در این پرگار گردانم عجائب
تماشا میکنم نفس غرائب
در این پرگار در اندوه ودردم
بمانده اندر این پرگارم فردم
در این پرگار گردانم چو پرگار
طلبکارم بهرجائی رخ یار
در این پرگار گردانم بسر بر
نمییابم کسی را یار و رهبر
تماشا میکنم از هر کناری
همی جویم ز بهر خویش یاری
تماشا میکنم در بود و نابود
مگر جائی بیابم عین مقصود
تماشا میکنم چرخ فلک را
نظاره میکنم آن یک بیک را
تماشا کردم اینجا هر چه دیدم
چو سودی زان چو مقصودی ندیدم
تماشا کردم اندر تنگنائی
بهردم یافتم آنجا بلائی
بسی اندیشهٔ بیهوده کردم
بسی زانجا رسید از خویش دردم
بی کردم بهر سوئی نگاهی
که باشم تا توانم برد راهی
بسی در خاک و خون آغشته گشتم
چو شیب و عین بالا در نوشتم
نبردم هیچ ره در سوی جانان
که تا این دم ترا من یافتم جان
چنین بد قصّهٔ من تابدانی
دوای درد من اینجا تو دانی
دوائی کو کنون و ره نمایم
در این پرده حقیقت در گشایم
از این پرده مرا بیرون فکن تن
که تا بیرون جهم از ما و از من
از این پرده چنانم زار مانده
حقیقت عاشق و بی یار مانده
از این پرده چنانم در بلا من
که میخواهی دگر باره فنا من
فنا میخوانم از صورت حقیقت
که بیرون آیم از عین طبیعت
فنا میخواهم از این زندگانی
مراد من بر آوردن تو دانی
فنا میخواهم و کل کن فنایم
تو جانا باز خر در این بلایم
فنا میخواهم و بیرونم آور
تو جانا اندر این حالت غمم خور
تو غم خور زانکه غمخواری ندارم
بجز تو هیچکس یاری ندارم
تو غمخور زانکه دردم را دوائی
در این منزل مرا تو آشنائی
تو غم خور زانکه اینجایم گرفتار
مرا جانا از این صورت برون آر
تو غم خور تا مرا اینجا رسانی
که ره در سوی آن منزل تو دانی
تو دانی راه بردن ماه اینجا
که دیدستی حقیقت شاه اینجا
تو میدانی ره و کوی حقیقت
اگرچه ماندهٔ سوی طبیعت
تو اینجاگه حقیقت دید یاری
مرا اینجایگه چون غمگساری
بتو شادم که تو اسرار یاری
در اینجاگه مرا شادان تو داری
بتو شادم حقیقت جان در آخر
که مقصودم کنی اینجا تو ظاهر
کنون زین تنگنای حادثاتم
برون کن تا رسانی سوی ذاتم
نه چندانم در اینجا فکر و یارست
که اندیشه دمادم بیشمارست
از اوّل تا بآخر اندر اینجای
مرادر کل بُد ای جان مانده در پای
نظر در سوی اشیا کردم از سیر
عجب گردانست کردم این همه دیر
در این دیرم مثال بت پرستان
بمانده من نه کافر نی مسلمان
بی جستم ز مردم دوستداری
ندیدم از کسی امّیدواری
چودیدم دشمنم بودند ایشان
حقیقت هم طبیعت گرچه خویشان
بود اینجا که با ایشان مقیمم
وزایشان این زمان در خوف و بیمم
بسی کردم طلب از هر کسی باز
شنفتم من ز هر کس خود بسی راز
همه تقلید بود و هیچ تحقیق
ندید از هیچکس الاّ که توفیق
در آخر گر مرا اینجا نمائی
غم از من بیشکی اینجا ربائی
نظر چون میکنم در خویش اینجا
چو میبینم یقین در پیش اینجا
هدایت مر مرا زین سرّ نور است
که دائم مر مرا از وی حضورست
از این نورم حقیقت روشنائیست
که مر تحقیق این نور خدائی است
براه شرع این نورم هدایت
از اوّل بود بسیاری سعادت
در آخر نیز هم دانستهام من
کز این نورم شود اسرار روشن
اگر خورشید میبینم از این نور
یکی در تست از او افتاده تن دور
اگرخود ماه میبینم از این است
که گردان اندر این چرخ برین است
همه کوکب از این نورست دائم
که در آفاق مشهورست دائم
وگر عرش است و کرسی هم بود این
حقیقت هم قلم با لوح شد این
مزیّن چه بهشت و کرسی و عرش
ملایک هرچه اعیانست در فرش
از این نورند من تحقیق دیدم
حقیقت من از این توفیق دیدم
کنون این نور پاک مصطفایست
که ما را اندر اینجا رهنمایست
ولی ای جان مرا اسرار برگوی
حقیقت قصّهٔ از یار برگوی
رهائی باشدت اینجا مراهان
بگو با من حقیقت شرع و برهان
جوابش داد جان آن لحظه کایدل
ترا مقصود خواهد بود حاصل
کنون چون دید نور مصطفائی
حقیقت بیشکی اندر لقائی
از این نورت رهائی باشد اینجا
ترا عین خدائی باشد اینجا
از این نورت همه کامی برآید
ترا این تنگنا آخر سرآید
از این نورت بود در آخر کار
حقیقت بیشکی دیدار اسرار
از این نورت رهائی باشد از غم
ترا شادی رساند او دمادم
از این نورت لقای جاودانست
که مر این برتر از کون و مکانست
از این نورت بسی شادی رسد دوست
برون آرد ترا و هم من از پوست
از این نورست ما را هردو امیّد
لقا زین نور خواهد بود جاوید
ازاین نورست بیشک هر چه بینی
دلا اکنون تو در عین الیقینی
از این نورست بیشک آسمانها
حقیقت تا بدانی جسم و جانها
از این نورست ماه و چرخ و انجم
همه در نور اینجاگه شده گم
از این نورست عرش و فرش و کرسی
حقیقت اینست پیش از نور قدسی
از این نورست بیشک انبیا بین
درون خویش ایشان مصطفی بین
از این نورست بیشک هرچه باشد
بجز این نور مر چیزی نباشد
از این نور است آدم تا بدانی
از این نورست هر شرح و معانی
از این نورست نوح و پور آذر
تو از این نور یک لحظه بمگذر
از این نورست اسحق گزیده
هم اسمیعیل و یعقوب این بدیده
از این نورست موسی بر سر طور
حقیقت مانده واله او از این نور
از این نورست مر ایّوب و یونس
که این نورست در هر چیز مونس
از این نورست بیشک مر سلیمان
حقیقت انبیا را مر چنین دان
دلاگر راز گویم شرح اینست
که این نورت عیان عین الیقین است
حقیقت این بود رهبردر اینجا
دلا اکنون تو می ره بر در اینجا
بیابی کام خود زین نور مطلق
که این نور است ذات جاودان حق
تمامت انبیا زین نور بودند
از آن اندر جهان مشهور بودند
از این مقصود حاصل میشود باز
که این نور است هم انجام وآغاز
حقیقت نور الّا اللّه باشد
دگر هر کس کز این آگاه باشد
دلا زین نور اینجا ره بر اینجا
که این نورست کین جا جمله پیدا
دلا این نور عین لامکان است
که با ما این زمان اندر مکان است
دلا این نور اینجا دید شاه است
همه ذرّات را پشت و پناه است
دلا این نور اندر آخر کار
حجاب از پیش بردارد بیکبار
دلا این نور بنماید یقین ذات
کند روشن چو خود مر عین ذرّات
همه ذرّات از این آید منوّر
حقیقت جان شوند اینجای یکسر
همه جانها ازاین نورست تابان
که در آفاق مشهورست میدان
همه جانها از این اندر خروش است
که این دریا حقیقت چشم و گوش است
همه جانها بدین باشد سرافراز
حقیقت اوست اینجا صاحب راز
از این مقصود ما حاصل شد اینجا
که این نورست اندر کلّ اشیا
ره ما آخر کارست از او راست
که اندر ره حقیقت روشنی خاست
مزیّن شد ره ما آخر کار
از او یابیم هر دو عین دیدار
وطنگاه ازل زین نور یابیم
در آخر چون سوی منزل شتابیم
دگر ای دل ره دور و درازست
گهی شیبست و گه گاهی فرازست
بسی رفتند و در ره باز ماندند
نه در بالا که در چه باز ماندند
بسی رفتند و در اینجا رسیدند
جمال یار آخر باز دیدند
بسی رفتند در راه حقیقت
شدند از نور آگاه شریعت
نه بازی باشد این ره تا بدانی
که تا خود را بمنزل در رسانی
ببازی نیست راه عشق کردن
کسی باید که داند راه بردن
ببازی نیست راه عشق جانان
کسی باید که بیشک پی بَرَد آن
ببازی نیست هان این ره ببازی
نیابی دوست تا خود در نبازی
رهی دور است و منزل ناپدیدست
که آخر کارت ای دل ناپدیدست
رهی دور است و راه عاشقانست
کسی کاینجا فنا شد عاشق آنست
رهی دور است پر خوف و خطر بین
گهی خود زیر و گاهی بر زبر بین
در این ره صد هزاران جان چو کاهست
در آخر نیست غم چون جان تباه است
در این ره عاشقی باید یگانه
که در یکی بود او جاودانه
در این ره عاشقی باید سرافراز
که در یکی شوند انجام و آغاز
در این ره عاشقی باید صفائی
که یکی گردد اینجا درخدائی
در این ره عاشقی باید صفاکش
که یکی بیند اینجا پنج با شش
در این ره عاشقی باید پر اسرار
که در یکی بیابد او رخ یار
در این ره عاشقی باید که در دید
یکی بیند همه در سرّ توحید
در این ره عاشقی باید که در ذات
یکی گردند اینجا جمله ذرّات
در آخر دل یکی دیدار یابی
همه اینجایگه مر یار یابی
در آخردل همه دیدار جانانست
همه اینجایگه انوار جانانست
در آخر دل همه عین الیقین است
یکی هم آسمانها و زمین است
در آخر در حقیقت جمله اللّه
بود بیشک بیابی حضرت شاه
در آخر دل من و تو باز کردیم
ز یکی اندر اینجا راز کردیم
ز یکی لاشوم در دید الّا
در اول بازدان این راز یکتا
مرو بیرون هم اندر اندرون یاب
توقف کن تو اینجاگاه و مشتاب
در اینجا آن حقیقت دان عیانست
هم اینجا و هم آنجابی نشانست
در اینجا راز اینجا گشت حاصل
چنین بین تا تو باشی جملگی دل
در اینجا سرّ آنجا آشکارست
در آنجا دید یکتا آشکارست
دلا در پرده بین این سرّ پنهان
که در اینجاست این شرح و بیان هان
از آنت کردم آگاه حقیقت
که جز حق نیست در راه حقیقت
بجز حق نیست اینجا جملگی اوست
یکی بین دل در این چه مغز و چه پوست
بجز یکی نیابی آخر کار
حجاب این پردهات از پیش بردار
حجاب این پردهات از خود برافکن
که تا اسرارت آید جمله روشن
بجز حق نیست چه آخر چه اوّل
مباش اینجا دلا آخر معطّل
منت گفتم کنون خود چشم کن باز
که اندرتست هم انجام و آغاز
بتو پیداست جسم من هم اینجا
که شد اسرار کلّت روشن اینجا
بتو پیداست اشیا و ملایک
اگرچه واصلی میباش سالک
هر آنکس کز نمود من شد آگاه
همین جا باز بیند او رخ شاه
دلا مستقبل حالن تو آنست
که دیدار بقا در آن جهانست
ولی اینجا درون پرده پیداست
جمال بی نشانی هم هویداست
جمال یار پیدا هست اینجا
بنقد اینجا مده از دست او را
بنقد اینجا وصال دوست دریاب
حقیقت مغز خود در پوست دریاب
بنقد اینجا مده دلدار از دست
چو وصلت بیشکی اینجایگه هست
بنقد او را غنیمت دان تو جانان
درون پرده او را بین تو پنهان
بنقد او را مده ازدست زنهار
درون پرده میبین روی دلدار
بنقد اینجا غنیمت دان تو امروز
که دیدی در درون دیدار پیروز
بنقد او را غنیمت دان تو اکنون
مرو از خویشتن یک لحظه بیرون
