سلیمی هان و هان تا چند و تا کی
بهارت با سر آید بگدرد دی
بهار زندگی و ایام شادی
ندانستی که چون بر باد دادی
نشد از عمر هیچت در شماری
نبودت جز خیال و خواب کاری
به دنیا روز و شب افتاده در پیچ
نکردی هیچ فکر آخرت هیچ
چو عمرت روز خود با شب رسانده ست
کنون غافل مشو یک دم که مانده ست
چو دانستی که حاصل از جهان چیست
نباید بعد ازین چون غافلان زیست
ازین دریا که طوفانها ازو خاست
برون کش پا که پایانش نه پیداست
درین وحشت سرای آدمی خوار
که هیچش نزد دانا نیست مقدار
بکش سر، کان سراسر نیست سودا
بنه رو تا بر او هر کس نهد پا
چو کس را در جهان استادگی نیست
به عالم بهتر از افتادگی نیست
چو آخر خاک خواهی شد به خواری
ندیدم هیچ به از خاکساری
مچر در دشت دنیا همچو دابه
که دنیا را دهی دیدم خرابه
کسی کافتاد چون خاک اندرین ده
به بادش ده که خاک راه ازو به
گرفتم کز زمین رفتی بر افلاک
چه خواهد بود کار یک کفی خاک
هوا بگذار تا نبود غباری
که او را نیست غیر از گرد، کاری
منه دل بر هوای نفس، زنهار
که نبود گرد او جز رنج و تیمار
هوا بگذار و بگذر کز بزرگان
شنیدم این سخن کارزد به صد جان
نباشد با هوا هر کس که مرد است
که همراه هوا همواره گرد است
نینگیزد هوا در راه خود مرد
که هر مردی برون ناید ازین گرد
به هم کش بار، کین ره سخت تنگ است
به همت رو که پای عزم لنگ است
مخر چیزی ازین دکان عطار
که دارد داروی بیهوش در کار
بکش دست طمع از کاسه دهر
که در وی نیست غیر از شربت زهر
مجو زین بی مروت هیچ یاری
که باشد در قرارش بی قراری
مکن در رهگدار دهر لنگر
درین ره، توشه ای بردار و بگدر
جهان کان غیر درد و رنج نبود
به غیر از عرصه شطرنج نبود
مکن ضایع بدین شطرنج اوقات
که آخر بازیش برد است یا مات
خوش آن کس کو بدین بازی نتازید
که با او هیچ کس قایم نبازید
مده بازی عمر خویش ازین بیش
به تلخی، مگدران روز و شب خویش
مشو غمگین که عالم جز دمی نیست
ز ملک بی غمی به عالمی نیست
جهان کز وی کسی نشنید جز نام
نبیند کس درو یک لحظه آرام
سخن بشنو ز من تا فرصتت هست
مده در هر چه هستی فرصت از دست
مباش از عشق خالی تا توانی
که عشق آمد حیات جاودانی
مبین جز عشق چیزی کان نه نیکوست
که عالم نیست جز آیینه دوست
مشو چون برف و یخ در ره فسرده
که باشد آدمی بی عشق مرده
طفیل عشق شو گر خود مجازی ست
که عالم خود طفیل عشقبازی ست
برو بر «کل یوم» دیده بگمار
که حق را نیست غیر از عاشقی کار
تو هم گر مرد راهی دیده واکن
برو عاشق شو و کار خدا کن
درین کشور اگر داری تمیزی
مبین جز عاشق و معشوق چیزی
جهان را نیست غیر از عشق موجود
که نبود در جهان جز عشق مقصود
دل من کز طریق عشق دم زد
برین دفتر ازین معنی رقم زد
برای عاشقان از نوک خامه
نوشت از عاشقی این عشق نامه
مبین در وی همین افسانه زنهار
که درج است اندرو صد گونه اسرار
مرا زین می رسد صد گونه دعوی
که هر حرفی ست زان صد بحر معنی
به هر حرفش فرو رو چون سیاهی
که خورشیدی درو بینی کماهی
نگیری مشکلاتش را به آسان
که هر حرفی درو گنجی ست پنهان
ازین نغمه که داود است ازو مست
