به کویت دل غلام خانه زادست
چو سر بر در نهد مقبل نهادست
رقیب آزادگان را معتقد نیست
که نادرویش اندک اعتقادست
زند لافی به آن رخ ماه شب گرد
نداند کز پیاده رخ زیادست
گر از روی زمین روید غم و درد
دل عاشق به روی دوست شادست
نه تنها دل در آن کویست مسکین
که هرجا هست مسکین نامرادست
فراموشت کنم گفتی بزودی
مرا از دیر باز این نکته بادست
کمال از وعده وصلت بتر سوخت
که جانش آتش و عهد تو بادست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و تعلق خاطر خود به محبوب سخن میگوید. او بیان میکند که دلش به کوی محبوب وابسته است و هر بار که به او نزدیک میشود، شادابتر میشود. رقیبان او، که خود را آزاد میدانند، به اعتقادات و احساسات او توجهی ندارند. شاعر در ادامه میگوید که درد و غمهای دنیا هیچ تاثیری بر عشق او ندارد و دل عاشق همیشه به عشق محبوب شاد است. او همچنین به قولی که محبوب داده است، اشاره میکند و میگوید که این وعده، جانش را میسوزاند و او را در آتش عشق نگهداشته است. در نهایت، شاعر میگوید فراموش کردن محبوب برای او کار آسانی نیست.
هوش مصنوعی: به کوی تو دل بندهای که همیشه در خدمت تو بوده، تعلق دارد. وقتی سرش را بر در میگذارد، نشانی از عشق و ارادت او به توست.
هوش مصنوعی: رقیب، بر این باور نیست که آزادگان به او اعتقاد دارند، چون او خود را در خودباوری بسیار کم میبیند.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که کسی که به زیبایی چهرهی محبوبش توجه دارد، نمیتواند درک کند که زیبایی و جذابیت چهرهی او در واقع تحت تاثیر چیزهای دیگری قرار دارد و به تنهایی نیست؛ در واقع زیبایی او نتیجهی ویژگیهای دیگری نیز هست که به طور کامل قابل دیدن نیست.
هوش مصنوعی: اگر درد و غم از دل عاشق روی زمین برداشته شود، روی دوست باعث شادمانی است.
هوش مصنوعی: در آن مکان بینصیب، فقط دل مردم بیچاره نیست؛ بلکه هر جا که بروند، این بیمعنایی و بینصیب بودن همراهشان است.
هوش مصنوعی: تو گفتی فراموشم میکنی، اما از زمانهای دور میدانستم که این نکته در دستان توست.
هوش مصنوعی: کمال از وعده وصال تو سوخته است؛ چرا که جانش در آتش عشق تو میسوزد و تو سرنوشت او را در دست داری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا تا در جهان کون و فسادست
وزیشان خاک مبدا و معادست
حمیدالدین ، در انواع محامد
که از مادر نظیر تو نزادست
ره آزادگی خلقت نمودست
در فرزانگی طبعت گشادست
تویی گردون فراز دهر و در دهر
[...]
رخت مه را رخ و فرزین نهادست
لبت بیجاده را صد ضربه دادست
چو رویت کی بود آن مه که هر مه
سه روز از مرکب خوبی پیادست
کجا دیدست بیجاده چنان خال
[...]
هر آن قوّت که نقد هر نهادست
به پیش زور دست عشق بادست
بود رسمِ سلام از بامدادان
اگر چه اتّفاق امشب فتادست
و لیکن چون توئی روزِ زمانه
ترا هرگه که بینم بامدادست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.