مرو بیرون غنیمت دان تو این ذات
که نورش روشنائی یافت ذرّات
مرو بیرون و او را بین دمادم
که پیوستست با من اندر این دم
کنون چون هر دو در عین وصالیم
ز وصل دوست اندر اتّصالیم
کنون چون دیده در دیدار هستیم
حقیقت صاحب اسرار هستیم
کنون چون هر دو دیدستیم اعیان
در اینجاگاه بیشک روی جانان
کنون چون هر دوباره باز دیدیم
در اینجا صاحب هر راز دیدیم
در این خلوتسرای لامکانی
بهم باشیم اینجاگه عیانی
از اینجا وصلت اعیانست اعیان
در این خلوت همی یابیم پنهان
در اینجا وصل جانانست دیدار
بهم بینیم اینجاگه نمودار
دلا اکنون چو وصل اینجاست پیدا
بباید رفتنت در سوی دریا
دلا اکنون قراری گیر در خود
تو چون رسته شدی از نیک و از بد
وصال اینجاست تا آنجا روی باز
سزد گر می دگر این بشنوی باز
وصال اینجاست بر خور از وصالش
نظر کن در درون نور جلالش
وصال اینجاست وز انسان بدیدست
که اینجا بیشکی جانان بدیدست
کسانی در پی فردا نشسته
در اینجاگه دل اندر وصل بسته
بامّیدی که فردا یار یابند
حقیقت بیشکی دلدار یابند
کجا فردا که امروز است حاصل
جز امروزش نبیند مرد واصل
دل اندر بند فردا چند داری
چوامروزت یقین دلدار داری
دل اندر بند فردابستهٔ تو
از آن نادان همیشه خستهٔ تو
دل اندر بند فردا میندانی
که فردا بیشکی حیران بمانی
برو اصل یقین امروز فرداست
که جانان سر بسر کلّی هویداست
ز فردا بگذر و امروز بنگر
ز وصل دوست تو امروز برخور
ز فردا بگذر و امروز او بین
چو جمله اوست مر جمله نکو بین
ز فردا بگذر و امروز دریاب
توقّف کن دمی در عشق مشتاب
ز فردا چند گوئی وصل امروز
ترا دادست اینجا خویش میسوز
ز فردا چند گوئی آخر ای دل
که امروز است هر مقصود حاصل
ز فردا چند گوئی زانکه فردا
هنوزت نیست پخته دیگ سودا
ز فردا چند گوئی دل حقیقت
که امروزست پیدا دید دیدت
ز فردا چند گوئی دل یقین یاب
تو مر امروز درخود پیش بین یاب
ز فردا چند گوئی دل ببین راز
درون خویشتن عین الیقین ساز
منه دل سوی فردا زانکه اینجا
نه بندد دل حقیقت سوی فردا
کسی کو واصل هر دو جهان است
ورا امروز کل عین العیان است
اگر امروز یابی وصل جانان
همی فردا تو باشی بیشکی آن
اگر امروز وصلت میدهد دست
نباید دل سوی فردا ترا بست
اگر امروز وصل یار یابی
چرا ای دل سوی فردا شتابی
در این وصل اربیابی دید جانان
یکی گردی تو در توحید جانان
در این وصل اربیابی روی آن ماه
ز نی بالای نُه قبّه تو خرگاه
حقیقت اندر اینجا آشنائیست
یقین مر سالکان را روشنائیست
حقیقت اندر اینجا دید دیدست
عیان چون یار در گفت و شنیدست
تو بر امیّد فردائی زهی ریش
که اندر خود فکندستی تو تشویش
تو بر امّید فردائی که بینی
همی ترسم که مر چیزی نبینی
ترا امروز باید وصل دیدن
حقیقت اندر اینجا اصل دیدن
ترا تا سوی فرداهست امّید
حقیقت همچو خواهی ماند جاوید
گرت امروز وصل آید بدیدار
شوی از بود کل خود ناپدیدار
یقین اینست چندانی که گویم
جز اینجا وصل خود چیزی نجویم
اگرچه گفتگو آخر رسیدست
مرا آخر وصال اینجا بدیداست
مر امروز امّید وصالست
دل من در تجلّی جمالست
مرا امروز چون جانان بدیدست
همیشه جان و دل اندر مزید است
مرا امروز چون جانان هویداست
بنقدم شاد چون فردا نه پیداست
مرا امروز چون جان رخ نمودست
زیانم جملگی امّید سوداست
به نقد امروز دارم دلستانم
بنقد اکون مراد دل ستانم
بنقد امروز با جانان برآیم
چه از آن بیشکی کز جان برآیم
هر آنکو نقد را کز دست نگذاشت
در اینجاگه وصال او خبر داشت
هرآنکو نقد خود اینجا بیابد
همان بیشک یقین فردا بیابد
بنقد امروز دستی برفشانیم
که نقد امروز در روی جهانیم
بنقد امروز کام اینجاست پیدا
جمال جان جان در دل هویدا
بنقد امروز از او آسوده گردیم
چه از آن کاندر این کل سوده گردیم
بنقد امروز میبینیم دلدار
بحمداللّه ز وصل او خبردار
بنقد امروز کامی زو ستانیم
ز وصلش دمبدم کامی برانیم
ز وصلش جان و دل در شادمانی است
وصال ما کنون در زندگانی است
ز وصلش این زمان عطّار او شد
که بیشک اندر این عالم خود او بُد
ز وصلش این زمان اندر یکیام
حقیقت مر جمالش بیشکیام
زهی اسرار ما اسراردان کیست
که دریابد که اینجا جان جان کیست
زهی اسرار ما ننموده هر کس
جمال خویشتن خود یافت می بس
زهی اسرار ما اعیان عشّاق
فکنده دمدمه در کلّ آفاق
زهی اسرار ما اسرار منصور
درون جان ما دیدار منصور
زهی اسرار ما از وی بدیدار
بجان و سرشدم او را خریدار
زهی اسرار ما اعیان نموده
در ذرّات عالم برگشوده
درون سالکان زو گشته پرنور
رسیده هر کسی را سرّ منصور
درون ساکان زین گشته آباد
بآخر ذرّهها زین گشته دلشاد
درون سالکان کین راز بیند
حقیقت یار خود را باز بیند
حقیقت اینکه با آخر رسیده است
در اواعیان کل اینجا بدیدست
حقیقت ختم برمنصور باشد
سراسر بیشکی پر نور باشد
حقیقت گفتگو اینجا بسی شد
اگرچه اصل از نکته یکی بُد
حقیقت عقل و عشق آمیزش آمد
حقیقت عشق آخر داد بستد
حقیقت عشق آخر جان جان یافت
یقین مر عقل را راز نهان یافت
حقیقت عشق اینجاگه یکی دید
ولیکن عقل بیشک اندکی دید
بهمّت عقل اگرچه بس بلند است
همیشه گفت او در چون و چند است
سخن پیوسته از تقلید گوید
ولیکن عشق کل از دید گوید
سخن از عقل دائم نقل باشد
ولیکن این بیان از عقل باشد
بیان ما همه از عشق یار است
در آن اسرارهائی بیشمار است
بیان ما همه از عشق جانانست
حقیقت در یکی اسرار اعیانست
بیان ما یقین عاقل نداند
وگر داند بکل حیران بماند
بیان ما همه از لامکانست
یقین در وی حقیقت جان جانست
یقین ما نداند جز که عاشق
که باشد در بیان عشق صادق
بیان ما نداند مر کسی باز
مگر آنکس که دارد چشم جان باز
بیان ما نداند جز یکی بین
که باشد در یکیاش کفر یا دین
اگر کافر شوی در عشق دلدار
حقیقت باز یابی سرّ اسرار
اگر کافر شوی در عشق جانان
ببینی جان جان اینجا تو اعیان
اگر کافر شوی این سرّ بیابی
باخر جان جان ظاهر بیابی
اگر کافر شوی در عشق آن ماه
بیابی ناگهان آن ماه خرگاه
اگر کافر شوی از عشق محبوب
اگرچه طالبی گردی تو مطلوب
اگر کافر شوی در آخرکار
براندازی حجاب از خود بیکبار
اگر کافر شوی باشی مُسلمان
چو گر این سر نمییابی تو نادان
اگر کافر شوی آخر بدانی
ولیکن در یقین حیران بمانی
اگر کافر شوی مانند منصور
بشرع اینجا شوی در کفر مشهور
اگر کافر شوی چون او یکی تو
خدا در بُت ببینی بیشکی تو
اگر کافر شوی در عین مستی
تو چندی اندر اینجا بت پرستی
اگر کافر شوی اینجا زتحقیق
بیابی آخر کارت تو توفیق
اگر کافر شوی چو شیخ صنعان
تو گردی عاقبت درکل مسلمان
اگر کافر شوی اسرار بینی
اگرچه با بُتی زنّار بینی
توئی کافر ولیکن بیخبر تو
نمیبینی بُتِ خود در نظر تو
توئی کافر بتی داری تودر چین
نظر بگشا بُتِ خود در نظر بین
بت خود بین اگرچه کافری تو
که بیشک در ره و هم رهبری تو
بت خود بین که گر خود بازیابی
بسوی بت پرستِ خود شتابی
بت خود بین و بنگر بت پرستت
چرادر دیر دل غافل شدستت
بت خود بین که او را سجده کردی
چوحکم از تست این لا بت پرستی
بتی داری تو اندر دیر مانده
ز بهر این بُت اندر سیر مانده
بتی داری و بت را سجده میکن
که پیدا نیست این بت را سر و بن
چنان این سر بیان گفته خوانیم
که بیشک بت پرست عشقشانیم
بُتِ ما زادهٔ دیرست و گردون
که از دور فنا رخ کرد بیرون
بت ما زادهٔ دیر فنایست
که با ما اندر اینجا آشنایست
بت ما زادهٔ پنج و چهار است
مر او را در جهان دیدار یار است
بت تو صورتست و عین معنی
که بنمودست رخ در جمله دنیی
بت ما سرّ عشق لایزالست
که اینجاگاه در عین وصالست
بت ما جملگی اسرار دیدست
در اینجاگه عیان یار دیدست
بُتِ ما نی چو آن بتها بیجانست
که هم جان دارد و هم دید جانانست
بُتِ ما جان جان اینجا بدیدست
ابا او در عیان گفت و شنیدست
بُتِ ما یافت جان جان حقیقت
برون شد بیشک از عین طبیعت
بُتِ ما یافت جانان اندر اینجا
ابا او شد در آخر عین یکتا
بُتِ ما یافت اینجا سرّ بیچون
ز دلدار خود او کل بیچه و چون
بُت ِ ما یافت اینجا کامرانی
حقیقت دید سرّ لامکانی
بت ما یافت در آخر هدایت
ز یار خویشتن عین سعادت
بت ما با دلست و عین جانست
حقیقت دیده اینجا جان بیانست
بت ما در نمودار یقین است
که او رادر عیان عین الیقین است
بت ما در یقین دم از یقین زد
ز کفر خود رقم بر عین دین زد
بت ما در فنا آغاز و انجام
یکی دیدست اینجاگه سرانجام
بت ما در فناء لامکانست
ورا اسرار جانان کل عیانست
بت ما در فنا توحید دارد
یکی ذاتست و او آن دید دارد
بت ما شاه را بشناخت آخر
یقین خود در فناانداخت آخر
بت ما در حقیقت راه دارد
در آن عین فنا مر شاه دارد
بت ما دیر خود بر جای بگذاشت
ببام دیر شد کز خود خبر داشت
بت ما این زمان در لا هویداست
بنزد عاشقان پنهان و پیداست
بت ما در یقین جانست و جانان
از آن چون جانست او پیدا و پنهان
بُتِ ما این زمان در عین لاهوست
اگرچه در بیان گفت یا گوست
درونِ جزو و کل بیشک چو همراه
حقیقت بود کل با حضرت شاه
ببام دیر او در سیر افتاد
از آن اینجایگه بی غیر افتاد
ببام دیر شد بهر تماشار
مر او را سر درآنجا گشت پیدا
ببام دیر شد تا بام بیند
در اینجاگاه از خود کام بیند
ببام دیر چون او منکشف شد
دگر آن راز در کل متّصف شد
ببام دیر شد دریافت او راز
حقیقت در عیان انجام و آغاز
ببام دیر شد بالای گردون
نظر کردست کل در بیچه و چون
ببام دیر خود را کل فنا دید
وصال شاه در عین بقا دید
ببام دیر اکنون در وصال است
که کلّی در تجلّی جلال است
ببام دیر اکنون راز دیدست
که وصل شاه اینجا باز دیدست
ببام دیر اکنون بیجهاتست
ز یکّی در یکی اعیان ذاتست
ببام دیر در اشیا نظر کرد
همه اشیا چو خود را راهبر کرد
ببام دیر در اشیا یکی دید
خدا را در همه او بیشکی دید
