چو شاه از جای خود عزم سفر کرد
سپاه و لشکر خود را خبر کرد
چو دید آن شه که عالم هست ویران
ز گنج خویشتن کارش چو زر کرد
سپاه شاه را چون بود جا تنگ
به یک دم لشکر خود در به در کرد
چو شه عادل رعیت عدل جو بود
به عدل خود جهان با زیب و فر کرد
سپاهش چون رعیت پرور آمد
گدایان را امیر معتبر کرد
به آخر آفتاب روی خوبش
ز نور خود جهان را چون قمر کرد
به روی خود فکند از عز نقابی
ز شوقش خلق را بی پا و سر کرد
به جست و جوی او بودم که ناگاه
به لطف خود دمی بر من گذر کرد
به زیر پرده چون دیدش اسیری
جهان را زین خبر صاحب نظر کرد
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پردهٔ کون و مکان اوست
بدرد دل گرفتارم ندانم
که جان بردن ز دست غم توانم
شدم درماندهٔ رنج فراقت
به وصل خود بکن درمان جانم
دمی بنما مرا بی پرده دیدار
ز قید هستی خود وارهانم
چنان حیران حسن خویش سازم
که از فکر دو عالم بازمانم
چو بینم بی رقیبان وصل دلبر
به عالم پادشاه کامرانم
چو دیدم حسن تو ز اوراق عالم
جهان را مصحف روی تو خوانم
چو بنمودی جمال نوربخشت
بسان ذره سرگردان از آنم
اسیری جلوه روی چو ماهش
چو دیدی از جهان بی شک برانم
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
مدام از باده لعل تو مستم
چو چشم پر خمارت مِیْ پرستم
به مجنونی شدم سردفتر عشق
زمام عقل شد کلی ز دستم
نگردم تا ابد هشیار دیگر
چو مست از باده جام الستم
نبودم برخلاف رایت ای دوست
از آن روزی که با تو عهد بستم
چو افکندی نقاب از روی چون ماه
ز قید کفر و دین یکباره رستم
چو دل برخاست کلی از سر جان
به بزم وصل جانان خوش نشستم
چو گشتم نیست در دریای هستی
نه موجم این زمان دریای هستم
شدم رند و خراباتی و مِیْ خوار
ز مستی توبه و تقوی شکستم
اسیری چون شدی مست از می عشق
کنم این سِر عیان چون مست مستم
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
دلا کار دو عالم شد به کامت
نشان عشق چون آمد به نامت
عیان از روی جمله حسن او بین
چو اقلیم شهود آمد مقامت
ز تیغ غمزهٔ آن چشم خونریز
نخواهم برد جان آخر سلامت
بیا بنشین و بنشان فتنه از پا
که پیدا شد قیامت از قیامت
تو شاه حسنی و عالم گدایت
توئی خواجه جهان جمله غلامت
ز مال و ملک عالم بی نیازم
چو گنج معرفت کردی کرامت
چو حاصل شد مرا امروز دیدار
نیَم موقوف فردای قیامت
ز زیر پردهٔ هر ذرّه بینم
ز خورشید جمالت صد علامت
اسیری میرسد از جمله عالم
به گوش جان خطابی بر دوامت
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
مائیم حجاب روی دلدار
پنهان به نقاب ماست آن یار
مائی ز میان اگر برافتد
روی چو مهش شود پدیدار
در کسوت هرچه گشت موجود
بنمود جمال دوست رخسار
آن یار جمال خود عیان کرد
بر صورت و نقش جمله اغیار
هرچند ظهور بیشتر کرد
میگشت نهانتر او به هر بار
از فرط ظهور گشت مخفی
در عین خفا نمود اظهار
تا نقش دگر ظهور یابد
پیوسته نماید او به اطوار
گه زاهد و گاه مِیْ پرست است
گه مستِ نمود گاه هشیار
چون نقش عجب برآب زد او
گشتند خلایقش طلبکار
دیوانه دلی از آن میانه
گفتش که ز رخ نقاب بَردار
گفتند حجاب هستی تست
خود را ز حجاب خود برون آر
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
ساقی به شراب گیر دستم
پر کن قدحی که مِیْ پرستم
از جام و سبو گذشت کارم
بگشا سر خنب و ده به دستم
هشیاری ما دگر محالست
چون مست ز باده الستم
مِیْ خواره و رندم و نظر باز
من با تو نمودم آنچه هستم
خاک ره پیر مِیْ فروشم
کز باده عشق ساخت مستم
شد منزل ما مقام اعلا
تا بر در او چو خاک پستم
گشتیم درستتر به معیار
هرچند که داد او شکستم
ترسا صفت آمدم مجرد
زنار به عشق او چو بستم
کی یار درین وثاق گنجد
تا من ز خودی خود پرستم
برخاستم از خودی و بیخود
در بزم وصال او نشستم
از هستی خود تو هم برون آی
زین پرده نگر چگونه رستم
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
مائیم به طور دل چو موسی
بیهوش فتاده از تجلی
جان کرده گرو به عشق جانان
مجنون به هوای روی لیلی
در کوی قلندری و رندی
آزاده ز فکر دین و دنیا
حیران جمال و قامت یار
فارغ ز بهشت و حور و طوبی
در عشق و جنون و پاکبازی
درداده صلا به کوی دعوی
کردم گرو شراب و شاهد