گرش خوانی زبور پارسی هست
بود هر حرف ازو شاخ گلی راست
که بر وی بلبلی از عشق گویاست
به مجموعی بهشت روزگار است
که هر بیتیش باغی پربهار است
نسیمش هست چون باد بهاری
ز هر یک چشمه اش صد بحر جاری
بدین شعرم که نور ذوالجلال است
به معنی سر به سر سحر حلال است
یقین دانم که تحسینها نمودی
درین دور ار نظامی زنده بودی
مرا امروز ازین فیض الهی
به عالم می رسد دعوی شاهی
که در بستان دوران زین گل نو
دگر ره تازه کردم روح خسرو
درین دعوی نه پنداری مراکم
که هستم من بدین دعوی مسلم
مکن ای مدعی بر شعر من زور
که روشن می شود زو دیده کور
چو گردد مرده زو زنده به معنی
سزد گر خوانیش افسون عیسی
درین عالم که هر روزی ست روزی
بود هر بیت من عالم فروزی
زطعن مدعی کی می هراسم
که من کالای خود را می شناسم
تو را از بحر معنی چون فرج نیست
اگر نشناسیش بر من حرج نیست
من از ناحق که گویی، کی شوم پست
که حق نشناس در عالم بسی هست
سخنهایم که جانها راست محبوب
مبینش بد، که یکسر گفته ام خوب
مگویش بد که هر کو گویدش بد
گواهی می دهد بر کوری خود
بدین درها که هر یک به ز گنج است
ز رشکش خاطر دشمن به رنج است
سزد شاهان اگر بخشند گنجم
که نبود گنج عالم، مزد رنجم
همی کن در در شعرم نگاهی
که هر یک می سزد در گوش شاهی
بود واقع حدیثم نیست این لاف
که خواهد یافت شهرت قاف تا قاف
گدشت از آسمان شعرم یقین است
اگر باور نداری بر زمین است
سلیمی مختفی منشین ازین بیش
به عالم فاش گردان شهرت خویش
چو بلبل برگشا آواز و مهراس
جهان خوشبوی گردان زین گل پارس
به عالم بانگ زین در دری زن
علم بر بام چرخ چنبری زن
به هفت اقلیم عالم سر برافراز
که همچون سعدیی از خاک شیراز
جهان زین شعر نامی تازه گردان
همه عالم پر از آوازه گردان
تفاخر کن بدین اشعار نامی
که کردی تازه زو روح نظامی
حدیث راست را باشد فروغی
به رویم زن اگر گویم دروغی
ور آنها را که گویم هست جایش
ببوس آن را و نه بر دیده هایش
در نظمم مبین ای مدعی خرد
که می دانم که خواهی از حسد مرد
تو را انکار بر این در مکنون
ز دو حالت نخواهد بود بیرون
گرش دانی و کوشی در تباهی
دهی بر حاسدی خود گواهی
وگر نادانی، این باشد مرا سهل
که دانا می کند اعراض از جهل
بدین تقدیر از خویشت گواه است
که کلتا الحالتیت روشنا هست
برو ای مدعی من بعد ازین بیش
مرا بگدار با نیک و بد خویش
مگو با من که این نیک است و آن بد
که من می دانم و نیک و بد خود
من این شیراز کالحق همچو او شهر
عدیلش نیست نه در (بر و نه بحر)
به خوبی رشک فردوس برین است
سوادش نور چشم حور عین است
مصلایش ز جنت خوشتر آمد
که رکن آبادش آب کوثر آمد
ببیند هر که او را دیده باز است
که سروش همچو طوبی سرفراز است
از آن باغش به جنت هست مشهور
که هم غلمان درو بینی و هم حور
گرش خوانی بهشت عدن دان راست
که هم رضوان و هم فردوس آنجاست
کسی کانجا رسد از هفت کشور
ز حیرت گویدش الله اکبر
چنین جایی که مثلش در جهان نیست
مرا اینجا حضوری آنچنان نیست
چنین جایی که آمد رشک گلشن
به هر کس باغ و زندان است بر من