ببام دیر از حق گشت واصل
همه مقصودش اینجا گشت حاصل
ببام دیر در نور تجلّاست
که ذاتش در درون جمله پیداست
ببام دیر اعیانش کماهی است
که بیشکی این زمان سرّ الهی است
گمان برداشت کاینجاگه بقا یافت
که خود اینجایگه سرّ خدا یافت
گمان برداشت چون اندر یکی دید
حقیقت جملگی بُد سرّ توحید
گمان برداشت چون خود را نهان داشت
در اینجا بود خود را جان جان یافت
گمان برداشت اندر بیگمانی
نظر کرد اندر او سرّ معانی
گمان برداشت اندر آخر کار
معانی محو کرد اینجا بیکبار
گمان برداشت کلّی در فنا شد
در آن حضرت بکلّی در بقا شد
گمان برداشت او در ذات بیچون
برش چون ارزنی شد هفت گردون
گمان برداشت تا خود را فنا یافت
از آنجا بیشکی خود را خدا یافت
حقیقت وصل جانان اندر اینجاست
یکی دان کز یکی جمله هویداست
چو اندر بیخودی در نیک و بد شد
درآن عین فنا کلّی اَحَد شد
احد شد بیزمان و بی مکان او
یقین شد بیشکی کل جان جان او
احد شد تا ز یک آگاه آمد
حقیقت نور الّا اللّه آمد
فنا شد تا بیان اندر فنا شد
مرا اسرارها در خود بقا شد
فنا شد تا بیان اندر فنا یافت
همه اسرارها در خود بقا یافت
فنا شد در یقین مانند منصور
یکی خود دید او در جملگی نور
فنا شد تا عیانش ذات آمد
حقیقت درعیان آیات آمد
یکی شد تا یکی اندر خدائی
حقیقت یافت او اندر جدائی
یکی دید اندر اینجا عین پرگار
همه از وی بدید او ناپدیدار
یکی دید اندر اینجا جان و دل دید
حقیقت ریح و ماء و آب و گل دید
همه اندر یکی یکّی نمودار
همه عین یکی در عین پرگار
همه اندر یکی یکّی نموده
یکی را از یکی یکّی فزوده
همه اندر یکی اسرار رفته
همه در دید کلّی یار رفته
همه اندر یکی چه آب و آتش
حقیقت باد و آب اینجا شده خوش
حقیقت هر چهار اینجا شده یار
حقیقت هم نهان و هم پدیدار
حقیقت هر چهار اینجا فنا بود
در آن عین فنا دید بقا بود
حقیقت بود حق نابود کی شد
بوقتی کین همه دیدار حی شد
حقیقت بود حق پنهان نماند
مر این معنی به جز واصل نداند
حقیقت بود حق اینجا هویداست
اگر مرد رهی پنهان و پیداست
حقیقت چیست بود بود دیدت
یقین را جان و دل معبود دیدت
حقیقت چیست اینجا دوست دریافت
یقین آن مغز اندر پوست دریافت
حقیقت چیست اینجا جان جان دید
درون خویشتن آنجا عیان دید
حقیقت چیست سالک اندر آخر
که او دلدار بیند عین ظاهر
حقیقت چیست سالک اندر این راه
که درخود بیند اینجاگاه او شاه
حقیقت چیست سالک را در این دید
که در خود بیند او اسرار توحید
حقیقت چیست سالک را در این راز
که بیند در درون انجام وآغاز
حقیقت چیست سالک در همه چیز
که درخود یابد اینجاگه همه نیز
حقیقت چیست سالک را در این اصل
که هم پیش از فنا در یابد این وصل
در این دیر فنا سالک حقیقت
یکی بیند در آن یکی طبیعت
در این بودفنا کل بود گردد
بآخر در عیان معبود گردد
حقیقت جملگی در تک و تابند
که تا این سر بآخر باز یابند
حقیقت جملگی در گفت وگویند
که تا این سر بآخر باز جویند
حقیقت جملگی در دید دیدند
ولی این سر بکلّی مرندیدند
یقین میدان که هر کو آخر کار
مر این رازش نیاید آخر کار
سخن اندر یقین میگفت خواهم
دُرِ اسرار اینجا سُفت خواهم
سخن اندر حقیقت دست دادست
که دلدارم براندر بر نهادست
سخن اندر حقیقت کل عیانست
که در هر بیت صد راز نهانست
سخن اندر حقیقت میرود دوست
که تا بینی یقین هم مغز و هم پوست
سخن اندر حقیقت میرود یار
که تا کلّی یقین آید پدیدار
سخن اندر حقیقت میرود جان
که تا پیدا نماید جمله جانان
سخن اندر حقیقت میرود دل
که تا منصور آن آید بحاصل
سخن اندر حقیقت رفت صورت
در آن نور تجلّی حضورت
سخن اندر حقیقت رفت اینجا
که اینجا هست و آنجا نیز پیدا
سخن اندر حقیقت رفت در بُت
ز صورت تا یکی بینی تولابت
سخن اندر حقیقت رفت دیدار
که تا یکی شود اندر نمودار
سخن اندر حقیقت رفت اعیان
که تا یکّی شوی در عین جانان
سخن اندر یکی خواهم نمودن
حقیقت تا بآخر آن تو بودن
سخن اندر یکی میگویمت باز
حقیقت اندر اینجا جمله را باز
سخن اندر یکی میگویمت کل
که تا آخر شوی بیرون تو از ذل
سخن اندر یکی گفتند مردان
ولیکن با حقیقت دان تو نادان
سخن اندر یکی گفتست منصور
ازآن جاوید شد در عشق مشهور
سخن اندر یکی گفت و نهان شد
در آن عین نهانی جان جان شد
سخن اندر یکی گفت او ابر دار
که در یکی خدا بودش خبردار
سخن اندر یکی گفت از ازل باز
ابی غیر اندر اینجا بی خلل باز
سخن اندر یکی گفت از حقیقت
که یکی بود با عین طبیعت
سخن اندر یکی تا جاودان گفت
حقیقت خویشتن را جان جان گفت
سخن اندر یکی دیدار دارد
کسی کو همچو خود او یار دارد
سخن او گفت در سرّ اناالحق
حقیقت او خبردار است از حق
سخن او گفت با ذرّات عالم
از او گویند خود مردان دمادم
سخن از دید حق گفتست بیشک
که او دیدست در خود بیشکی یک
یکی بُد تا سخن گفت آشکاره
اگرچه بود او کردند پاره
یکی بُد تا سخن گفت و سرافراخت
نمودِ صورت او از چه برافراخت
یکی بُد تا سخن گفت و لقا دید
فنا اندر بقا دید و خدا دید
سخن گفت و نشانش بی نشان شد
از آن در بی نشانی کل عیان شد
سخن اندر یکی گفت و یکی یافت
حقیقت خویش جانان بیشکی یافت
در این سر بت پرست آمد زاوّل
بآخر کرد بُت اینجامبدّل
بت خود اوّل آمد دوست دار او
بآخر کرد بت بر سوی دار او
بت خود را در اوّل سجده میکرد
بآخر گشت اینجا در عیان فرد
بت خود را حقیقت کرد بردار
ز سرّ کل یقین بهر نمودار
بت خود را بریدش دست و پا او
همه ذرّات کردش رهنما او
بت خود را بسوزانید در نار
که تا صورت نماید عین پرگار
بت خود اندر آخر او فنا کرد
حقیقت در فنا بُت را بقا کرد
حقیقت بت پرستی را برانداخت
از آن این بت در اینجاگه برانداخت
که سّری بود بهر عاشقان را
که در بازند مهر جسم و جان را
بت او عاشق کون و مکان بود
نه چون بتهای دیگر جانِ جان بود
بت او عاشق دیدار او شد
ابا او عاقبت بر دار او شد
بت او عاشق دلدار آمد
از آن او با عیان بردار آمد
بت او رهنمای عاشقانست
از آتش سجده کردن بهر آنست
بت او سرّ دیگر داشت بیچون
که محو کل شد اینجا بیچه و چون
حقیقت این سخن با عاشقانست
که بت سوزی ز سرّ رهروانست
ز بهر تست ای زندیق این راه
نگشتی یک نفس صدّیق این راه
دمادم وصل اینجا مینمایم
بهر تحقیقت اینجا میفزایم
نمیگویم بت خود دوست میدار
ولیکن اندر او بنگر تودلدار
سخن بسیار گفتم از عیانت
دمی اندر نشان بی نشانت
حقیقت چون سر این سر نداری
که میدانم که این بت دوستداری
کجا باشی تو چون منصور حلاج
که گردی بر سر حلّاج جان تاج
کجا باشی تو چون او در حقیقت
که از جان دوست میداری طبیعت
کجا چون او توانی خویش در باخت
که همچون او کسی این راز بشناخت
کجا چون او توانی یافت بیچون
که افتادستی اندر این چه و چون
حقیقت تا چه و چونست در تو
یقین این راز بیرونست در تو
حقیقت تا چه و چونست در دل
نگردد مر ترا مقصود حاصل
حقیقت تا چه و چونست در جان
نخواهی دید اینجا روی جانان
حقیقت تا چه و چونست در راز
ثواب آن نیندازد ز تو باز
ولیکن زین معانی هر نفس من
که در تکرار گردانَمْت روشن
حقیقت این بیان خویش گویم
نه از کس جز که این از خویش گویم
مرا این سرابا خویش است نه باکس
که من کشتن همی خواهم مرا بس
در این سر من یقین هستم خبردار
که میخواهم که چون منصور بردار
کشد معشوقم اینجا در بر خلق
که سوزانم یقین زنّار با دلق
حقیقت بت پرست عشقم اینجا
که افتادستم اندر شور و غوغا
حقیقت آنچه میگویم که هستم
کنون در آخرش بت میپرستم
حقیقت بت پرست آشنایم
که میدانم که در آخر فنایم
حقیقت بت پرست لاابالم
که میدانم که در عین وصالم
حقیقت بت پرست عاشقانم
در اینجا رهنمائی رهروانم
حقیقت بت پرست دیر مینا
منم اینجایگه درعین بینا
حقیقت بت پرستم در شریعت
در اینجا میزنم دم درحقیقت
حقیقت بت پرستم در خرابات
رها کردم بیکباره خرافات
حقیقت بت پرستم در جهان من
دو روزی کاندر این منزل عیان من
حقیقت در بت و زنّار باشم
ز زهد و زرق من بیزار باشم
حقیقت من ز زهد خویش بیزار
شدستم بسته همچو پیر زنّار
حقیقت پیر ما ترساست آخر
غم چون بت پرست ما است آخر
حقیقت پیر ما ترسای عشقست
در این سر فتنهٔ غوغای عشقست
حقیقت پیر ما ترسای دیر است
در این منزل که اینجا عین سیر است
حقیقت پیر ما ترسا شد از دین
که اندر دیر شد در عشق سّر بین
حقیقت پیر ما ترسا شد از جان
در او بت روی بنمودست پنهان
حقیقت عین جانان بت پرستست
ز عشق بت عیان در بُت نشستست
حقیقت دوست میدارد بُت اینجا
که در بُت میکند او شور وغوغا
حقیقت دوست میدارد بت از دل
که در بُت یافت او مقصود حاصل
حقیقت دوست میدار بُت از جان
در او بت روی بنمودست اعیان
حقیقت دوست میدارد بت از دوست
که بُت چون بازبینی صورت اوست
حقیقت دوست دارد بت حقیقت
که در بت مینماید او شریعت
حقیقت دوست دارد بُت در اینجا
که اندر شرع دارد او مصفّا
حقیقت دوست دارد بت ز اعیان
که اندر شرع کردش سجدهٔ آن
حقیقت دوست دارد بُت که در راز
بُت خود سجده اینجا کرد او باز
چو شاه بت پرستان جهانست
حقیقت سجدهاش در بت از آنست
چو شاه بت پرستانست دلدار
از آن بُت سجده را کردست مر یار
که بت را یافت اینجاگاه بیچون
حقیقت در نمود اینجایگه چون
مر او را گشت روشن سرّ خویشش
که جز بت نیست چیزی پنج یا شش
حقیقت او ز بت پیدا نمودست
ز بت او را همه گفت و شنودست
همه صاحبدلان راز دیده
که این سر را بداینجا باز دیده
حقیقت یافتندش سرّ دلدار
از این اسرار ایشانند خبردار
از این اسرار کلّت دید اینجا
حقیقت میکنندش فاش او را
حقیقت سجده در پیش خداوند
از آن کردند کین بُت بود پیوند
بدین بت میتوان دیدن جمالش
که این بت هست عین اتّصالش
بدین بت میتوان دیدن رخ یار
کز او پیداست اینجا پاسخ یار