زهد و ورع و صلاح و تقوی
بنمود به من جمال اینجا
آن وعده که کرده شد به عقبی
عارست مرا به دولت فقر
از تخت کی و ز تاج کسری
پیدا و نهان جمال رویش
در پرده صورت است و معنی
از صورت هرچه روی بنمود
میبین رخش ارنه تو اعمی
خواهی که حجابها نماند
شو بیخبر از خودی چو موسی
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
ما مست شراب وصل یاریم
پروای خود و جهان نداریم
در آئینه جمال خوبان
ما دیده به وی یار داریم
ما صورت غیر یار هرگز
در خانه دل نمیگذاریم
عالم که نمود هستی اوست
در عین بقا فنا شماریم
تا شاهد وصل رو نماید
در کوی فنا در انتظاریم
از دست فنا چو جامه چاکیم
از جیب بقا سری برآریم
زآن دم که شدیم مست عشقش
آسوده ز محنت خماریم
عالم همه پردهدار ما شد
ما بر رخ دوست پردهداریم
گر پرده ز روی کار افتد
ما پرده و پردهدار و یاریم
زین پرده برآ که یار پیداست
تا کی پس پرده خوار و زاریم
بَردار نقاب خود ز رویش
تا کشف شود که در چه کاریم
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
برخیز دلا که وقت کارست
جانرا هوس وصال یارست
جانرا به غم جهان میالا
بر کار جهان چه اعتبارست
میباش همیشه طالب یار
با غیر ندانمت چه کارست
جانی که گدای کوی او شد
از سلطنتش مدام عارست
آنجا که غنای فقر بنمود
فخرش همه عجز و افتقارست
آنکس که خلاصه جهان بود
بنگر که به فقرش افتخارست
از هر دو جهان فراغتی هست
آنرا که به بزم وصل بارست
تو گشته به چاه تن گرفتار
چشم دو جهان در انتظارست
زین اسفل سافلین برون آ
جایت چو حریم آن نگارست
از خویش نقاب خود برانداز
گر یار همیشه پردهدارست
این پرده چو رفت از میانه
چون جان به تو یار در کنارست
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
از پرده چو یار روی بنمود
دیدم که عیان به نقش ما بود
مهر رخ او چو جلوه گر شد
ذرات دو کون گشت موجود
حسنی که ز خود نهان همی کرد
بنگر به جهان چو فاش بنمود
در پرده نهان شد و دگر بار
در جستن خویش راه پیمود
عاشق به جمال خویشتن شد
صد بوسه ز روی خویش بربود
در هر دو جهان کس این معما
جز عارف حق شناس نگشود
از عالم غیب شد روانه
آمد به شهود و گشت مشهود
هر لحظه نمود رخ به طوری
گه عابد و گاه بود معبود
شد پردهٔ روی جانفزایش
مایی که بود نمود بی بود
هرکس که فکند پرده بر در
در خلوت وصل او بیاسود
اول ز خودی خود گذر کن
وآنگاه نگر به روی مقصود
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
چون عشق تو در دلم درآمد
جان در طلب تو بر سر آمد
در کوی تو جان به بوی وصلت
پیوسته چو حلقه بر در آمد
دل در هوس جمال جانان
از جان و جهان به کل برآمد
از هرکه دوای درد جُستم
گفت این ز علاج برتر آمد
در روی زمین چو کس ندیدم
کو در صدد دوا درآمد
شهباز دلم نمود پرواز
زین شوق و به آسمان برآمد
چندانکه ز بهر چارهٔ کار
گرد فلک و ملک برآمد
کس چارهٔ کار ما ندانست
از غیب ندای درخَور آمد
کای طالب یار چارهٔ کار
کان چاره به وصل رهبر آمد
بشنو که نه کار هر کسی هست
آن کار یکی قلندر آمد
آن چارهٔ کار جز فنا نیست
شد محو که یار در بر آمد
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
چون یار ز خانه سوی صحرا
آمد به در از پی تماشا
کس را چو نبود تاب دیدار
افکند به رخ نقابها را
آمد به نظارهگاه عالم
در منزل عشق کرد مأوا
در گلشن عشق خانهای ساخت
پیوسته به عیش بود آنجا
در زیر نقاب، عشق بازی
میکرد همیشه یار با ما
نقد دل و دین و رخت جانم
ترک غم عشق کرد یغما
کلی چو اسیر عشق گشتم
از صبر و خرد شدم مبرا
گفتم به هوای مهر رویت
شد جان و دلم چو ذره شیدا
بَردار ز رخ نقاب عزت
بی پرده به ما جمال بنما
گفتند اگر تو مرد عشقی
بشنو سخن درست یارا
هستیِ تو پردهٔ رخ ماست
از پردهٔ خود به کل برون آ
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
عمری به هوای زلف و رویش
سودازده بودمی چو مویش
افسانه کاینات گشتم
در آرزوی رخ نکویش
با هرکه شدم دمی مصاحب
میگفت سخن ز رنگ و بویش
عشقم همه دم زیاده میشد
دیوانه بُدَم در آرزویش
پیوسته چو چرخ در تکاپو
بودم به جهان به جست و جویش
با دشمن و دوست فاش و پنهان
همواره بُدَم به گفت و گویش
عمرم همه در فراق بگذشت
