سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۴ - رفتن شیرین به کوه بیستون به دیدن فرهاد و سقط شدن بارگیش
که بوی شیر آید از دهانم
بنوش این شیر بر یاد لبانم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۹ - پشیمان شدن شیرین و رفتن عقب خسرو و مجلس نهادن
پس آنگاهی به آن نوعی که دانم
حکایتهای تو با شه رسانم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۹۷ - گفتار در خاتمت کتاب
مرا گر تربیت باشد از آنم
که شعر خویش بر شعری رسانم
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۱ - شمع و پروانه
اگر گردد زبان رگهای جانم
چو شمع از وصف او سوزد زبانم
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۱۹ - یاری کردن شمع پروانه را در عشق
چو شد سوز غمت راز نهانم
زبان برم گر آید بر زبانم
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۲۹ - زاری شمع از فراق پروانه
ز دلتنگی چنین کاینجا به جانم
بمیرم گر دمی دیگر بمانم
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴۳ - ماتمداری شمع برای پروانه و جان بجانان سپردن
چو من از ماتم خود سوخت جانم
چه ماتم زد مرا دیگر ندانم
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲
بسویت می کشد دل هر زمانم
ز جان من چه خواهد دل ندانم
بدان شادم که از دست غم تو
نباشد در جهان یکدم امانم
دلم بردی و رفتی و نگفتی
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹
ز شوق روی جانان آنچنانم
که سر از پاو پا از سر ندانم
چنان مستغرقم در بحر وحدت
که از کثرت بکلی برکرانم
چو از خود فانی و باقی باویم
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲
بدرد دل گرفتارم ندانم
که جان بردن ز دست غم توانم
شدم درمانده رنج فراقت
بوصل خود بکن درمان جانم
دمی بنما مرا بی پرده دیدار
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - این ابیات مثنوی حسبالحال گفته در عذر ارسال شعر به بزرگی که شعر میگفته
دهد گر عمر مستعجل امانم
شود از جنبش کلک زبانم
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - این ابیات مثنوی حسبالحال گفته در عذر ارسال شعر به بزرگی که شعر میگفته
پر از مدح تو دیوانها امانم
شود از جنبش کلک زبانم
وحشی بافقی » ناظر و منظور » بیان خوابی و اظهار اضطرابی که ناظر را از راز پنهان از بیصبری خبر داده و داغ ناصبوریش بر جگر نهاده و حکایت مفارقت و شکایت مهاجرت
که ای جای تو چشم خون فشانم
بیا کز داغ دوری سوخت جانم
وحشی بافقی » ناظر و منظور » یاد نمودن ناظر از بزم آشنایی و ناله کردن از اندوه جدایی و شکایت بخت نامساعد بر زبان آوردن و حکایت طالع نامناسب بیان کردن
ز بخت خود مدام آزرده جانم
چه بخت است اینکه من دارم ندانم
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۲ - گفتار درآوردن خادمان شیرین فرهاد را در نزد آن ماه جبین و دلربایی آن نازنین از فرهاد
کنون از بیخودیها آنچنانم
که از سد داستان حرفی ندانم
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۳ - گفتار اندر دلربایی شیرین از فرهاد مسکین و گفت و شنید آن دو به طریق راز و نیاز در پردهٔ راز
به تابان کورهای در امتحانم
که تا بینی چه فولادیست جانم
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۵ - در بیان گرفتاری فرهاد به کمند عشق شیرین
نشایم خدمتی را ور توانم
کلاه فخر بر گردون رسانم
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۵ - در بیان گرفتاری فرهاد به کمند عشق شیرین
اگر شکرانه را جان برفشانم
همانا قدر این نعمت ندانم