بدین بت میتوانی یافت جانان
که اندر بت شدست از عشق پنهان
بدین بت میتوانی زو خبر یافت
بدین بت مییقین اندر نظر یافت
بدین بت میتوان معشوق دیدن
که اینجا در وصال او رسیدن
بدین بت میتوان دیدار او دید
از آن بُت جملگی اسرار او دید
از این بت روشنست آفاق بنگر
درون او حقیقت طاق بنگر
از آن بت روشن آمد آفرینش
از این بت یاب بیشک نور بینش
از این بت سالکان راز پرداز
حقیقت راه کل کردند در باز
از این بت هر که واصل شد در اینجا
یقین مقصود حاصل شد در اینجا
از این بت هر که اعیان دید ناگاه
در اینجاگاه بیشک او رخ شاه
در این بت دید اینجا سجده آورد
درونِ او مصفّا دید از فرد
در این بت هر که اینجا راز یابد
در این بت روی جانان باز یابد
در این بت روی جانانست پیدا
یقین خورید تابانست پیدا
در این بت ماه چرخ لامکانست
نه تنهائی که کل عین العیانست
در این بت آفتابی رخ نمودست
که با ذرّات در گفت و شنودست
در این بت آفتابی کل هویداست
کز او این آفرینش جمله پیداست
در این بت آفتابی دلستانست
ز بت پیدا شده اندر جهانست
در این بت آفتاب لایزالست
کسی کو یافت در عین وصالست
کسی کو یافت بیشک سجدهاش کرد
بآخر همچو او شد در جهان فرد
حقیقت سجده کرد و روی او دید
چو خود را در وصال روی او دید
وصال روی او هرگز نیابد
مگر آنکو سوی سجده شتابد
وصال روی او دریاب اینجا
دمادم سجدل میکن مر او را
اگر سجده کنی در پیش رویش
یکی نه پیش غیری نیست سویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری عمیق و فلسفی است که به مسأله عشق، الهیات و جستجوی حقیقت در زندگی میپردازد. شاعر در آن از احساس تنهایی و درد ناشی از دوری از معشوق سخن میگوید و در جستجوی یاری و رهایی است. او به توصیف چرخ گردون و تحولات درونی میپردازد و در نهایت به این نتیجه میرسد که حقیقت و نور الهی در درون وجود انسانها جاری است و رهایی از پرده طبیعت نه تنها باعث به دست آوردن حقیقت میشود، بلکه به وصال با خالق نیز میانجامد. شاعر از عشق به عنوان کلید دستیابی به حقیقت و رهایی از قید و بندهای دنیوی یاد میکند و بر لزوم تکیه بر درون خود و شناخت خویشتن تأکید دارد. در نهایت، عشق را به عنوان یک نیروی نجاتبخش و عامل اتصال میان انسان و خدا معرفی میکند.
هوش مصنوعی: در این دایرهای که میچرخم، شگفتیهای فراوانی را تماشا میکنم و نفس، از دیدن این عجایب حیرتزده است.
هوش مصنوعی: در این دایره از اندوه و درد، گرفتار ماندهام و آیندهام نیز در همین دایره خواهد گذشت.
هوش مصنوعی: در این دنیا به هر جا که میروم، مانند پرگاری که به دور خود میچرخد، در پی یافتن چهره محبوبم هستم.
هوش مصنوعی: در این دورانی که به دور خود میچرخم، نمیتوانم کسی را پیدا کنم که دوست و راهنمای خوبی باشد.
هوش مصنوعی: من از هر طرف نگاه میکنم و به دنبال یاری برای خودم میگردم.
هوش مصنوعی: من به تماشا نشستهام و به زندگی و مرگ مینگرم، تا شاید جایی پیدا کنم که به خواستهام نزدیک باشد.
هوش مصنوعی: من در حال تماشای چرخ فلک هستم و به آن یک شکل خاص و منحصر به فرد که دارد، نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: من در این مکان هر چیزی را که مشاهده کردم، دیدم که هیچ فایدهای ندارد، چرا که هیچ هدفی در آن نیافتم.
هوش مصنوعی: در تنگنایی که مشغول تماشا بودم، هر لحظه چیزی ناخوشایند و دردآور را دیدم.
هوش مصنوعی: من زمان زیادی را صرف اندیشههای بیهوده کردم و از این فکرها به درد و رنجی رسیدم که از خودم ناشی میشود.
هوش مصنوعی: من در هر طرف نگاهی میاندازم تا شاید بتوانم راهی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من بارها در شرایط سخت و خطرناک قرار گرفتم، مانند شیب که در آن بالا میرود و من آن را ثبت کردهام.
هوش مصنوعی: من هیچ راهی به سوی محبوبم نرفتهام، اما تا این لحظه تو را یافتهام و در وجودم حس زندگی را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: این داستان من را به خوبی بفهمی، درمان درد من را فقط تو میشناسی.
هوش مصنوعی: من اکنون دارویی پیدا کردهام که با آن میتوانم حقیقت را نمایان کنم و پردههای آن را کنار بزنم.
هوش مصنوعی: از این حجاب مرا آزاد کن تا از خودم و آنچه درونم هست، رها شوم و به آزادی دست یابم.
هوش مصنوعی: من به شدت متاثر و بییار ماندهام، به گونهای که حقیقت عشق را مانند پردهای میبینم که از آن جدا ماندهام.
هوش مصنوعی: من در این وضعیت به گونهای هستم که هر وقت بخواهی میتوانی مرا از بین ببری.
هوش مصنوعی: من خود را از شکل ظاهری حقیقت جدا میکنم تا بتوانم از واقعیت طبیعت آزاد شوم.
هوش مصنوعی: من میخواهم از این زندگی نابود شوم و آرزوی من فقط تویی که میدانی.
هوش مصنوعی: من آرزوی فنا و نابودی در تو دارم، ای محبوب؛ دوباره در این درد و کمبود به من کمک کن.
هوش مصنوعی: من از تو میخواهم که مرا از این دنیای مادی جدا کنی و به فنا برسانی، زیرا در این شرایط، فقط غم و اندوهی را که دارم، تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: غمگین نباش، چون من هیچ یاری جز تو ندارم که به غمهایم توجه کند.
هوش مصنوعی: تو نگران من باش، چون دردهایم را تنها تو میشناسی و برای درمانم در اینجا آشنایی.
هوش مصنوعی: نباید نگران باشی، زیرا من در اینجا به دام افتادهام. عزیزم، مرا از این وضعیت نجات ده.
هوش مصنوعی: غم مخور و نگران نباش تا به مقصد برسم، زیرا تو میدانی چگونه باید به خانهات بروم.
هوش مصنوعی: تو خبر داری که چگونه میشود این ماه را به اینجا آورد، چون حقیقت پادشاه را در اینجا دیدهای.
هوش مصنوعی: تو میدانی که چگونه میتوان به حقیقت رسید، هرچند که هنوز درگیر لذات دنیوی هستی.
هوش مصنوعی: اگر در این مکان حقیقت را ببینی، یاری من نیز در همین جاست، چون که من در غمهایت همراه تو هستم.
هوش مصنوعی: من به خاطر تو خوشحالم زیرا تو رازهای دوستی را در این مکان با من به اشتراک میگذاری و این باعث شادی من است.
هوش مصنوعی: من به خاطر تو شاد هستم، چون حقیقت جانم در نهایت این است که تو را اینجا به صورت ملموس ببینم.
هوش مصنوعی: اکنون مرا از این وضعیت سخت و دشواری که در آن قرار دارم نجات بده تا بتوانم به اصل وجود خودم برسم.
هوش مصنوعی: مهرت زیاد نیست که در اینجا فقط به فکر و یار تو باشم، بلکه اندیشههای زیادی در ذهنم همیشه در حال جریان است.
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتهای هر چیزی، تو همیشه در اینجا هستی، ای جانم که در این مسیر ماندهای.
هوش مصنوعی: به اشیاء نگاه کردم و از حیرت، تمامی این موارد را به تأخیر انداختم.
هوش مصنوعی: در این مکان، من مانند عابدان بت پرست به جا ماندهام؛ نه به دین کافر هستم و نه به اعتقاد مسلمان.
هوش مصنوعی: من از میان مردم جستجو کردم، اما هیچ کس را نیافتم که دوستی و امیدواری به من نشان دهد.
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که این افراد با من دشمن هستند، متوجه شدم که علاوه بر اینکه به طور طبیعی این رفتار را دارند، از نظر خویشاوندی نیز به من نزدیک هستند.
هوش مصنوعی: من در اینجا با آنها زندگی میکنم و اکنون از حضورشان در ترس و نگرانی هستم.
هوش مصنوعی: من از هر کسی درخواست کمک و راهنمایی کردم و از هر کدام چیزهای زیادی یاد گرفتم.
هوش مصنوعی: همه چیز فقط تقلید بود و هیچکس تحقیق نکرد، مگر کسی که موفقیت را تجربه کرد.
هوش مصنوعی: اگر آخر کار مرا در اینجا نشان دهی، مطمئناً غم و اندوه از من دور خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی به درون خود نگاه میکنم و به آنچه در پیش دارم دقت میکنم، احساس میکنم که یقین و حقیقت را در اینجا میبینم.
هوش مصنوعی: نور و هدایت دائماً مرا به سوی خود میکشانند و همواره در حال حاضر بودنم را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: این نور حقیقتی است که روشنی بخشیده و نشاندهنده تحقیق درباره این نور الهی است.
هوش مصنوعی: طبق راه و روش شرع، این نور هدایت از ابتدا وجود داشته و بسیاری از سعادتها از آن ناشی شده است.
هوش مصنوعی: در پایان میدانم که این نور به من کمک میکند تا رازها را روشنتر بفهمم.
هوش مصنوعی: اگر نور خورشید را میبینم، از آن است که یکی از پرتوهایش به من رسیده و جسم من از آن دور است.
هوش مصنوعی: من وقتی ماه را میبینم، به این دلیل است که گرداننده این چرخ و فلک در اینجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: تمامی ستارهها از این نور دائمی که در عالم مشهور است، نشأت میگیرند.
هوش مصنوعی: اگر عرش و کرسی وجود داشته باشد، این واقعیت نیز به گونهای است که هم قلم و هم لوح در این معنا قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: زیبایی و جلوهگری بهشت و تخت و عرش ملائک، هر چیزی که در عالم بالا وجود دارد، در دنیای پایین و روی زمین نیز به نمایش گذاشته شده است.
هوش مصنوعی: من از این نور به حقیقت رسیدم و از این موفقیت نیز بهرهمند شدم.
هوش مصنوعی: اکنون این نور روشن و خالص از نبی اکرم است که ما را در این مکان راهنمایی میکند.
هوش مصنوعی: ای جان من، رازهای دل را بگویی و حقیقت داستان عشق را از محبوب بازگو کن.
هوش مصنوعی: آزادیای وجود دارد که میتواند شما را در اینجا از فریب و گمراهی نجات دهد. پس بیایید با من به بحث دربارهی حقیقت و دلایل شرعی بپردازیم.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که زندهای، جانت به تو پاسخ خواهد داد و به آنچه دنبال آن هستی، خواهی رسید.