چرا کز من به سر شد روزگاری
که از وی نامدم در دل قراری
روم زینجا که اینجا بودنم بس
چرا کاینجا نداند قدر من کس
رسانیدم در اینجا عمر با شصت
که کس از مهر با من در نپیوست
ز بستانهاش کاید در حسیبی
نگشتم شرمسار از کس به سیبی
زمستانش که گفتن آیدم شرم
نگشت از آتش کس دست من گرم
ز تابستانش اگر مردم به صد تاب
ز کس هرگز ندیدم شربتی آب
تو خود انصاف ده کاینجا چه پایم
که سرما را و گرما را نشایم
مرا گویند یاران سخن دان
که ای در شعر گو برده ز اقران
چو گفتی منبع(و)شیرین و فرهاد
ز مجنون و زلیلی یاد کن یاد
نباید این حدیثت کم گرفتن
که خواهد خمسه ات عالم گرفتن
بلی گفتم بگویم کو مرا بخت
برد زین جایگه روزی دوام رخت
که من اینجایگه قدی ندارم
به خود از گفته خود شرمسارم
روم جایی که بر چشمم نشانند
مرا و شعر من قدرش بدانند
چه باید بردنم زین مردمان جور
که گردون همچو من نارد به صد دور
مرا گر تربیت باشد از آنم
که شعر خویش بر شعری رسانم
اگر چه اندرین شهر زبون گیر
مرا نی شه نوازش کرد نی میر
ولی امید می دارم که ایام
برآرد زین سخن در عالمم نام
پدید آرد مرا گوهر شناسی
کزو بر جان من آمد سپاسی
برافرازم به عالم رفعت او
من افتاده نیم از دولت او
روم این راه اگر چه سنگلاخ است
که اسبم تیز و میدانم فراخ است
من از شعر ار برآید آرزویم
نه خمسه بلکه شهنامه بگویم
من این دعوی اگر دارم نه لاف است
نپنداری که این بر من گزاف است
که پنهان نیست اینک هست موجود
تو برخورشید، گل نتوانی اندود
کسی کو بشنود این شعر رنگین
بود واجب برو صد گونه تحسین
خدایا شعر من کان نور جان است
و زو روشن زمین و آسمان است
به نیکی هر که از وی ناورد یاد
به نفرین زمین و آسمان باد
تم الکتاب بعون الملک الوهاب الموسوم بشیرین و فرهاد فی شهر محرم الحرام سنه ۸۸۶ کتبه!...
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به بررسی زندگی و ارزشهای انسانی پرداخته است. شاعر به مردم یادآوری میکند که زندگی گذراست و نباید زمان را بیهوده سپری کنند. او زندگی را مقایسه میکند با شطرنجی که باید از آن استفاده صحیح کرد و هر دقیقه آن را با عشق و هدف پر کرد.
شاعر بر اهمیت عشق تأکید میکند و معتقد است عشق تنها چیزی است که دنیا را زیباتر میکند. او هشدار میدهد که نباید در دنیای مادی غرق شد و باید هدف زندگی را شناخت و بر اساس آن زندگی کرد.
در انتها، شاعر از هنر شاعری به عنوان وسیلهای برای بیان حقیقت و معنا یاد میکند و به قدرت کلمات و تأثیر آنها بر زندگی انسانها اشاره میکند. او خود را در این مسیر متعهد به افشای رازهای عشق و حقیقت میداند تا دیگران را نیز به این سمت راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: ای سلیمی، بارها با خود بگو که تا چه زمانی باید منتظر بهار باشی و دردهای زمستانی را تحمل کنی؟
هوش مصنوعی: بهار زندگی و لحظات خوشی را ندانستی که چگونه به سادگی و به زودی از بین میروند.
هوش مصنوعی: در زندگیات هیچ چیز واقعی وجود نداشته و همهاش فقط خیال و خواب بوده است.