کی بو که شویم روبرویش
هرجا که نشان محرمی بود
رفتم به در سرای و کویش
جستم ره وصل یارو هر کس
گفتند ره دگر به سویش
رندی به ترانه گفت آخر
گر زانکه شدی تو وصل جویش
بگذر ز توئی که شد درین راه
بود تو حجاب تو به تویش
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
خورشید به ذره چون نهانست
چون ذره به نور خود عیانست
هر ذره که او به مهر پیوست
برتر ز خیال عقل و جانست
حیف است که مهر روی جانان
مستور به پرده جهانست
از بهر چه نور عالم آرا
در ظلمت این و آن نهانست
خورشید رخش به جلوه آمد
ذرات جهان نمود آنست
در کنه جمال باکمالش
پیوسته یقین ما گمانست
هر ذره که در فضای هستی است
از مهر رخش درو نشانست
شد ما و تو پردهٔ رخ دوست
عشق است که پردهها درانست
گشتهست نقاب حسن رویش
هرچه آن به جهان کن فکانست
مشکل که رسد به منزل عشق
زاهد که ز بار خود گرانست
گو گر تو ز خود کنار گیری
او با تو همیشه در میانست
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
روی تو که هست آفتابی
بر جان و دلم فکند تابی
تابنده چو گشت بر دلم نور
افتاد به جانم اضطرابی
گفتم که به شب چو خور برآید
این نیست مگر که ماهتابی
کردم چو نظر جمال او بود
افکند به رخ دگر نقابی
فریاد ز جان ما برآمد
افتاد دلم به پیچ و تابی
از آتش درد و سوز جانم
دل ها همه گشته چون کبابی
گفتم که دگر حجاب بَردار
گفتا چه تو در پی حجابی
هرچند درآمدم ز هر در
ننمود رخ او به هیچ بابی
دلبر ز پس حجاب ناگاه
بنمود به من عجب خطابی
گفتا که به بحر هستی ما
هستیِ تو هست چون حبابی
این بود تو بود پردهٔ ما
این پرده که تو ازو بتابی
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
بنمود جمال دوست پیدا
بر صورت و نقش جمله اشیا
هر لحظه به جلوهٔ دگرگون
بنمود جمال یار هر جا
در کسوت ما و من چو آمد
مائی و منی نمود با ما
پیدا به لباس وامق آمد
شد عاشق خود ز روی عذرا
مجنون شد و در هوای لیلی
دیوانه و مست گشت و شیدا
در صورت جانفزای خوبان
میکرد جمال خود تماشا
از کثرت وصف ذات واحد
بنمود کثیر در نظرها
چون یار نمود نقش اغیار
شد ما و تو در میان هویدا
میبود عیان به اسم دیگر
در صورت هرچه گشت پیدا
هریک به خودی شدند محجوب
برخاست ز عشق شور و غوغا
گفتم که حجاب ما اسیری است
بَردار ز خود تو قید خود را
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع عشق الهی و جستجوی حقیقت میپردازد. شاعر در ابتدا از سفر شاه و خبر دادن او به سپاهش سخن میگوید و در ادامه به توصیف زیبایی و نورانی بودن معشوق میپردازد. او به وضوح بیان میکند که عالم هستی به مانند تن و جان در دست خداوند است که در پرده وجود پنهان شده است. شاعر به درد فراق و longing خود اشاره میکند و از معشوق میخواهد که خود را نشان دهد تا از قید هستی رهایی یابد.
شاعر در ادامه از مستی و عشق بیان میکند و اینکه چطور او از عقل و هشیاری خود دور شده و به صورت یک رند و میخوار در آمده است. او به پیدایش حقیقت و زیبایی معشوق با همه ظرافتها اشاره میکند و باور دارد که این عشق میتواند از تمامی حجابها عبور کند.
در نهایت، شاعر بر این نکته تأکید دارد که برای رسیدن به حقیقت و عشق الهی، باید از خودی و حجابها رها شد و تنها به جستجوی معشوق پرداخت. عشق به عنوان یک نیروی رهاییبخش و حقیقت در نظر گرفته میشود و شاعر در تلاش است تا با درک این عشق، از پردههای مادیات عبور کرده و به وصال معشوق برسد.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه تصمیم به سفر گرفت، تمامی سپاه و لشکرش را از این موضوع مطلع کرد.
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه متوجه شد که دنیا خراب و ویران است، از گنجهای خود بهرهبرداری کرد و کارش را به طلا تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه شاه در مکانی کوچک و تنگ قرار گرفت، به یکباره لشکر خود را پراکنده و درهم ریخت.
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانروا عادل و عدالتطلب باشد، با برقراری انصاف در جامعه، دنیا را زیبا و شاداب میکند.
هوش مصنوعی: سپاه او به مانند جمعیت توده مردم آمد و به کسانی که نیازمند بودند، مقام و اعتبار داد.