هوش مصنوعی: اکنون که نور حقیقت محمدی را مشاهده کردم، بدون شک در حال رسیدن به وصال الهی هستم.
هوش مصنوعی: وجود تو در اینجا به قدری نورانی و پرشور است که میتوانی به نوعی احساس خدایی کنی و از قید و بندهای دنیوی رهایی یابی.
هوش مصنوعی: از این درخشش تو، همه موفقیتها به دست میآید و این دشواریها نهایتاً به پایان خواهد رسید.
هوش مصنوعی: این نور تو باعث شد که در پایان، حقیقت و رازها را بیشتر بشناسم.
هوش مصنوعی: این نور میتواند تو را از نگرانیها و غمها آزاد کند و همواره به تو شادی ببخشد.
هوش مصنوعی: این نور به مدت جاودانهای برای ماست و از این رو بالاتر از هر چیز در دنیا و مکان قرار دارد.
هوش مصنوعی: از این نور، شادی زیادی به دوستم میرسد و او تو را به بیرون میآورد و همچنین من هم از این شادی بهرهمند میشوم.
هوش مصنوعی: از این نور، هر دو به ملاقات امید داریم و این نور برای همیشه باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: هرچه میبینی، از این نور و روشنی است؛ بنابراین تو اکنون در حالت یقین کامل هستی.
هوش مصنوعی: این نور به حقیقت آسمانها اشاره دارد، تا بدانیم که جسم و روح چه هستند.
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز زیر نور قرار گرفته و ماه، ستارهها و آسمان در این نور ناپدید شدهاند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که همه چیز، از آسمان و زمین گرفته تا مقامها و جایگاههای معنوی، به خاطر نور حقیقت به وجود آمدهاند و این حقیقت قبل از هر نور الهی دیگری وجود داشته است.
هوش مصنوعی: این نور درون هر کدام از انبیا، نشانی از مقام حضرت مصطفی (ص) است.
هوش مصنوعی: از این نور میتوان نتیجه گرفت که هر چیزی جز این نور، وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: این نور باعث میشود که انسان بفهمد و درک کند که همه توضیحات و معانی از همین نور ناشی میشود.
هوش مصنوعی: از این نور است که نوح و پسر آذر به وجود آمدهاند، تو هم لحظهای از این نور دور نشو.
هوش مصنوعی: از این نور، اسحاق مختار و برگزیده است، همچنین اسمعلی (اسماعیل) و یعقوب نیز از این نور بهرهمند شدهاند.
هوش مصنوعی: موسی از این نور در کوه طور در جستجوی حقیقت مانده و مجذوب آن شده است.
هوش مصنوعی: این نور به قدری روشن و دلانگیز است که ایوب و یونس نیز از آن بهرهمند شدهاند و این نور همیشه در کنار ماست و ما را دلگرم میکند.
هوش مصنوعی: از این روشنایی، به درستی میتوان فهمید که سلیمان در واقع نمایانگر حقیقت پیامبران است. بنابراین، آن را چنین بشناسید.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم راز را برای تو بگویم، باید بگویم که این نور، حقیقتی روشن و واضح است که به یقین میرسد.
هوش مصنوعی: حقیقت این است که در این مکان، دلاور تو در حال رهبری و هدایت دیگران هستی.
هوش مصنوعی: اگر از این نور مطلق بهرهمند شوی، در واقع به حقیقتی دستیافتهای که ذات خداوندی است و جاودانه است.
هوش مصنوعی: تمامی پیامبران به دلیل نور و روشناییای که داشتند، در جهان شناخته شده و معروف بودند.
هوش مصنوعی: این هدف به نتیجه میرسد که این نور هم شروع است و هم پایان.
هوش مصنوعی: حقیقت فقط نور خداوند است و هر کسی که به این آگاهی برسد، به حقیقت پی میبرد.
هوش مصنوعی: ای دل، به نور اینجا توجه کن که این نور در این مکان همه چیز را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: ای دل، این نور که در درون ماست، حقیقتی فراتر از زمان و مکان است، ولی در این لحظه در همین مکانی که هستیم حاضر است.
هوش مصنوعی: ای دل، این نور که اینجا میبینی، همان شاه است و همه ذرات به او وابسته و در حمایت او هستند.
هوش مصنوعی: ای دل، این نور در نهایت میتواند حجاب را یکباره از پیش بردارد.
هوش مصنوعی: ای دل، این نور به تو نشان میدهد که حقیقت، خود را روشن میسازد مانند هر ذرهای که وجود دارد.
هوش مصنوعی: تمام ذرات و عناصر از این نور و روشنی حاصل میشوند و در اینجا حقیقت جان به صورت کامل و یکپارچه به نمایش درمیآید.
هوش مصنوعی: تمام جانها از این نور روشن و مشهور در جهان شکل گرفتهاند.
هوش مصنوعی: تمام جانها به همین دلیل در هیجان و جنب و جوش هستند که این دریا حقیقتاً برای چشم و گوش ما به حساب میآید.
هوش مصنوعی: همه موجودات در اینجا به حقیقت و اصالت خود افتخار میکنند و در این مکان، صاحب راز و حقیقت وجود دارد.
هوش مصنوعی: از این هدف ما به این نتیجه رسیدیم که این نور در تمامی موجودات وجود دارد.
هوش مصنوعی: در نهایت، مسیر ما به حقیقت منتهی میشود، زیرا در این راستا، روشنی و روشنایی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: در نهایت، مسیر ما به زیبایی آراسته میشود و به واسطه او، در نهایت هر دو به یک نوع دیدار خواهیم رسید.
هوش مصنوعی: در آغاز، از نور الهی بهرهمند میشویم و در پایان، وقتی به سوی منزل مقصود حرکت میکنیم، دوباره به آن نور میرسیم.
هوش مصنوعی: ای دل، راهی که در پیش داریم، طولانی و پر از فراز و نشیب است؛ بعضی جاها پستی دارد و بعضی جاها بلندی.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در راهی که پیش گرفته بودند، نتوانستند به مقصد برسند و در این میان، مشخص نیست که آیا به خاطر موانع بیرونی یا ناتوانیهای خودشان بوده که نتوانستند بالا بروند و راه را ادامه دهند.
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که به دنبال عشق و زیبایی بودند، در طول راه سفر کردند و در نهایت به این نقطه رسیدند که چهره محبوب را دوباره مشاهده کنند.
هوش مصنوعی: بسیاری در مسیر راستی قدم گذاشتند و از روشنایی دانش دینی بهرهمند شدند.
هوش مصنوعی: این مسیر مانند یک بازی نیست که به سادگی بتوانی آن را درک کنی. برای رسیدن به مقصد، باید تلاش کنی و خود را به مقصد برسانی.
هوش مصنوعی: برای عاشق شدن، باید به چه کارهایی آشنا باشی و بدانیش. عشق، کاری ساده نیست و نیاز به مهارت دارد.
هوش مصنوعی: در عشق واقعی، کسی نمیتواند به سادگی به خداوند یا معشوق خود نزدیک شود؛ بلکه باید با تمام وجود و تلاش پیگیر این راه باشد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال دوستی واقعی هستی، باید جدیت و تلاش را در این مسیر به کار ببندی. فقط با رها کردن خود و بازی کردن، به این دوست دست نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: مسیر طولانی و مقصد مشخص نیست، در نهایت تو باید بدانی که سرنوشت و هدف نهاییات چه چیزی است.
هوش مصنوعی: این مسیر طولانی است و مربوط به کسانی است که عاشق هستند. کسی که در اینجا از خود گذشتگی کرده و فنا شده، واقعاً عاشق است.
هوش مصنوعی: راهی که در پیش روش خطرناک و پر از اضطراب است. گاهی خود را در موقعیتی پایین میبینی و گاهی در وضعیتی بالا.
هوش مصنوعی: در این مسیر، جانهای بسیاری مانند کاه پراکندهاند و در نهایت، زمانی که جان از بین برود، دیگر غم و اندوهی وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق واقعی، باید فردی ویژه و منحصر به فرد باشی، زیرا تنها با یکپارچگی و وحدت در وجود خود میتوان به جاودانگی دست یافت.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، باید با افتخار پیش رفت، زیرا آغاز و پایان این راه باید به یکدیگر پیوسته باشند.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق، باید پاکی و صفا را در دل داشته باشیم تا در این مسیر به وحدت و نزدیکی به خدا برسیم.
هوش مصنوعی: در این مسیر عاشقی، باید کسی خونسرد و بیرحم باشد؛ زیرا در اینجا گاهی اوقات یک نفر چیزی را به پنج اضافه میکند و میبیند که حاصل شش شده است.
هوش مصنوعی: در راه عشق، انسان باید رازهای زیادی را در دل داشته باشد تا بتواند زیبایی محبوب را در یک نفر پیدا کند.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، باید کسی را پیدا کنی که در نگاهش، همهچیز را در راز وحدت ببیند.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، باید همه چیز در ذات و وجودشان یکی شوند و در این جا همه ذرات به هم پیوند میخورند.
هوش مصنوعی: در نهایت، زمانی که دل به دیدار کسی میرسد، همه جا را در جستجوی آن یار خواهی یافت.
هوش مصنوعی: در دل هر کسی، یاد و خاطرۀ محبوب وجود دارد و این مکان، پر از نور و جلوههای محبوب است.
هوش مصنوعی: در نهایت، دل هر انسان به حقیقت و واقعیت مطمئن است و در حقیقت، همه چیز شامل آسمانها و زمین به یک حقیقت واحد وابسته است.
هوش مصنوعی: در نهایت، همهچیز به اراده خداوند بود و به یقین به دیدار مقام والای شاه خواهی رسید.
هوش مصنوعی: در نهایت، دل من و تو را در اینجا گشوده و رازی را با هم افشا کردیم.
هوش مصنوعی: از یک سر و دست بینهایت در نظر دیگران دیده نمیشود، مگر اینکه در ابتدا این راز یگانه را درک کنند.
هوش مصنوعی: به بیرون نرو، بلکه در دل خود بمان و در اینجا توقف کن و عجله نکن.
هوش مصنوعی: در این مکان حقیقت آشکار است و همزمان در اینجا وجود دارد و هم در آنجا نشانههایی از آن دیده میشود.
هوش مصنوعی: در این مکان، رمز و رازی وجود دارد که به خاطر آن همه دلها به تو وابستهاند و به نوعی به تو تعلق دارند.
هوش مصنوعی: در اینجا یک راز مشخص است و در آنجا، یکتایی و وجود خاصی به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: ای دل، در پس پرده نگاه کن به این راز نهان که در اینجا وجود دارد. اینجا تو میتوانی بیاموزی و بشناسی.
هوش مصنوعی: از تو خواستم که به من نیکی ارائه دهی، زیرا در راه حقیقت تنها حقیقت است و چیزی جز آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا تنها یک حقیقت وجود دارد که همه چیز را در بر میگیرد. در دل انسان، چه باطن (مغز) و چه ظاهر (پوست)، این حقیقت واحد و یگانه است.
هوش مصنوعی: جز یک حقیقت چیز دیگری نخواهی یافت، پس حجاب و مانع این پردهها را از جلوی چشمت کنار بزن.
هوش مصنوعی: پردهها و حجابها را از خود دور کن تا رازی که در دلت نهفته است، به وضوح آشکار شود.
هوش مصنوعی: جز حقیقت چیزی وجود ندارد، نه در آغاز و نه در پایان. ای دل، در اینجا منتظر نمان، چرا که درنگ و توقف خوب نیست.
هوش مصنوعی: از تو خواهش میکنم اکنون خودت را نشان بده، چون در وجود تو هم پایانی هست و هم آغازی.
هوش مصنوعی: تو میدانی که وجود من هم در اینجا به روشنی رازهای تو را مشخص کرده است.
هوش مصنوعی: تو میتوانی اشیا و فرشتگان را به خوبی بشناسی، حتی اگر در مراحل پیشرفتهای از سیر و سلوک قرار گرفته باشی.
هوش مصنوعی: هر فردی که از ظاهر و شخصیت من مطلع شود، به همین مکان بازمیگردد و چهرهی پادشاه را دوباره خواهد دید.