هوش مصنوعی: دنیا همیشه در حال تغییر و گذر است و تو هیچ تلاشی نکردهای که دربارهی زندگی آیندهات فکر کنی.
هوش مصنوعی: زندگی تو در روز و شب گذشته سپری شده، اکنون دیگر غافل نباش و لحظهای را از دست نده، چون وقت اندکی باقی مانده است.
هوش مصنوعی: وقتی که فهمیدی هدف و حقیقت این دنیا چیست، نباید دیگر مانند بیخبران زندگی کنی.
هوش مصنوعی: از این دریا که طوفانها و آشوبها از آن برخاسته، پا را از آن بیرون بکش که انتهای آن پیدا نیست.
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از تنهایی و هراس، انسانی وجود دارد که بدون ارزش و اعتبار است و هیچ چیز او در نظر دانایان مهم نیست.
هوش مصنوعی: سرش را بکش، چون سراسر اینجا چیزی جز خیالات نیست. برو تا هر کسی که بخواهد، پا بر روی آن بگذارد.
هوش مصنوعی: هیچ کس در این دنیا نمیتواند به طور کامل پا بر جا بماند، بنابراین در دنیا، جایی بهتر از فروتنی و humble بودن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی به پایان زندگی و خاک شدن میرسیم، هیچ چیز جز خاکساری و تواضع بهتر از آن نمیبینم.
هوش مصنوعی: در دشت دنیا مانند حیوانی سرگردان نباش که فقط ویرانی و خرابی ها را میبینی.
هوش مصنوعی: کسی که مانند خاک در این ده افتاده است، اجازه بده که به باد برود، زیرا خاک نمیتواند راهی پیدا کند.
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که تو از زمین به آسمان رفتی و حالا نمیدانم سرنوشت یک تکه خاک چه خواهد شد.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که بگذار شرایط به گونهای باشد که آن فرد دیگر نتواند از غباری که او را احاطه کرده، فرار کند. در واقع، اشاره به این دارد که اگر بتوانیم بگذاریم او در همین حالت باقی بماند، نشاندهندهی آن است که او تنها به خاطر ظاهرش شناخته میشود و ارزش واقعیاش فراتر از این نیست.
هوش مصنوعی: به خودت وابسته به خواستههای نفسانی نباش، زیرا هیچ چیزی جز درد و زحمت از آنها نصیب تو نخواهد شد.
هوش مصنوعی: بهتر است که دغدغهها و مشکلات را رها کنی و به جلو بروی، چرا که از بزرگان شنیدهام که این کار شایستهای است و ارزش آن را دارد که برایش جان فشانی کنی.
هوش مصنوعی: هر کسی که با هر نسیم و جریانی همراه باشد، به مردانگی واقعی نرسیده است. انسانها باید مستقل و با ثبات باشند و در مسیر خود پیش بروند.
هوش مصنوعی: هوا به هیچ وجه در مسیر خود مردی را نمیسوزاند، زیرا هر مردی از این گرداب خارج نخواهد شد.
هوش مصنوعی: بار سنگین را به دوش هم بکشید، زیرا این راه تنگ و دشوار است. با همت و اراده به پیش بروید، زیرا ممکن است پاهایتان در این مسیر ضعیف باشد.
هوش مصنوعی: هیچ چیز از این فروشگاه عطاری که داروی بیهوشی در آن وجود دارد، برندار.
هوش مصنوعی: دست از آرزوها و خواستههای دنیا بردار، زیرا در آن جز تلخی و ضرر چیزی پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: هیچ یاری را در این دنیا پیدا نخواهی کرد که در آرامش باشد و بینیازی، اگر خودت بیرحم و بیمروت باشی.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی توقف نکن و خودت را معطل نکن، بلکه توشهای بردار و به راهت ادامه بده.
هوش مصنوعی: دنیا جز پر از درد و زحمت نیست و مانند میدان شطرنج نیست که به سادگی باشد.
هوش مصنوعی: وقت خود را در این بازی بیهوده تلف نکن، زیرا در نهایت یا پیروز میشود یا شکست میخورد.