هوش مصنوعی: سرانجام، خورشید با زیباییاش به جهان نوری بخشید که همچون نور ماه درخشید.
هوش مصنوعی: او به خاطر عشقش، نقابی از بزرگی و احترام بر چهرهاش انداخت و موجب شد که مردم از شوق به حالتی بیقرار و سردرگم دچار شوند.
هوش مصنوعی: در تلاش بودم تا او را بیابم که ناگهان با لطف و مهربانیاش بر من نظر افکند.
هوش مصنوعی: وقتی اسیری را زیر پرده دید، به او فهماند که این خبر، توجه کسی با بصیرت را جلب کرده است.
هوش مصنوعی: عالم مانند یک تن و جان برای جهان است و حقیقت او در پس پردههای وجود و مکان پنهان است.
هوش مصنوعی: من در درد و رنجی عمیق به سر میبرم و نمیدانم آیا از دست غم و اندوه میتوانم جانم را نجات دهم یا نه.
هوش مصنوعی: در شرایط سختی قرار گرفتم و به شدت از دوری تو رنج میبرم. لطفاً به من کمک کن تا از این درد نجات یابم.
هوش مصنوعی: لحظهای خودت را بیپرده به من نشان بده، تا از بند این هستی رها شوم.
هوش مصنوعی: چنان مجذوب زیبایی خودم میشوم که دیگر نتوانم به فکر هیچ چیز دیگری باشم.
هوش مصنوعی: وقتی که بیرقیبان، معشوق را در آغوش بگیرم، در آن لحظه احساس میکنم که مانند یک پادشاه خوشبخت هستم.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو را دیدم، تمام زیباییهای دنیا را مانند یک کتاب، در چهرهی تو مییابم.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو را دیدم، مانند ذرهای سرگردان شدم و تمام وجودم تحت تأثیر قرار گرفت.
هوش مصنوعی: اگر جمال مانند ماهش را ببینی، حتمی از دنیا دل میکنم و دور میشوم.
هوش مصنوعی: عالم به نوعی مانند جسم و روح جهان است و وجود او در پردههای خلقت و مکان پنهان است.
هوش مصنوعی: مدام در حال نوشیدن شراب تو هستم و مانند کسی که به چشمان زیبایت نگاه میکند، تو را به خاطر محبت و زیباییات عبادت میکنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، دیوانه شدهام و کنترل عقل و فکر از دستم خارج شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر بادهٔ ناب عشق، دیگر هرگز به حال هشیاری برنمیگردم و در این حالت مستی، دلم نمیخواهد به آن روزهای قبل فکر کنم.
هوش مصنوعی: من از زمانی که با تو پیمان بستم، هیچگاه بر خلاف خواستهات عمل نکردم، ای دوست.
هوش مصنوعی: وقتی که پرده از چهرهای زیبا مانند ماه برداشتید، به یکباره از مرزهای کفر و دین آزاد میشوید و به قدرتی بزرگ دست مییابید.
هوش مصنوعی: وقتی دل از همه چیز جدا شد و از جانم آزاد شد، در لذت وصال معشوق خوش نشستم.
هوش مصنوعی: زمانی که در دنیای وجود غوطهور شدم، دیگر نمیتوانم خود را به عنوان موجد موج در دریا تصور کنم، بلکه اکنون تبدیل به خود دریا شدهام.
هوش مصنوعی: من به آدمی ولنگار و شیدا تبدیل شدم و از شدت شوق و شیدایی، عهد و پیمان خود را با خداوند شکستم و از تقوا فاصله گرفتم.
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به عشق واقعی دچار میشود و در قید و بند آن قرار میگیرد، حالتی شبیه مستی به او دست میدهد و این احساس را نمیتواند پنهان کند. عاشقانههایش به وضوح مشخص است و نمیتواند خود را از این عشق دور نگه دارد.
هوش مصنوعی: عالم همانند روح و بدن جهان است و حقیقت او در پشت پردهی وجود و مکان پنهان شده است.
هوش مصنوعی: ای دل، کار دو جهان به خاطر تو شده است. نشان عشق در چهرهات نمایان شده و وقتی که نامت به زبان میآید، عشق را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: ظاهر زیباییهای او را در همه جا ببین، چون در قلمرو آگاهی و مشاهده، جایگاه تو نمایان شده است.
هوش مصنوعی: از نگاه زیبا و نافذ آن چشم جذاب، نمیتوانم جانم را به خطر بیندازم، اما در نهایت میخواهم در کمال سلامت باقی بمونم.
هوش مصنوعی: بیا بنشین و بیهیچ دردسری، مشکلات و ناآرامیها را به کنار بگذاریم، زیرا که در چنین حالتی، اوضاع به شدت دگرگون و دشوار خواهد شد.
هوش مصنوعی: تو همچون پادشاهی زیبا و دلربا هستی و در عین حال، من در مقام یک گدا و خدمتگزار تو قرار دارم. در واقع، همه مردم جهان به نوعی غلام و خدمتگزار تو به حساب میآیند.
هوش مصنوعی: از داراییها و ثروتهای دنیا بینیاز هستم، چون به لطف دانش و آگاهی به ارزش واقعی رستگار شدهام.
