی: من زندگیای نمیخواهم که مرگش از آن هزار بار بهتر باشد.
هوش مصنوعی: به من آسیب نرسان، اگر قرار است جدا شوم، بگذار به روش خودم این کار را انجام دهم و به مرگ طبیعی خود برسم.
هوش مصنوعی: در این شرایطی که من به سر میبرم، تو میدانی که مردن برایم بهتر از زندگی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.