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که در این بازی به رقابت نمیپردازد، زیرا با او هیچکس نمیتواند پنهانی موفق شود.
هوش مصنوعی: عمر خود را بیشتر از این با تلخی و ناراحتی سپری نکن، روزها و شبهایت را به این شکل تلف مکن.
هوش مصنوعی: غمگین نشو، زیرا که دنیا جز لحظهای بیشتر نیست و در سرزمین بیغم، جایی برای غمهای ما وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته میپردازد که جهان به شدت پراغتشاش و درهم و برهم است، به طوری که هیچکس نمیتواند در آن لحظهای آرامش پیدا کند و تنها نامی از پیامبر در این جهان به چشم میخورد. در واقع، اشاره به نابسامانی و بیثباتی زندگی بشری و اهمیت یاد کردن از پیامبر دارد.
هوش مصنوعی: به حرفهای من گوش کن تا زمانی که هنوز فرصت داری. در هر کاری که مشغولی، فرصت را از دست نده.
هوش مصنوعی: در زندگیات خالی از عشق نباش، زیرا عشق میتواند به تو حیات ابدی و معنا ببخشد.
هوش مصنوعی: فقط عشق را بیان کن، زیرا جز عشق هیچ چیز دیگری خوب نیست و جهان تنها بازتاب دوست است.
هوش مصنوعی: در زندگی مانند برف و یخ سرد و بیاحساس نباش. انسان بی عشق و محبت، مانند مردهای است که وجودش هیچ تأثیری ندارد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی عاشق شوی، خود را به عشق بسپار، زیرا همهچیز در این دنیا به عشق وابسته است و دنیای واقعی نیز تحت تأثیر عشق و عشقبازی قرار دارد.
هوش مصنوعی: هر روز به دقت نگاه کن و ببین که عشق و محبت به خداوند ویژگی اصلی و مهمی است، چون هیچ چیزی غیر از عاشقی در خدمت او قرار ندارد.
هوش مصنوعی: اگر تو هم مردی هستی که راه عشق را میشناسی، آماده باش، عاشق شو و کارهای الهی را انجام بده.
هوش مصنوعی: در این سرزمین، اگر به دنبال پاکی و صداقت هستی، جز عشق و محبت چیزی نخواهی دید.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیز جز عشق وجود ندارد و غایت و هدفی جز عشق در این جهان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دل من که بر اثر عشق سخن گفت، در این دفتر از این معنا خطی نوشت.
هوش مصنوعی: برای عاشقان، با نوک قلم پیام عشق را نوشتند و از احساسات عمیق عاشقانه خود سخن گفتند.
هوش مصنوعی: در اوج این داستان، زبان به اشاره یک هشدار است که در دل آن رازهای زیادی نهفته است.
هوش مصنوعی: از این شراب، به من انواع دعوی و ادعا میرسد، زیرا هر کلمهای از آن، دریایی از معنا را در بر دارد.
هوش مصنوعی: به هر کلمهاش عمیق و دقیق توجه کن، مانند تیرهای که در آن نور خورشید را ببینی، شبیه به رویش یک ماه.
هوش مصنوعی: مشکلات را ساده نگیریم، چون هر کلمهای در آن به نوعی ارزش و نکتهای نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر از نغمههای داوود مست شدی، اگرچه به زبان فارسی زبور بخوانی، همچنان تأثیر آن نغمهها بر تو باقی است.
هوش مصنوعی: هر حرفی از او مانند شاخهای از گل است که بر آن بلبل از عشق سخن میگوید.
هوش مصنوعی: زندگی مانند بهشتی است که هر برگ و گوشهای از آن، همچون باغی پر از میوه و زیبایی است.
هوش مصنوعی: نسیمش مانند باد بهاری است و از هر یک از چشمانش، هزاران دریا جاری میشود.
هوش مصنوعی: این شعر اشاره دارد به اینکه این کلام و شعر من، همچون نوری تابناک است که از عظمت و جلال الهی سرچشمه میگیرد و تمام معنا و زیبایی آن، همچون سحری پاک و حلال است.