هوش مصنوعی: ای دل، آیندهات به گونهای است که در آن عالم جاودانی تنها با دیدار محبوب تحقق مییابد.
هوش مصنوعی: در اینجا، حتی زمانی که همه چیز به طور پنهان است، زیباییای که بدون نشانهای خاص است، به خوبی قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: زیبایی محبوب در اینجا آشکار است، بنابراین از دست او را نجبنید.
هوش مصنوعی: در اینجا به دوستی و ارتباط عمیق با او اهمیت بده و درک عمیقتری از وجود خود پیدا کن، چرا که حقیقت وجودی تو در لایههای ظاهری پنهان است.
هوش مصنوعی: عزیزم را در اینجا نرنجان، زیرا اگر به حقیقت بخواهی، در این مکان وجود عشق تو است.
هوش مصنوعی: به او به چشم یک سرمایه و ارزش نگاه کن، زیرا محبوب درون پردهای است و تو باید او را بهخوبی بشناسی.
هوش مصنوعی: برای تمجید او خیلی عجله نکن، چون ممکن است در خفا چهره محبوب را ببینی.
هوش مصنوعی: امروز را غنیمت بشمار، زیرا که در این لحظه، پیروزی را در عمق دیدار احساس کردی.
هوش مصنوعی: برای او ارزش قائل باش و از خودت حتی برای یک لحظه دور نشو.
هوش مصنوعی: بیرون نرو و از خودت غافل نشو؛ زیرا وجود تو همان نوری است که به اجزای جهان روشنایی میبخشد.
هوش مصنوعی: هرگز به بیرون نرو و آن شخص را نبین، زیرا پیوسته در این لحظه با من هست.
هوش مصنوعی: حال که هر دوی ما در کنار هم هستیم و از وصال یکدیگر بهرهمندیم، به نوعی در ارتباط و پیوند با دوست نیز قرار داریم.
هوش مصنوعی: در حال حاضر که در لحظه دیدار قرار داریم، به حقیقتی دست یافتهایم که رازهای عمیق را میداند.
هوش مصنوعی: حالا که هر دوی ما در این مکان زیبایی را دیدهایم، بدون شک به تماشای چهره محبوب نزدیک شدهایم.
هوش مصنوعی: اکنون که هر دو دوباره همدیگر را در اینجا دیدیم، متوجه شدیم که هر کدام از ما صاحب یک راز هستیم.
هوش مصنوعی: در این مکان که هیچ مرز و محدودهای ندارد، بیایید در کنار هم باشیم و از وجود یکدیگر بهرهمند شویم.
هوش مصنوعی: از اینجا به ملاقات بزرگان میرویم و در این جایی که خلوت است، میتوانیم به طور پنهانی ملاقاتهایی داشته باشیم.
هوش مصنوعی: در اینجا ملاقات با محبوب است و با همدیگر دیده میشویم، اینجا محل نمایان شدن است.
هوش مصنوعی: ای دل، حال که اینجا وصل و پیوند برقرار است، باید به سمت دریا بروی و رفتنت را آغاز کنی.
هوش مصنوعی: ای دل، حالا زمان آن است که در خودت آرامشی بیابی، مثل گلی که از هر چیز خوب یا بدی رها شده است.
هوش مصنوعی: نزدیکی و وصل تو همین جاست، نیازی به رفتن به مکان دیگر نیست. اگر دوباره صدای دیگری را بشنوی، باز هم به اینجا بازگرد.
هوش مصنوعی: به ملاقات و اتحاد او بیا، زیرا که در اینجا زیبایی و روشنایی او را ببین. در دل نور و جلال او تأمل کن.
هوش مصنوعی: اینجا جایی است که وصال و ملاقات وجود دارد و اینکه اینجا، انسان به معشوق واقعی خود دست یافته است.
هوش مصنوعی: برخی از افراد در این مکان نشستهاند و در انتظار آینده هستند، در حالی که دلشان به وصالی که در حال حاضر وجود ندارد، بسته شده است.
هوش مصنوعی: با امید به اینکه فردا معشوقی پیدا کنند، به یقین محبوبی را خواهند یافت.
هوش مصنوعی: انسان نیازی به نگرانی درباره فردا ندارد، چرا که تنها نتیجه و دستاورد امروز برای او قابل مشاهده است. تنها کسانی که به مقام واقعی رسیدهاند، میتوانند ارزش زمان حال را درک کنند و از آن بهرهبرداری کنند.
هوش مصنوعی: دل خود را به آینده معطل نگذار، چون امروز به محبوبت اطمینان داری.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو همیشه در قید و بند است و این نادانی که دارم، باعث شده که همیشه از تو خسته و دلگیر باشم.
هوش مصنوعی: دل خود را به فکر فردا مشغول نکن، زیرا ممکن است در فردا در حیرت و سردرگمی بمانی.
هوش مصنوعی: به جلو برو و یقین را با خود داشته باش؛ امروز، فردا خواهد بود و محبوب بهطور کامل آشکار است.
هوش مصنوعی: به جای اینکه منتظر فردا باشی، بر روی امروز تمرکز کن و از لحظات خوب و دوست داشتنیت بهرهبرداری کن.
هوش مصنوعی: به فردا فکر نکن و به امروز توجه کن، زیرا تمام خوبهای زندگی در همین امروز نهفته است.
هوش مصنوعی: به آینده فکر نکن و از امروز لذت ببر. لحظهای در عشق توقف کن و شتاب مکن.
هوش مصنوعی: از فردا چه بگویی وقتی که امروز به تو وصل شده و به خاطر این ارتباط در اینجا دلم میسوزد؟
هوش مصنوعی: فردا را چه میگویی، ای دل؟ امروز است که هر هدفی را میتوان به دست آورد.
هوش مصنوعی: به جای اینکه درباره فردا صحبت کنی، بهتر است به حال فکر کنی؛ چون هنوز چیزی که در ذهن داری به واقعیت تبدیل نشده است. بهتر است به جای نگرانی از آینده، به زمان حال بپردازی.
هوش مصنوعی: به جای اینکه درباره فردا و آینده صحبت کنی، بهتر است به واقعیتهای امروز توجه کنی که روشن و واضح هستند.
هوش مصنوعی: به جای اینکه راجع به فردا صحبت کنی، بهتر است که امروز را در خودت کشف کنی و به یقین برسی.
هوش مصنوعی: بجای اینکه درباره فردا صحبت کنی، به درون خودت نگاه کن و حقیقت را به شدت درک کن.
هوش مصنوعی: دل خود را به آینده وابسته نکن، زیرا حقیقت به فردا نمیرسد. اینجا و اکنون است که ارتباط واقعی وجود دارد.
هوش مصنوعی: کسی که به هر دو جهان متصل است، امروز به وضوح همه چیز را میبیند و درک میکند.
هوش مصنوعی: امروز اگر به وصال محبوب دست یابی، ممکن است فردا این لحظه را از دست بدهی.
هوش مصنوعی: اگر امروز امکان وصال وجود دارد، نباید دل را به فردا و نداشتن آن وصل کرد.
هوش مصنوعی: اگر امروز به وصال محبوب دست یافتی، چرا دل تو در فکر فردا و آیندهاست؟
هوش مصنوعی: در این وصال، وقتی که محبوب را ملاقات میکنی، مانند گردی در وجود او ذوب میشوی و به وحدت میرسی.
هوش مصنوعی: در این ارتباط و نزدیکی، تو با چهره زیبای خود، مانند ماهی هستی که بر فراز نه گنبد قرار دارد، در حالی که محل تو تشبیه به مکانی است که با شکوه و عظمت به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در اینجا، حقیقت به نوعی آشناست و برای مسافران (سالکان) روشنی و روشنایی به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: حقیقت در اینجا به روشنی دیده میشود، مانند اینکه دوست در گفتگو و بحث حاضر است.
هوش مصنوعی: تو با امید به فردا زندگی میکنی، اما در دل خود نگرانی و تشویش را پنهان کردهای.
هوش مصنوعی: من نگرانم که تو به امید فردا نگاه کنی، اما ممکن است هیچ چیز را نبینی.
هوش مصنوعی: امروز باید حقیقت را به طور مستقیم و از نزدیک مشاهده کنی، زیرا مشاهده درست و واقعی در این لحظه و مکان اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: امید به حقیقت تو را تا فردا همراهی میکند، همانطور که تمایل داری همیشه باقی بمانی.
هوش مصنوعی: اگر امروز به وصل و دیدار برسی، از وجود خود ناپدید میشوی.
هوش مصنوعی: مطمئنم که در اینجا به جز وصال معشوق چیزی نمیخواهم.
هوش مصنوعی: اگرچه صحبت و گفتوگو به پایان رسیده است، اما در اینجا سرانجام به وصال و دیدار رسیدم.
هوش مصنوعی: امروز دل من پر از امید وصال است و در نور و زیبایی محبوب غرق شده است.
هوش مصنوعی: امروز که معشوق را دیدم، حس میکنم جان و دل من همیشه در حال افزایش و بهبود است.
هوش مصنوعی: امروز که محبوبم بجز من کسی را نمیبیند، خوشحالم؛ چون فردا نمیدانم چه پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: امروز چهرهات برای من مانند جان است و همه امیدهایم به سودی که میخواهم، از بین رفته است.
هوش مصنوعی: امروز به دلبرم نگاه میکنم و در این لحظه آنچه میخواهم را در او میبینم.
هوش مصنوعی: امروز اگر بتوانم با محبوبم ملاقات کنم، چه چیز بیشتری از این ممکن است که بخواهم جانم را فدای او کنم؟
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دیدار عشق، از دست دادن فرصتی را نپذیرد، میداند که به وصال محبوب نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا به حقیقت و واقعیت خود دست یابد، به طور قطع در آینده هم به آن دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: امروز باید نقد و بررسی کنیم تا به واقعیتهای جهان پی ببریم.
هوش مصنوعی: امروز لذت و خوشی در اینجا مشهود است و زیبایی روح و جان در دل به روشنی نمایان است.
هوش مصنوعی: امروز از او راحت میشویم، زیرا که در گذشته در مشکلات او قرار داشتیم.
هوش مصنوعی: امروز خوشبختانه میبینیم که محبوب ما از وصال او آگاه است.
هوش مصنوعی: امروز از وصال او لذت میبریم و هر لحظه شادی و خوشحالی را از آن به دست میآوریم.
هوش مصنوعی: با وصل او، جان و دل در خوشحالی به سر میبرند و این وصل اکنون در زندگی ما وجود دارد.
هوش مصنوعی: این زمان عطّار تحت تاثیر وصال او قرار گرفته است، زیرا او به روشنی وجود خود را در این جهان نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در حاضر، به واسطهی وصال او، در حقیقت وجودم در یک حالت خاص است و زیباییاش بدون شک نمایانتر شده است.
هوش مصنوعی: چقدر شگفتانگیز است، چه کسی میتواند درک کند که در اینجا، روح اصلی و حقیقی کدام است؟
هوش مصنوعی: چه خوب است که هر کس، رازهای خود را ندانسته میبیند، اما وقتی که به زیبایی و وجوه خود پی میبرد، شگفتزده میشود.
هوش مصنوعی: ای کاش که رازهای ما، جان و دل عاشقان را در همه جا پخش کند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که درون خود، رازها و اسراری را پیدا میکنیم که به منصور (یک شخصیت معنوی یا تاریخی مهم) مرتبط هستند و این ارتباط عمیق و درونی به ما احساس نزدیکی و آگاهی میدهد.
هوش مصنوعی: ایران، اوایل صبح، وقتی که به معشوقهام نگاه کردم، با تمام وجودم احساس کردم که او را میخواهم و جانم را برایش میدهم.
هوش مصنوعی: عجب که اسرار ما در وجود ما نمایان شده و در ذرات عالم آشکار گردیده است.
هوش مصنوعی: در دل رهروان، نور زیادی پخش شده است و هر کس به اندازه خود به راز و رموز عمیق و اسرار معنوی دست یافته است.
هوش مصنوعی: در دل ساکنان این سرزمین، شادی و رونق به وجود آمده است و در نهایت، ذرهها و جزئیات باعث شادابی دلها شدهاند.