هوش مصنوعی: امروز که به دیدار تو رسیدم، دیگر هیچ نیازی به مسالههای روز قیامت ندارم.
هوش مصنوعی: از پشت پرده، هر ذرهای که میبینم، نشانههایی از زیبایی تو را مانند نور خورشید مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: دست تو به گوش جان من میرسد و پیامی دائمی از همه عالم به من میرسد.
هوش مصنوعی: عالم مانند جسم و روح جهان است، که در پس پردهی هستی و وجود، پنهان شده است.
هوش مصنوعی: ما خود مانع دیدن محبوب حقیقی هستیم و این پرده که به چهره داریم، همان یار مورد نظر است.
هوش مصنوعی: اگر روی تو از میان برود، مانند ماه پیدا و هویدا خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر جلوهای که به وجود میآید، زیبایی دوست را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبایی خود را به وضوح بر چهره و صورت دیگران نمایان کرد.
هوش مصنوعی: هرچند که او بیشتر خود را نشان میدهد، اما در واقع همچنان به طور پنهانی در حال گردش است.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت و وضوح، چیزی که در ابتدا پنهان به نظر میرسید، اکنون در حالی که هنوز هم در خفا است، به وضوح نمایان شده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تغییرات جدید بروز کند، او همیشه به صورتهای مختلف خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: گاهی زاهد و گاهی میپرست است، گاهی مست و گاهی هوشیار به نظر میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که او جلوههای شگفتانگیزش را بر آب نمایان کرد، مردم به دنبال او آمدند و خواستار بودند.
هوش مصنوعی: یک دیوانه به دلی که در میان بود گفت که از چهرهات پرده کنار بزن و خودت را نمایان کن.
هوش مصنوعی: میگویند که وجود تو مانند پردهای است. خود را از این پرده بیرون بیاور.
هوش مصنوعی: وقتی از وجود خود رها میشوی، تمام موانع را پشت سر میگذاری.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بگیر و لیوانم را پر کن با شراب، چون من همیشه به خاطر شراب پرستش میکنم.
هوش مصنوعی: زندگی به من نشان داده که دیگر از می و میخانه عبور کردهام، حالا وقت آن است که گلویم را باز کنم و شرابی تازه به دست بیاورم.
هوش مصنوعی: هشیاری و آگاهی ما دیگر ممکن نیست، چرا که همانند مستی هستیم که از شراب بیخبراست.
هوش مصنوعی: من که مینوشم و بیپروا و آزاد هستم، به تو نشان دادم آنچه که واقعاً هستم.
هوش مصنوعی: من خاک راهِ پیرِ میفروش را میفروشم، زیرا از عشق او مست و intoxicated شدهام.
هوش مصنوعی: ما به مقام والایی دست یافتهایم و حالا در درگاه او مانند خاکی بیارزش قرار داریم.
هوش مصنوعی: ما به دنبال حقیقت رفتیم و تلاش کردیم که معیارهای صحیح را بیابیم، هر چند که او در این مسیر به ما بیاحترامی کرد و به ما آسیب زد.
هوش مصنوعی: من به عنوان یک فرد دیندار و عاری از وابستگی به دنیا، به عشق او متصل شدم و به خاطر او، از همه چیز دست کشیدم.
هوش مصنوعی: کسی که یار و محبوب باشد، در این قید و بندها نمیگنجد، در حالی که من به خاطر خودخواهی خودم، از او دوری میکنم.
هوش مصنوعی: از حالت خودم خارج شدم و بیخود در جشن و لذت دیدار او حاضر شدم.
هوش مصنوعی: از وجود خود بیرون بیاید و نگاهی به پرده بیندازد که رستم چگونه است.
هوش مصنوعی: وقتی که از وجود خود خارج شدی و به حالت عدم رسیدی، از تمام موانع و حجابها عبور کردهای.
هوش مصنوعی: ما هستیم که دلمان همچون موسی به خاطر جذبه و ظهور الهی از حال خود بیخبر افتاده است.
هوش مصنوعی: جان خود را در عشق معشوق به گرو گذاشته و مجنون در آرزوی دیدار لیلی است.
هوش مصنوعی: در محلهای که مقلدینی آزاداندیش و بیاعتنا به مسائل دینی و دنیوی وجود دارند، زندگی جریان دارد.
هوش مصنوعی: مبهوت زیبایی و اندام یار هستم، در حالی که او از بهشت و زیباییهای آن بینیاز است.
هوش مصنوعی: در عشق و دیوانگی و صداقت، همه به نیکی و درستکاری دعوت میشوند.
هوش مصنوعی: من به خاطر شراب و زیبایی و همینطور تقوا و پرهیزکاری خودم را به گرو گذاشتم.
هوش مصنوعی: جمال و زیبایی او در این دنیا به من نشان داده شد، همان وعدهای که در آخرت داده شده بود.
هوش مصنوعی: فقر مرا به دلیری و شجاعت از تخت و تاج سلطنت دور کرده است.
