عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۶ - در صفات عناصر فرماید
ترا این گنج آسان دست دادست
اگر اینجا بسوی او بری دست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۷ - قصّه منصور و عیان او بهر نوع فرماید
از آن عالم در این عالم فتادست
جمال یار اسمی برگشادست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان
چنان در عین دانائی فتادست
که سر از دور پیش جان نهادست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۲ - در آگاهی دادن دل در عین منزل و او از آن عاشق بودن فرماید
در این منزل وصالت دست دادست
خر و بارت سوی منزل فتادست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید
مرا این سرّ محمد بر گشادست
حقیقت جوهرم در جان نهادست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید
ترا این گنج معنی دوست دادست
حقیقت گنج اینجا در نهادست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند
سرت سرّ است و سر در سر نهادست
چنین اسرار در آخر فتادست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
دل تو همچو گوئی اوفتادست
عجائب سر در این میدان نهادست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
از ایشان وصل دنیا دست دادست
چرا آخر دلت زینسان فتادست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
مرا نور حقیقت در نهادست
در گنجینهٔ معنی گشادست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۶ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
سخن اندر حقیقت دست دادست
که دلدارم براندر بر نهادست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۲ - پرسش از بایزید بسطامی که حق را کجا توان دید (ادامه)
در عین الیقین بر تو گشادست
ترا گنج حقیقت جمله دادست
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ زن دیبا فروش و کفشگر
بود رسمِ سلام از بامدادان
اگر چه اتّفاق امشب فتادست
و لیکن چون توئی روزِ زمانه
ترا هرگه که بینم بامدادست
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
به کویت دل غلام خانه زادست
چو سر بر در نهد مقبل نهادست
رقیب آزادگان را معتقد نیست
که نادرویش اندک اعتقادست
زند لافی به آن رخ ماه شب گرد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
بدار ای نازنین یار از جفا دست
که بر وصلت نمی باشد مرا دست
طبیب من به حالم رحمتی کن
که در دردت ندارم بر دوا دست
منم افتاده ی عشقت ولیکن
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
بشد عمری که دارم بر خدا دست
که گیرد یک شبم وصل شما دست
ز دستم بر نمی خیزد جز این هیچ
که بردارم ز هجرت بر دعا دست
ز بخت خود نمی دانم که یک شب
[...]
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۹ - گفتار در نکویی خموشی و عشق
زبان بسیار سر بر باد دادست
زبان سر را عدوی خانه زادست