هوش مصنوعی: من مطمئنم که اگر در این زمان کسی مانند نظامی زنده بود، حتماً مورد تحسین قرار میگرفت.
هوش مصنوعی: امروز من از لطف الهی به دنیا ندا و پیام شاهی میدهم.
هوش مصنوعی: در باغ زیباییها، از این گل تازه، راهی نو برای خود باز کردهام که روح خسرو را تازه کند.
هوش مصنوعی: نگو که من در این ادعا تنها نیستم؛ من به این ادعا کاملاً باور دارم و به آن پایبند هستم.
هوش مصنوعی: ای مدعی، به شعر من فشار نیاور، زیرا که حقیقتی روشن خواهد شد که چشمهای تو از دیدن آن ناتوان است.
هوش مصنوعی: وقتی کسی از دنیا رفته و به معنای واقعی زنده میشود، مناسب است که او را با جادو و معجزه عیسی صدا بزنی.
هوش مصنوعی: در این جهان که هر روز آن روز جدیدی است، هر یک از اشعار من دلیلی بر روشنایی و آگاهی است.
هوش مصنوعی: از حملههای اتهامزنان نمیترسم، زیرا من به خوبی ارزش و مقام خود را میدانم.
هوش مصنوعی: اگر تو عمق معانی را نشناسی، برای من مشکلی ندارد؛ چون تو را نمیتوان به درک آن عمق واداشت.
هوش مصنوعی: من از آنچه ناحق به نظر میرسد، برای خودم ارزش پایین نمیآورم، چون در دنیا افراد زیادی هستند که حقیقت را نمیشناسند.
هوش مصنوعی: سخنان من جانها را تحت تأثیر قرار میدهد. اما محبوب را نباید با این گفتهها بسنجی، زیرا همه آنچه را گفتهام درست و زیبا است.
هوش مصنوعی: اگر کسی درباره شخصی بدی بگوید، در حقیقت بر نادانی و ناتوانی خود شاهدی میآورد.
هوش مصنوعی: این درها هر کدام به مراتب بهتر از گنجهای باارزش هستند، اما حسادت و کینه دشمنان باعث ایجاد درد و رنج میشود.
هوش مصنوعی: اگر شاهان شیفتگانم را پاداشی بدهند، شایسته است؛ چون در تمام جهان هیچ گنجی نیست که درد و رنج من را جبران کند.
هوش مصنوعی: به اشعار من نگاهی بینداز که هر یک از آنها شایستگی این را دارد که در گوش پادشاهی خوانده شود.
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که حقیقت و واقعیت یک چیز است و نباید به حرفهای بزرگ و توخالی توجه کرد که دربارهی پیدا شدن شهرت یا محبوبیت گفته میشود. در واقع، آنچه که به واقعیت نزدیکتر است، اهمیت بیشتری دارد تا صدای بلند و تبلیغات بدون بنیان.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد شعر من از آسمان فراتر رفته و به زمین آمده است؛ اگر به این موضوع اعتقادی نداری، ممکن است حقیقت را درک نکرده باشی.
هوش مصنوعی: سلیمی، دیگر در خودپنهانی نکن و بیش از این در دنیا آشکارا از شهرت خود صحبت کن.
هوش مصنوعی: زمانی که بلبل سرودش را آغاز میکند، نگران نباش. دنیا را با عطر خوش این گل زیبا پر کن.
هوش مصنوعی: به مردم اعلام کن که در این دنیا علم و دانش را گسترش دهند و مانند باری که در آسمان میچرخد، به جستجوی حقیقت و یادگیری بپردازند.
هوش مصنوعی: به هفت گوشه جهان سر بلند کن، زیرا شایسته است که مانند سعدی، شاعر بزرگ از سرزمین شیراز، درخشش و نام آوری داشته باشی.
هوش مصنوعی: جهان را به خاطر این شعر، دگرگون کن و همه جا را پر از نام و آوازه آن گردان.