هوش مصنوعی: زیبایی و چهره واقعی او هم در ظاهر و هم در باطنش نهفته است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از زیبایی و صورت ظاهر میشود، اگر به چهرهات نگاه نکنم، نمیتوانم زیباییات را ببینم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از موانع و حجابها رهایی یابی، باید همچون موسی از خودخواهی و منیت خود فاصله بگیری و نسبت به خود بیخبر شوی.
هوش مصنوعی: زمانی که از وجود خود رها شوی، از تمام موانع و حجابها عبور کردهای.
هوش مصنوعی: ما شاد و سرمست از وصل و نزدیکی به محبوبیم و هیچ گونه نگرانی از خود و دنیای اطراف نداریم.
هوش مصنوعی: در آینه زیبایی زیباییها، چهره یار را میبینیم.
هوش مصنوعی: ما هرگز اجازه نمیدهیم که تصویری غیر از چهره محبوب در دلمان جای بگیرد.
هوش مصنوعی: عالم، که وجود او نمایانگر هستی است، در حالی که به نظر میرسد باقیمانده، در حقیقت باید به عنوان چیزی زوالپذیر در نظر گرفته شود.
هوش مصنوعی: ما در انتظار هستیم تا شاهد وصالی باشیم که در دنیای زوال و فنا باقی نماند.
هوش مصنوعی: وقتی از دست نابودی و فانی بودن خود را آزاد کنیم و از دنیای ماندگاری به درآییم، میتوانیم حقیقتی را که در درون داریم، آشکار کنیم.
هوش مصنوعی: از زمانی که عاشق او شدیم، دیگر از درد و رنجهای ناشی از عشق رنج نمیبریم و آرامش یافتهایم.
هوش مصنوعی: تمام عالم به نوعی در حال پنهان کردن ما هستند، اما ما برای دوستیامان پردهای داریم که بر چهرهاش میکشیم.
هوش مصنوعی: اگر پرده از روی کار کنار رود، ما هم خود را و هم کسی را که در این میان حضور دارد، نشان خواهیم داد.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که پردهبرداری کن و یاورت را نشان بده، زیرا نمیدانم تا کی باید پشت پرده، در ناآرامی و ناامیدی بمانم.
هوش مصنوعی: چهرهات را از روی آن کنار بزن تا مشخص شود در چه شرایطی هستیم.
هوش مصنوعی: وقتی از وجود خود فاصله میگیری، تمام موانع و حجابها را پشت سر میگذاری.
هوش مصنوعی: بیدار شو دوست، چون زمان فعالیت فرا رسیده است و جان تو مشتاق رسیدن به معشوق است.
هوش مصنوعی: ای دل، برای زندگی در این دنیا خود را غمگین نکن؛ زیرا کارهای دنیایی ارزشی ندارند.
هوش مصنوعی: همیشه در جستجوی دوست باش و ندانم با دیگری چه کار داری.
هوش مصنوعی: کسی که خود را فدای عشق و محبت معشوق کرده، همواره از مقام و قدرت دنیا بینیاز است.
هوش مصنوعی: در جایی که فقر خود را با شکوه نمایان میکند، همهی عظمت و افتخاراتش نتیجهی ناتوانی و نیازمندی است.
هوش مصنوعی: شخصی که در حقیقت نمایانگر تمامی کائنات است، به فقر و ناداری خود افتخار میکند.
هوش مصنوعی: در دنیا، لحظهای از آسایش و آرامش وجود دارد که آن را تنها در وصال معشوق میتوان یافت.
هوش مصنوعی: تو در دام جسم خود گرفتار شدهای و چشمان دو جهان به تو چشم دوختهاند و منتظر تو هستند.
هوش مصنوعی: از پایینترین مکانها به درآ، زیرا جای تو در حریم آن معشوق است.
هوش مصنوعی: اگر همیشه محبوب تو در پنهانکاری و راز داری، بهتر است که خودت هم نقاب از چهره برداری و خودت را به نمایش بگذاری.
هوش مصنوعی: وقتی این پرده از بین برود، مانند جان در کنار توست.
هوش مصنوعی: زمانی که از وجود خود رهایی یابی و به حالت عدم دست یابی، به تمامی موانع و حجابها غلبه کردهای.
هوش مصنوعی: زمانی که یار از پشت پرده رخ نمایان کرد، متوجه شدم که آنچه در ظاهر میبینم در حقیقت تصویر ماست.
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی چهره او نمایان شد، تمامی اجزاء جهان به وجود آمدند.
هوش مصنوعی: حسنی که او به خاطر خود پنهان میکرد، حالا به دنیا نشان داده شده است.
هوش مصنوعی: او در سایه پنهان شد و دوباره شروع به جستجوی خود کرد.
هوش مصنوعی: عاشق زیبایی خودش شد و صد بوسه از صورت خودش گرفت.
هوش مصنوعی: در هر دو جهان هیچکس جز کسی که به حق و حقیقت آشناست، این پرسش عمیق را نتوانسته است حل کند.
هوش مصنوعی: از دنیای ناپیدا به جهان محسوس آمد و در نهایت قابل مشاهده شد.
