فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
کسی کز راستی جوید فزونی
کند پیروزی او را رهننونی

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
بدو گفت ای سزاوار فزونی
نگویی تا خود از دی باز چونی

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
که تو جانی مرا وز جان فزونی
که جانم را به شادی رهننونی

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى
دو زلفش خوانده نقش هر گسونی
گرفته تاب هر جیمی و نونی

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۴ - پاسخ دادن رامین ویس را
هنی خواندم فسونی بر فسونی
همی شستم ز دل خونی به خونی

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین
چه باید مهر با چندین زبونی
ترا کمی و دشمن را فزونی

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۰ - نشستن رامین بر تخت شهنشاهى
نه جستی گرگ بر میشی فزونی
نه کردی میش گرگی را زبونی

باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵۵
من دل سوته را لایق ندونی
که در دیوان عشاقت بخونی
هزارون بارم از خونی ببو کم
ز تو زیرا که بحر بیکرونی

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۴ - آغاز داستان خسرو و شیرین
به اندک عمر شد دریا درونی
به هر فنی که گفتی ذو فنونی

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۸ - رسیدن خسرو به ارمن نزد مهین بانو
شهنشه باز پرسیدش که چونی
که بادت نو به نو عیشی فزونی

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۰ - آگاهی خسرو از رفتن شیرین نزد فرهاد و کشتن فرهاد به مکر
به صد فن گر نمایی ذوفنونی
نشاید برد از این ابلق حرونی

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۴ - صفت داد و دهش خسرو
صف پنجم گنهکاران خونی
که کس کس را نپرسیدی که چونی

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۵ - شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهانی را
به صبرم کرد باید رهنمونی
زنی شد با زنان کردن زبونی

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۷ - پاسخ دادن شیرین خسرو را
تحمل را بخود کن رهنمونی
نه چندانی که بار آرد زبونی

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۷
نگر تا ای دل بیچاره چونی
چگونه میروی سر در نگونی
چگونه میکشی صد بحر آتش
چو اندر نفس خود یک قطره خونی
زمانی در تماشای خیالی
[...]

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم
ازان مغزی که دایم در درونی
صفات خود در آنجا رهنمونی

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۳) مناظرۀ عیسی علیه السلام با دنیا
مسیحش گفت تو دنیای دونی
منم گفتا چنین باری تو چونی

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۶) حکایت دیوانۀ که از حق کرباس میخواست
اگر تو هیچکس دانی که چونی
بهم بِسرشته مشتی خاک و خونی

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۳) حکایت مجنون
یکی پرسید از مجنون که چونی
که بس بیچارهٔ و بس زبونی