هوش مصنوعی: سالکان، کسانی هستند که در مسیر معرفت و سیر و سلوک به جستجوی حقیقت و عشق میپردازند. آنها با نگاهی درونی، میتوانند رازهای معنوی را مشاهده کنند و در این راه، دوست و یار حقیقی خود را به روشنی درک کنند.
هوش مصنوعی: درواقع، مشاهده میشود که در اینجا همه موجودات و واقعیتها به کمال و پایان خود رسیدهاند.
هوش مصنوعی: حقیقت به طور کامل در وجود منصور نمایان است و این واقعیت به طرز چشمگیری روشن و واضح است.
هوش مصنوعی: در اینجا، گفتوگو به طور عمیقی انجام شده است، حتی اگر در اصل، همه چیز به یک نکته مشترک برگردد.
هوش مصنوعی: عقل و عشق در هم آمیختهاند و در نهایت عشق به حقیقتی کامل دست یافته و آن را در خود جای داده است.
هوش مصنوعی: در واقعیت عشق، جان به نهایت خود دست مییابد و عقل نیز به رازی پنهانی پی میبرد.
هوش مصنوعی: حقیقت عشق در اینجا تنها به یک نفر دیده میشود، اما عقل نتیجهگیریهای کمی از آن دارد.
هوش مصنوعی: با تلاش و ابتکار و تفکر عاقلانه، اگرچه همیشه در سطوح بالایی قرار دارد، اما او همواره درباره مسایل و جزئیات مختلف صحبت میکند.
هوش مصنوعی: سخن دائماً از تکرار و کپیبرداری صحبت میکند، اما عشق واقعی از نقطهنظر و تجربه مستقیم به ما مینگرد.
هوش مصنوعی: همیشه درباره عقل صحبت میشود، اما این نوع بیان از عمق تفکر و عقل ناشی میشود.
هوش مصنوعی: عشق به معشوق باعث شده که ما احساسات و رازهای فراوانی را بیان کنیم.
هوش مصنوعی: ما تمامی سخنانمان از عشق معشوق سرچشمه میگیرد و حقیقت در یکی از اسرار موجودات نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر کسی عاقل به بیان ما شک کند، در حقیقت نمیداند و اگر بداند، کاملاً در حیرت خواهد ماند.
هوش مصنوعی: ما همه از فضایی فراتر از مکان و زمان صحبت میکنیم و در اینجا حقیقت وجود و جوهر زندگی نهفته است.
هوش مصنوعی: تنها عشق ورزیدگان هستند که به حقیقت عشق پی میبرند و در بیان آن صادقند.
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند اندرونی و واقعیات ما را درک کند، مگر آن کس که به حقیقت و باطن مسائل بینشی عمیق و هوشیاری ویژهای داشته باشد.
هوش مصنوعی: فقط یک فرد بینا میتواند حقیقت را درک کند، زیرا برای او تفاوت بین کفر و دین روشن است.
هوش مصنوعی: اگر در عشق محبوب خود کافر باشی و از خدا جدا شوی، در حقیقت به رازهای عمیق و اسرار نهفته دست پیدا خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر در عشق محبوب بیاعتنا باشی، به حقیقت وجود او را به وضوح مشاهده خواهی کرد و در اینجا، حقیقت زندگی را در مییابی.
هوش مصنوعی: اگر به کفر روی بیاوری، این راز را در مییابی و حقیقت را به طور کامل مشاهده خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر در عشق آن ماه زیبا کافر شوی، ناگهان متوجه میشوی که آن ماه، محل امن و آرامش توست.
هوش مصنوعی: اگر به عشق محبوب کافر شوی، حتی اگر بسیار مشتاق او باشی، او هرگز تو را نخواهد خواست.
هوش مصنوعی: اگر به نافرمانی و کفر رو بیاوری، در نهایت یکباره همه حجابها و پوششهای خود را کنار میگذاری.
هوش مصنوعی: اگر به خدایی ایمان نداشته باشی، هرچند که خود را مسلمان بخوانی، در واقع نادانی، زیرا که نمیدانی حقیقت چیست و نمیتوانی به درستی آن را بشناسی.
هوش مصنوعی: اگر کافر شوی، در نهایت حقیقت را خواهی فهمید، اما در دل و ذهن خود همچنان در سرگردانی و تردید باقی خواهی ماند.
هوش مصنوعی: اگر کافر شوی، همچون منصور که به خاطر افکارش در زمینه دین، شناخته شده و معروف به کفر میشود، در اینجا نیز در کفر و بیایمانی مشهور خواهی شد.
هوش مصنوعی: اگر مثل او کافر شوی، باید بپذیری که خدا را در مجسمهها ببینی و چیزی جز آن تصور نکنی.
هوش مصنوعی: اگر ایمان نداشته باشی و در حال خوشحالی و شادمانی باشی، مدتی در این دنیا به پرستش بتها و یا چیزهای بیارزش مشغول خواهی بود.
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت ایمان نداشته باشی، در نهایت به نتیجهای که میخواهی نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: اگر حتی به کفر روی بیاوری، در نهایت مانند شیخ صنعان به ایمان و مسلمان بودن برمیگردی.
هوش مصنوعی: اگر به بیدینی گرایش پیدا کنی، چیزهای پنهانی و عمیق را درک میکنی، حتی اگر در کنار یک بت و نمادهای بیارزش قرار بگیری.
هوش مصنوعی: تو کافر هستی، اما متوجه نیستی که خودت در حقیقت پرستنده یک تصویر خیالی هستی.
هوش مصنوعی: تو که کافری، بتی داری، حالا در چین بیندیش و بت خودت را در نظر بیاور.
هوش مصنوعی: اگرچه تو به ظاهر کافر هستی، اما خودت را در مقام بت نگذار؛ زیرا در حقیقت، در مسیر خود، همواره رهبری میکنی.
هوش مصنوعی: به خود نگاه کن، اگر خود را پیدا کنی، به سویی خواهی رفت که پرستشگر خودت هستی.
هوش مصنوعی: به مجسمهات نگاه کن و ببین بتپرست تو چرا در دیر (معبد) نسبت به تو غافل شده است.
هوش مصنوعی: به محبوب خود نگاه کن، که تو برای او سجده کردهای؛ چه حکمی دربارهی این عمل تو صادر میشود، در حالی که او بتپرستی نیست.
هوش مصنوعی: تو در معبد به یاد یک بت نشستهای، اما به خاطر همین بت مدتها است که در گردش ماندهای و پیشرفت نکردهای.
هوش مصنوعی: بتی داری که نباید عبادتش کنی، چون نه سرش معلوم است و نه پایش. یعنی چیزی که به آن میپردازی و آن را محترم میشماری، در واقع نمیتوانی به درستی بشناسیاش، چرا که هیچگونه مشخصاتی ندارد.
هوش مصنوعی: ما به گونهای این داستان را روایت میکنیم که به وضوح عشق و محبت به معشوقان را نشان میدهد، گویا ما به پرستش آنها مشغولیم.
هوش مصنوعی: مجسمهای که ما ساختهایم، از گذشته به یادگار مانده و مانند آسمان، از دور زمان به وجود آمده و در برابر چشمهایمان قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: مجسمه ما از آستانه فنا به وجود آمده است و همین دلیل است که در این مکان با ما آشناست.
هوش مصنوعی: بت ما از عدد پنج و چهار به وجود آمده و در این جهان، دیدار یار برای او هست.
هوش مصنوعی: تویی که ظاهر تو مانند بت است و حقیقت تو در دنیای وجود خود را به نمایش گذاشتهای.
هوش مصنوعی: محبوب ما همیشه رمز و راز عشق است، زیرا او در این مکان و در زمان وصال حضوری دائمی دارد.
هوش مصنوعی: معشوق ما تمام رازها را در این مکان آشکار دیده است و در این جا محبوب را به وضوح مشاهده کرده است.
هوش مصنوعی: محبوب ما مانند بتهای بیروح نیست؛ او هم روح دارد و هم قادر به دیدن محبوب واقعی است.
هوش مصنوعی: بت ما، که مراد از آن عشق و معشوق است، جان جان است و در اینجا به وضوح دیده میشود؛ او سخنانش را به وضوح گفته و شنیده است.
هوش مصنوعی: عشق ما به معشوق جان و روح حقیقت را نمایان میکند و بهطور قطع فراتر از وجود مادی است.
هوش مصنوعی: محبوب ما در این مکان، بی آنکه از او دست بکشیم، در نهایت به حقیقت یکتایی دست یافت.
هوش مصنوعی: مجسمه ما در اینجا راز بدون جهت را از معشوق خود دریافت کرده است. او کل وجودش را به این راز تسلیم کرده و در این بیخبری غرق شده است.
هوش مصنوعی: بت ما در اینجا به خوشبختی دست یافت و راز عالم بیمکانی را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: محبوب ما در نهایت از جانب یار خود به راه راست هدایت شد و این خود بالاترین سعادت است.
هوش مصنوعی: محبوب ما با دل گره خورده و جان او حقیقتی است که در اینجا، جان به وضوح بیان میشود.
هوش مصنوعی: محبوب ما در واقعیت به وضوح دیده میشود و در حقیقت همانند حقیقتی زندگیبخش و ثابت است.
هوش مصنوعی: عشق و محبت ما به معشوق باعث میشود که او به سادگی به یقین و حقیقت برسد و کفر و نادانیاش را از بین ببرد و به درک واقعی ایمان و دین نائل شود.
هوش مصنوعی: ای بتِ دل، تو در فانی بودن، آغاز و پایان را یکی مشاهده کردهای، و در این دنیا به سرانجام رسیدی.
هوش مصنوعی: بت ما در جای خاصی نیست و وجود او فراتر از مکان است، زیرا تمامی اسرار معشوق به روشنی و وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: بت ما در نابودی، اعتقادی به یکتایی دارد؛ زیرا تنها یک ذات وجود دارد و او آن را درک کرده است.
هوش مصنوعی: بت معشوق، شاه را درک کرد و در نهایت، یقین خود را در راه از دست دادن نهاد.
هوش مصنوعی: شکل و زیبایی محبوب ما در واقع، مسیر و راهی دارد که در آن، حیات و وجود به گونهای دیگر نمایان میشود.
هوش مصنوعی: مجسمه محبوب ما، در محلی که بود، جایش را ترک کرد و به بالای معبد رفت، زیرا از خود خبر داشت و نمیخواست در پایین بماند.
هوش مصنوعی: زهرهی محبوب ما در این زمان به طور پنهان و آشکار در دسترس عاشقان است.
هوش مصنوعی: عشق ما عمیق و واقعی است، و محبوب ما نیز مانند جان ماست؛ او هم در دسترس است و هم در خودیابی، به طوری که میتوان او را هم آشکار و هم پنهان دید.
هوش مصنوعی: بت ما در حال حاضر در حالت بیخیالی و سرگرمی به سر میبرد، هرچند که در گفتگو همچنان به بیان چیزهایی مشغول است.
هوش مصنوعی: در درون هر جزء و کلی، حقیقتی وجود دارد که کل به همراهی آن حقیقت است.
هوش مصنوعی: او به بالای بام دیره افتاد و به همین دلیل در این مکان، بیپناه و بیحمایت شده است.
هوش مصنوعی: به دلیل تأخیر در آمدن به بام، او نمیتواند او را ببیند و در آنجا مشخص شده است.
هوش مصنوعی: زمان زیادی گذشته تا اینکه بام، بام دیگری را ببیند و در اینجا از خودش راضی باشد.
هوش مصنوعی: وقتی راز پنهانی بر من آشکار شد، کلیت آن نیز به وضوح مشخص گردید.
هوش مصنوعی: زمانی که شب به پایان میرسد و صبح نزدیک میشود، او به حقیقتی عمیق پی میبرد که هم در آغاز و هم در انجام داستانهای زندگی قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: زمانی دیر شد که در آسمان، به بالای گردون نظر انداخت و همه چیز را در بیچارهگی و سختی دید.
