نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۱ - پاسخ دادن شیرین خسرو را
جهانی ناز دارم، صد جهان شرم
دری در خشم دارم، صد در آزرم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۳ - پاسخ دادن شیرین به خسرو
در آن حلواپزی کرد آتشی نرم
که حلوا را بسوزد آتش گرم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۴ - سرود گفتن نکیسا از زبان شیرین
بساطت را به رخ چندان کنم نرم
که اقبالم دهد منشور آزرم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۰ - زفاف خسرو و شیرین
هوای باغ چندانی بود گرم
که سبزی را سپیدی دارد آزرم
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
بدو گفتا نداری ازخدا شرم
برادر را چنین میداری آزرم
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۳) حکایت یوسف علیه السلام با ابن یامین
تو زین یک ذره طاعت گشتهٔ گرم
بر حق میبری و نیستت شرم
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۵)حکایت آن زن که طواف کعبه میکرد و مردی که نظر برو کرد
تو خود را روزِ بازاری چنین گرم
زیان خواهی؟ نداری از خدا شرم؟
عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۸) حکایت یحیی معاذ رازی
مگر یحیی معاذ آن مردِ محرم
براهی بر دهی بگذشت خرّم
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
چو تابستان شود زین چشم بی شرم
هوای هرمزت در دل شود گرم
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
زمانی دم زن از گریه مشو گرم
ز یزدان ترس دار آخر ز خود شرم
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
سخن میگفت تا شب همچنین گرم
که تا شد دایه را دل زان سخن نرم
عطار » خسرونامه » بخش ۲۷ - نامه نوشتن گل به خسرو در فراق و ناخوشی
مرا بی شک چو باشد بستری نرم
دلم در گردد و چشمم شود گرم
عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۳ - آغاز سخن
چو آدم شد بدان خلعت مکّرم
از آن گنج مروّت گشت خرّم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۸ - صفت ماهتابی که پیش از مهر روشن پردهٔ ابر حیا بر رو کشیده
به تاراج طبیعت حیرت و شرم
کجا بازار رعنائی شود گرم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۴ - رسیدن خضر خان بادلدانی، و با او چون بخت خویش با دولت جفت گشتن
پریروی از برون آلودهٔ شرم
درون سو شعلهای دوستی گرم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۵ - خراب گشتن مجلس خانی از گردش دور مدام، و خفتن بخت بیدار خضر خان، به پریشانی این دولت در واقعه دیدن و تعبیر آن خواب پریشان از دل خسرو خستن
به تب لرزه شده خور زان تب نرم
که آن خورشید را اندام شد گرم
شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۰ - اشارت به زنار
نماند اندر میانه رفق و آزرم
نمیدارد کسی از جاهلی شرم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۳ - جواب دادن حورزاد جمشید را
نظر کرد اندر او خورشید و از شرم
بر آمد سرخ و میشد دیدهاش گرم