هوش مصنوعی: هر لحظه چهرهای از زیبایی نمایان میشود، گاهی عبادت کننده و گاهی خود محبوب به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: پردهای بر زندگی ما افتاده است که نشاندهندهی وجودیست که در واقعیت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که پردهای بر در بگذارد و به راز نهان وصل دست یابد، در آرامش و آسایش قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: ابتدا از خودخواهی و محدودیتهای خود عبور کن و سپس به سمت هدف و مقصود اصلی خود نگاه کن.
هوش مصنوعی: وقتی که از وجود واقعی خود ناپدید شوی، به تمام موانع و پردهها فائق آمدهای.
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در دل من جا گرفت، جانم در پی تو به سر آمد.
هوش مصنوعی: در محلهای که تو هستی، جانم از بوی وصالت همیشه به دور تو میچرخد، مانند حلقهای که همواره بر در قرار دارد.
هوش مصنوعی: دل در آرزوی زیبایی معشوق، تمام وجودش را از دست داده و از زندگی و دنیا بریده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که برای درمان درد من مشورت کردم، گفت این مسئله از آنچه که درمان نامیده میشود، بالاتر است.
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی را ندیدم که برای درمان و بهبود تلاش کند.
هوش مصنوعی: پرندهای که در دل من نشسته، به خاطر شوقی که دارم، بالا میرود و به آسمان میرسد.
هوش مصنوعی: هرچقدر که آسمان و زمین برای حل مشکلات تلاش کنند، به نتیجهای خواهند رسید.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانست راهحل مشکل ما را پیدا کند، ناگهان صدایی از عالم غیب به گوش رسید.
هوش مصنوعی: ای کسی که به دنبال دوست هستی، بدان که راه حلت در این است که به شما کمک میکند تا به اتصال و نزدیکی به حقیقت و هدایت برسید.
هوش مصنوعی: بشنو که این کار، کار هر کسی نیست؛ این کار ویژهی یک شخص خاص است که مانند قلندر عمل میکند.
هوش مصنوعی: تنها راه حل این مشکل نابودی است، زیرا معشوق به قدری در کنار من است که من به کلی ناپدید شدهام.
هوش مصنوعی: وقتی از وجود و هستی خود رها شوی و به نیستی رویآوری، از همه موانع و حجابها عبور کردهای.
هوش مصنوعی: وقتی که یار از خانه به سوی دشت رفت، روز روشن و زیبا به دنبال تماشای او آمد.
هوش مصنوعی: کسی که طاقت دیدار ندارد، نقابها را بر چهره میزند.
هوش مصنوعی: در آنجا که عشق وجود دارد، به تماشای زیباییهای عالم مشغول شد و در آن مکان سکنی گزید.
هوش مصنوعی: در باغ عشق، آرامش و خوشبختی دائماً وجود دارد و زندگی در آنجا به خوشی سپری میشود.
هوش مصنوعی: همیشه یار ما در پس نقاب عشق سرگرم بازی بود.
هوش مصنوعی: دل و دین من و لباس جانم را باخته و از غم عشق دل بریدم.
هوش مصنوعی: وقتی عاشق شدم، به قدری در عشق گرفتار شدم که از صبر و عقل خود آزاد شدم.
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر زیبایی روی تو، جان و دلم مانند ذرهای عاشق و شیدا شده است.
هوش مصنوعی: دست از چهرهات بردار و زیباییات را بدون پوشش نشان بده.
هوش مصنوعی: آنها گفتند اگر تو عاشق واقعی هستی، به سخن درست گوش بده، ای دوست.
هوش مصنوعی: وجود تو مانند پردهای است که چهره ما را میپوشاند؛ پس از حجاب خود خارج شو و خودت را آشکار کن.
هوش مصنوعی: زمانی که از وجود خود به کلی عبور کنی، از تمام موانع و پردهها عبور کردهای.
هوش مصنوعی: تمام عمرم را به خاطر زیبایی و جذابیت او نگران و دلباخته بودم، مانند موهایش که در دل من تأثیر گذاشته است.
هوش مصنوعی: من در جستجوی زیبایی چهرهاش، به مطالعه و بررسی داستانهای جهان پرداختم.
هوش مصنوعی: هر کس که با او مدتی هم صحبت شدم، از او حرفهای زیرکانه و دلنشینی شنیدم.
هوش مصنوعی: عشق من هر لحظه بیشتر میشد و من در آرزوی او دیوانه شده بودم.
هوش مصنوعی: همیشه در حال حرکت و تلاش بودم تا جهان را کشف کنم و به دنبالش بروم.
هوش مصنوعی: همیشه به صورت باز و صریح با دوستان و دشمنانم صحبت کردهام و نظراتم را بیان کردهام.
هوش مصنوعی: عمری را در دوری و جدایی سپری کردم، کی روزی خواهیم دید که بتوانیم به توافق و نزدیکی برسیم.
هوش مصنوعی: هر کجا که نشانهای از دوست پیدا کردم، به خانه و دلی که متعلق به او بود رفتم.
هوش مصنوعی: من به دنبال راهی برای رسیدن به محبوبم بودم، اما هر کسی راهی دیگر را پیشنهاد کرد.
هوش مصنوعی: در پایان، رندی با شعری زیبا بیان کرد که حالا که به وصالش رسیدهای، دیگر دلیلی برای جستجوی او باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: از خودت بگذر و شفافتر به راه برو، چون خودت مانع پیشرفت تو شدهای.