هوش مصنوعی: به خود ببال و افتخار کن به این اشعار معروفی که به تازگی از روح نظامی زنده شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر حقیقتی روشن و واضح است، مانند نوری بر چهرهام میدرخشد؛ اما اگر بخواهم دروغی بگویم، باید با احتیاط و تردید بیان کنم.
هوش مصنوعی: اگر از آنها بگویم، جایش را ببوس، اما این بوسه را بر چشمهایشان نگذار.
هوش مصنوعی: ای مدعی خرد، در اشعار من غلو نکن، چرا که میدانم به خاطر حسادت میخواهی مرا به زحمت بیاندازی و به من آسیب برسانی.
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی وجود مرا انکار کنی، زیرا در دو حالت نمیتوانی از حقیقت فرار کنی.
هوش مصنوعی: اگر او را بشناسی و تلاش کنی، خودت را در مسیر نابودی قرار میدهی و به حسود خود مدرکی میدهی.
هوش مصنوعی: اگر نادانی به این شکل برای من آسان باشد، پس دانش به من میآموزد که از جهل و نادانی دوری کنم.
هوش مصنوعی: با این شرایط، از خود تو شهادتی وجود دارد که هر دو حالت تو روشن و واضح است.
هوش مصنوعی: برو ای مدعی، از این به بعد دیگر مرا رها کن تا با خیالات و سرنوشت خودم کنار بیایم، چه خوب باشد و چه بد.
هوش مصنوعی: با من صحبت نکن که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد؛ زیرا من خودم میدانم که نیک و بد چیست.
هوش مصنوعی: این شعر به این مفهوم اشاره دارد که شهر شیراز را نمیتوان با هیچ جای دیگری از نظر ارزش و زیبایی مقایسه کرد؛ نه در سطح زمین و نه در آب. بنابراین، شیراز بینظیر و خاص است و هیچ شهری دیگر همچون آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: سواد او به اندازهای زیبا و دلنشین است که بهشت را به حسرت میاندازد و نور چشمان حوریان را تحتالشعاع قرار میدهد.
هوش مصنوعی: مصلای او از بهشت هم دلنشینتر است، زیرا که ستون آن با آب کوثر آباد شده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که او را دیده، متوجه شده است که سروش مانند درخت طوبا، با عظمت و افتخار است.
هوش مصنوعی: باغ او بهشتی شناخته شده است، زیرا در آنجا میتوانی هم پسران زیبا را ببینی و هم زنانی charming.
هوش مصنوعی: اگر بهشتی را به نام عدن بشناسی، بدان که هم خوشی و هم نعمت در آنجا فراهم است.
هوش مصنوعی: اگر کسی به این مکان برسد که از هفت کشور دور و نزدیک به اینجا حیرتزده شده باشد، با تعجب خواهد گفت: "خدا بزرگ است".
هوش مصنوعی: در چنین مکانی که مانند آن در جهان وجود ندارد، من اینجا حضوری دارم که شبیهش را تجربه نکردهام.
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح میتوان فهمید که شاعر در مورد احساس خود دربارهی محیطی که در آن قرار دارد صحبت میکند. او احساس میکند که این مکان برای دیگران خوشبختی و زیبایی را به ارمغان میآورد، اما برای او به نوعی زندان و محدودیت است. به عبارت دیگر، او حس میکند که جایی که در آن زندگی میکند، نه تنها برای دیگران دلپذیر نیست، بلکه برای خودش هم مملو از غم و محنت است.
هوش مصنوعی: چرا روزگار به پایان رسید که هنوز من از درون به او فکری نکرده بودم؟
هوش مصنوعی: من از اینجا میروم چون بودنم در اینجا کافی است؛ چرا که هیچکس نمیداند که من چقدر ارزش دارم.
هوش مصنوعی: من در اینجا با شصت سال عمر به سر رساندم و هیچکس نتوانست به مهر و محبت به من نزدیک شود.
