گنجور

 
اسیری لاهیجی

ز شوق روی جانان آنچنانم

که سر از پاو پا از سر ندانم

چنان مستغرقم در بحر وحدت

که از کثرت بکلی برکرانم

چو از خود فانی و باقی باویم

ازآن هم جسم و هم جان جهانم

موالید و عناصر غیر ما نیست

حقیقت هم زمین و آسمانم

نمود ما بود بود دو عالم

گهی پیدا و دیگر دم نهانم

گهی در صورت قهرم گهی لطف

گهی کافر گهی مؤمن ازآنم

گهی آزاده از هر قید و گاهی

اسیری گه چنین و گه چنانم