هوش مصنوعی: وقتی که از وجود خود خالی شدی و به معنی واقعی به نیستی رسیدی، از تمام موانع و حجابها عبور کردی.
هوش مصنوعی: خورشید وقتی که خود را پنهان میکند، مانند دانهای است که در وجودش نوری نهفته دارد، اما وقتی که نمایان میشود، نورش به وضوح پیداست.
هوش مصنوعی: هر ذرهای که او با محبت و ارتباط پیوند خورده، از تصوراتی که عقل و جان دارند، بالاتر است.
هوش مصنوعی: حیف است که محبت و زیبایی چهره محبوبم در پرده پنهان بماند؛ چرا که جهان پر از آشکار است.
هوش مصنوعی: به چه دلیل نور جهاننما در تاریکی این و آن پنهان است؟
هوش مصنوعی: خورشید با زیباییاش درخشید و جلوهاش را به همهی ذرات جهان نشان داد.
هوش مصنوعی: در عمق زیبایی کامل او، همواره یقین ما به گمان و پندار محدود است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، نشانهای از زیبایی و محبت چهرهی معشوق است.
هوش مصنوعی: ما و تو به پردهای از عشق پرداختهایم که در آن، راز و زیبایی دوست نهفته است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به زیبایی چهرهاش مرتبط است، در جهان رخ میدهد و تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی مشکلات به سراغ من میآید، زاهد نمیتواند به عشق کمک کند، زیرا او خود بار سنگینی بر دوش دارد.
هوش مصنوعی: اگر تو از خودت فاصله بگیری، او همیشه در کنارت خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی از وجود خود بینیاز و خالی میشوی، به راحتی میتوانی از تمام موانع و حجابها عبور کنی.
هوش مصنوعی: چهره تو همچون آفتابی است که جان و دل مرا تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی که تابش و روشنایی به دلم رسید، بر جانم حس اضطرابی حاکم شد.
هوش مصنوعی: گفتم وقتی شب شود و خورشید برآید، این تنها بهخاطر وجود ماه و تابش آن نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که به زیبایی او نگاه کردم، چهرهاش را از دیگران پنهان کردم.
هوش مصنوعی: دلتنگی و ناامیدی ما به اوج خود رسیده و احساسات ما به شدت در هم پیچیده شده است.
هوش مصنوعی: از شدت دردی که دارم، دلهای دیگران هم مثل کباب داغ و سوزان شدهاند.
هوش مصنوعی: گفتم که دیگر حجاب و پوشش را کنار بگذار، او گفت: تو چرا به دنبال پوششی هستی؟
هوش مصنوعی: با اینکه از درهای مختلفی وارد شدم، اما هیچگاه وجه او را در هیچ کجا ندیدم.
هوش مصنوعی: دلبر به طور ناگهانی از پشت پرده نمایان شد و به من نگاهی جالب و شگفتانگیز انداخت.
هوش مصنوعی: او میگوید که در دریای وجود، من و تو یکی هستیم، مانند حبابی که در سطح آب تشکیل میشود و در نهایت محو میشود.
هوش مصنوعی: این تو بودی که پردهنشین ما بودی و اکنون این پردهای که تو از آن عبور میکنی.
هوش مصنوعی: وقتی از وجود خود به نابودی رسوید، از همه موانع و حجابها عبور کردهای.
هوش مصنوعی: ظاهر زیبای دوست، در چهره و نقش تمامی اشیا نمایان شد.
هوش مصنوعی: هر لحظه، زیبایی معشوق به شکلی تازه و متفاوت خودش را نشان میدهد و در هر مکان به گونهای دیگر جلوه میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که ما و شما در یک لباس و نقش قرار بگیریم، مای و منی در میان ما تجلی میکند.
هوش مصنوعی: وامق در لباس و شخصیت خود ظاهر شد و به خاطر زیبایی عذرا، عاشق او گشت.
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر عشق لیلی دیوانه و سرگشته شد و در حالتی شگفتانگیز و مپرواز به سر میبرد.
هوش مصنوعی: در چهره دلربای نیکوکاران، زیبایی خود را نظاره میکرد.
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی توصیفهای مختلف از یک وجود یگانه، در نظرها انبوهی از اشیاء و صفات به نمایش درآمده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی محبوب، چهره دشمنان را نشان داد، ما و تو به وضوح در وسط ماجرا قرار گرفتیم. به عبارت دیگر، در زمانی که ارتباط با محبوب به خطر میافتد، ما و تو در واقعیت رابطهمان در معرض دید قرار میگیریم.
هوش مصنوعی: همواره حقیقت در قالبی دیگر و با نامی متفاوت در جهان نمایان میشود.
هوش مصنوعی: هر کس به خود مشغول شده و از عشق پر از هیجان و شلوغی برانگیخته شده است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که این حجاب و مانع، باعث اسارت ما شده است. پس خودت را از این قید و بند رها کن.
هوش مصنوعی: زمانی که از وجود خود غافل شوی و خود را در سایهی ناپیدایی ببینی، از همهی موانع و پردهها عبور کردهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.