هوش مصنوعی: از باغهای او بوی خوشی به مشام میرسد، و من هیچگاه به خاطر سیبهای آن از کسی شرمسار نشدهام.
هوش مصنوعی: زمستان که میگفت بیایم، اما از آتش کسی شرم نکرد و دست من گرم بود.
هوش مصنوعی: اگرچه تابستانش میتواند به شدت آزاردهنده باشد و انسان را از شدت گرما به خستگی وادارد، اما من هرگز نوشیدنی خنکی در این دوران ندیدهام که به من آرامش بدهد.
هوش مصنوعی: بگو خودت قضاوت کن، من اینجا چه جایگاهی دارم که تحمل سرما و گرما را نداشته باشم.
هوش مصنوعی: دوستانم میگویند که تو در شعر گفتن از دیگران برتری.
هوش مصنوعی: وقتی از شیرین و فرهاد صحبت میکنی، به یاد مجنون و لیلی نیز باش.
هوش مصنوعی: نباید این سخن تو را دست کم گرفت، چون ممکن است پنج چیز بزرگ به همراه داشته باشد که هر کدام از آنها دنیای خود را دارند.
هوش مصنوعی: بله، من گفتم بگویم که سرنوشت من را از اینجا برده است و روزگاری طولانی از زیباییات دورم کرده است.
هوش مصنوعی: من در این مکان هیچ قامت و عزتی ندارم و از حرفهایی که خودم زدهام شرمندهام.
هوش مصنوعی: به جایی میروم که مرا در نظر دیگران عزیز بدانند و شعر و هنر من را ارزشمند بشمارند.
هوش مصنوعی: چه کار باید بکنم تا از دست این مردم ظالم رهایی یابم، در حالی که زندگی به سختی بر من میگذرد و دورنگی و ناعدالتی زندگیام را تحت فشار قرار داده است.
هوش مصنوعی: اگر من تربیت شده باشم، هدفم این است که شعر خود را به شعری دیگر برسانم.
هوش مصنوعی: هر چند در این شهر بیرحم هیچکس به من محبت نکرد و هیچکس از بزرگان به من اهمیت نداد.
هوش مصنوعی: اما امیدوارم که این سخن در جهانی که در آن زندگی می کنم، باعث شناخته شدن و نامآوری من شود.
هوش مصنوعی: فردی که با شناختن ارزشمندها من را بوجود میآورد، باعث شده که به او به خاطر تاثیرش بر زندگیام سپاسگزار باشم.
هوش مصنوعی: من به خاطر مقام و مرتبه او، در اوج هستم، اما از نعمت و توانایی او به پایین آمدهام.
هوش مصنوعی: اگرچه این مسیر پر از سنگ و ناهمواری است، اما با اینکه اسبم تندرو است و میدانم جایی برای پیشروی وجود دارد، به سمت جلو خواهم رفت.
هوش مصنوعی: من از شعری که مینویسم، آرزویم این است که نه تنها یک مجموعه شعر معمولی، بلکه داستانی بزرگ و باشکوه مانند «شهنامه» بگویم.
هوش مصنوعی: اگر من این ادعا را میکنم، به معنای لاف زدن نیست؛ گمان نکن که این برای من چیزی بیهوده و بزرگ است.
هوش مصنوعی: اینک آفتاب تو که در پس پرده نیست، به روشنی وجود تو را نشان میدهد و نمیتوانی آن را به چیزی بپوشانی یا پنهان کنی.
هوش مصنوعی: اگر کسی این شعر زیبا را بشنود، به او واجب است که به طرق مختلف آن را تحسین کند.
هوش مصنوعی: خدایا، شعر من همچون نوری است که جان را روشن میکند و زمین و آسمان را نیز پرنور میسازد.
هوش مصنوعی: هر کس که یاد نیکی از او را به ذهن نیاورد، باید دعا کند که سرنوشتش بد باشد و در زمین و آسمان نفرین شود.
هوش مصنوعی: کتاب با یاری خداوند نوشته شده است و به نام "بشیرین و فرهاد" در ماه محرم الحرام سال 886 تألیف گردیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.