هوش مصنوعی: در اوج ناامیدی و فراق، فرد به این نتیجه میرسد که با ملاقات و وصال معشوق، تمام مشکلات و دردهایش پایان یافته و در کنار او، حس ماندگاری و آرامش را تجربه میکند. زندگی معنای جدیدی پیدا میکند که در آن عشق و حضور معشوق همهچیز را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: اکنون که بر بام نشستهام، در حالتی از وصال و نزدیکی قرار دارم که همهچیز در زیبایی و عظمت خود درخشیده است.
هوش مصنوعی: به تازگی در دل شب، رازی را درک کردهام که نشان میدهد اتحاد و پیوستگی با معشوق در این مکان حاضر است.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، در بالای این دنیا، دیگر جایی برای تردید و شک باقی نمانده است و همه چیز در وجود واحدی خلاصه میشود.
هوش مصنوعی: در دنیای اطراف، هر چیز را که نگاه میکند، به نوعی به خود را نشان میدهد و مانند راهنمایی برای درک بهتر خود عمل میکند.
هوش مصنوعی: در بالای دیر، فردی را مشاهده کرد که خدا را در تمام موجودات دید، بهطوری که هیچ چیز دیگر در نظرش نبود.
هوش مصنوعی: پس از مدتها انتظار و دوری از حقیقت، سرانجام به آنچه مدنظر داشت رسید و همه اهدافش در اینجا تحقق پیدا کرد.
هوش مصنوعی: بر روی بام دیر، نور روشنی وجود دارد که وجودش در درون همه چیز به وضوح محسوس است.
هوش مصنوعی: برخلاف دیگران، او در آستانه ظهور است. در این زمان، درک عمیق و رازهای الهی در انتظار ماست.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اگر کسی در این مکان بماند، به نوعی به راز الهی دست مییابد.
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت تمام چیزها را در یک نقطه مشاهده کرد، به این نتیجه رسید که همه چیز در ذات واحدی جمع شده است.
هوش مصنوعی: چون فردی در دل خود چیزی پنهان کرده باشد، ممکن است به اشتباه گمان کند که دیگران هم او را نمیبینند، اما در واقع او در همان لحظهای که خود را مخفی کرده، به واقعیت وجود خویش پی میبرد.
هوش مصنوعی: کسی که در ذهنش شک و تردید دارد، به درون خودش نگاه میکند و به رازهای درونی اش چیزی مینگرد.
هوش مصنوعی: در پایان کار، برداشت و خیالها باعث شدند که معانی و مفاهیم به یکباره از بین بروند.
هوش مصنوعی: در آن وجود مقدس، تصور کلی از نابودی به طور کامل از بین رفت و به جاودانگی تبدیل شد.
هوش مصنوعی: شک و تردید او در مورد ذات بینقص و بینهایتش مانند ارزش یک درهم به هفت آسمان میباشد.
هوش مصنوعی: انسان بر اساس گمان و برداشتهایی که از خود دارد، به جایی میرسد که در نهایت وجود خود را فراموش میکند و درک عمیقتری از حقیقت و وحدت با خدا پیدا میکند.
هوش مصنوعی: حقیقت اتحاد با محبوب واقعی در همینجا وجود دارد. بدانی که از یکمنبع، همه چیز آشکار است.
هوش مصنوعی: زمانی که در بیخودی از نیکی و بدی گزیده شد، در آن حالت فنا، همه چیز به یگانگی تبدیل شد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که شخصی به نام احد به حالت زمانی و مکانی پیوسته دست یافته است و از این حالت، به حقیقتی عمیق و اطمینانبخش رسیده که نشان دهندهی اصل وجود اوست. به عبارتی، او به درک واقعی و عمیقی از جوهر خود و ارتباطش با روح و زندگی دست یافته است.
هوش مصنوعی: یکی از آگاهان به حقیقت رسید و فهمید که تنها نور واقعی، نور خداست.
هوش مصنوعی: به معنای این است که من خود را در فنا و زوال گم کردم و در این حالت، رازهای بسیاری در خود پیدا کردم که موجب ماندگاریام شد.
هوش مصنوعی: در این بیت به این معنا اشاره شده است که شخصی خود را به طور کامل فانی کرده و در این فنا، به اسرار عمیق و واقعی دست یافته است. در نتیجه، او به بقا و ماندگاری درون خود رسیده است.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالتی از یقین و آگاهی عمیق اشاره دارد. شخصی به مانند منصور، به درجهای از یقین رسیده که خود را در نور و وجود همه چیز میبیند و در این حالت، وجود فردی به کلی محو و نابود میشود. به عبارتی، او در یک وحدت روحی و وجودی قرار گرفته و احساس میکند که دیگر جدایی از جهان ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا نویسنده به توصیف حالتی میپردازد که در آن وجود فانی شده و حقیقت واقعی در آشکار شدن است. در این حالت، معانی و نشانهها به وضوح نمایان میشوند.
هوش مصنوعی: میتوان گفت که انسان وقتی به حقیقت میرسد که از تمام جداییها و اختلافات فراتر رفته و به وحدت و یگانگی برسد. در این حالت است که او میتواند درک عمیقتری از وجود و خدا داشته باشد.
هوش مصنوعی: یکی در اینجا مانند پرگار بود که همه چیز را از او مشاهده کردند، اما او خود را پنهان کرده بود.
هوش مصنوعی: یک نفر در این مکان وجود روح و دل را مشاهده کرد و حقیقت را در عطر و آب و گل دید.
هوش مصنوعی: همه چیز در وجود خود به یکدیگر مرتبط است و هر چیز به گونهای نمایانگر یکی دیگر است، همانطور که در دایرهای که با پرگار رسم میشود، تمامی نقاط حول یک مرکز مشترک قرار دارند.
هوش مصنوعی: همه به صورت فردی دیده میشوند، اما در واقع همه به یکدیگر مرتبط هستند و از این ارتباط، هر یک به طور جداگانه ویژگیهای خاصی پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: همه رازها در یک جا نهفته است و همه چیز در دید معشوق جمع شده است.
هوش مصنوعی: همه چیز در اینجا به یکدیگر پیوسته است، مثل ترکیب آب و آتش که در حقیقت میتواند دلپذیر باشد.
هوش مصنوعی: واقعیتهای چهارگانه در اینجا به هم پیوستهاند، و حقیقت هم در باطن و هم در ظاهر وجود دارد.
هوش مصنوعی: هر چهار حقیقت در اینجا از بین رفتهاند، اما در آن حالت نابودی، وجود و بقا را مشاهده کرده است.
هوش مصنوعی: حقیقت همیشه باقی است و هیچ چیزی نمیتواند آن را از بین ببرد، حتی زمانی که نقطه مشترکی بین انسانها وجود ندارد.
هوش مصنوعی: حقیقتی وجود دارد که پنهان نمیماند و فقط کسانی که به درک عمیق رسیدهاند، آن را میشناسند.
هوش مصنوعی: در اینجا حقیقت به وضوح قابل مشاهده است؛ اگر کسی در این مسیر حرکت کند، حقیقت هم برایش مشخص و هم آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: حقیقت چیست؟ آنچه که بر تو ظاهر میشود و به یقین میرسد، جان و دل معبودی را که میبینی، نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در اینجا، حقیقت به دست دوست مسلم شده و فهم عمیق آن در دل و جان انسان نهفته است.
هوش مصنوعی: حقیقت چیست؟ در اینجا، جان جان، از درون خود آگاهی یافت و آن را به وضوح مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: سالک در نهایت راه خود به حقیقتی میرسد که در آن، محبوب واقعی را به وضوح مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: حقیقت در این مسیر چیست که سالک، در این مکان، خود را به عنوان پادشاه میبیند.
هوش مصنوعی: حقیقت برای شخص سالک زمانی آشکار میشود که او در درون خود، رازهای یکتاپرستی و وحدت را مشاهده کند.
هوش مصنوعی: سالک در جستجوی حقیقت است و در تلاش است تا دریابد که در درون خود چه چیزی وجود دارد، چه چیزی آغازین و چه چیزی پایانی است.
هوش مصنوعی: سالک باید در هر چیزی که میبیند و تجربه میکند، به دنبال حقیقت باشد؛ زیرا در درون هر چیز، حقیقتی نهفته است که میتواند او را به درک عمیقتری از وجود برساند.
هوش مصنوعی: حقیقت این است که سالک باید بداند، حتی قبل از اینکه به انحطاط و زوال برسد، به این ارتباط و پیوستگی دست یافته است.
هوش مصنوعی: در این مکان زوال، کسی که در پی حقیقت است، در آنجا یک حقیقت را میبیند که در ظاهر به شکلهای مختلف طبیعت جلوه کرده است.
هوش مصنوعی: در این دنیای فانی، همه چیز در نهایت به پایان میرسد و در آخر، حقیقت و ذات معبود به وضوح نمایان میشود.
هوش مصنوعی: تمامی حقایق در پی تحرک و جنبش هستند تا به این سرانجام برسند و خود را نشان دهند.
هوش مصنوعی: تمامی واقعیتها در گفتوگوهاست و تا زمانی که به پایان این مسیر برسند، هر کسی در جستجوی حقیقت خواهد بود.
هوش مصنوعی: همه حقیقت را با چشمان خود دیدند، اما این سر (راز) را به طور کامل درک نکردند.
هوش مصنوعی: مطمئن باش که هر کسی که در پایان به این راز پی ببرد، در حقیقت در پایان کار به آن نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: او در کلامش به طور یقین میگوید که میخواهد گنجینهای از اسرار را به دست آورد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کلام به طور واقعی به وجود آمده است و نشان میدهد که محبوب من بر دل من تاثیر گذاشته و آن را بالا برده است.
هوش مصنوعی: آنچه گفته میشود، در واقع کاملاً واضح است و در هر بیت شعر، صد راز پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: سخن در واقعیت به سوی دوست میرود تا زمانی که یقین را ببینی، هم باطن و هم ظاهر را درک کنی.
هوش مصنوعی: در واقع، سخن به حقیقت میرسد و دوست به این دلیل صحبت میکند که یقین کامل و واضح نمایان شود.
هوش مصنوعی: سخن به سوی حقیقت حرکت میکند تا جان را آشکار کند و همه محبوبان را نمایان سازد.
هوش مصنوعی: سخن به حقیقت میرسد و دل به غایت مطلوب و آرزو میرسد، زمانی که به مقام رفیع و والا دست یابد.
هوش مصنوعی: در واقع، کلام به حقیقت رسیده و شکل و ظاهر آن در نور جلوهگری حضور تو است.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که موضوع بحث و گفتوگو در مورد واقعیت و حقیقت است، و اشاره میکند که حقیقت در هر دو جا، چه در این مکان و چه در مکان دیگر، قابل مشاهده و محسوس است. به عبارت دیگر، سخن درباره اصول بنیادی و واقعیات زندگی است که در همهجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: سخن در حقیقت به شکل جسمی نمیباشد، بلکه باید به معنای عمیق آن توجه کرد تا بتوانی واقعیت را درک کنی.
هوش مصنوعی: سخن حقیقی در دیدار و ملاقات میباشد، که هدفش یکی شدن در ظاهر است.
هوش مصنوعی: در واقع، کلام به حقیقت میرسد و تجلیات واقعی به وجود میآید، تا زمانی که تو به یکی از ابعاد وجود جانان تبدیل شوی.
هوش مصنوعی: میخواهم حقیقتی را بیان کنم که در نهایت به تو ارتباط پیدا میکند.
هوش مصنوعی: من در اینجا سخن را بیان میکنم و حقیقت را روشن میسازم.
هوش مصنوعی: من به تو یک سخن کلی میزنم تا در نهایت از بندگی و ذلت خارج شوی.
هوش مصنوعی: مردان در یک صحبت کردند، اما تو نادان باش و حقیقت را درک کن.
هوش مصنوعی: منصور در سخنی بیان کرده که او به خاطر عشقش برای همیشه معروف و جاودان شده است.
هوش مصنوعی: در این بیت گفته میشود که وقتی کسی چیزی را به زبان میآورد، در واقع یک راز را فاش میکند و آن راز دیگر در خود آن عبارت پنهان میشود. به نحوی که در این بیان، معنای عمیق و حقیقی وجود دارد که جان را زنده و شعور را بیدار میکند.
هوش مصنوعی: او به یکی گفت که مانند ابر است و خداوند هم در آنجا خبر دارد.
هوش مصنوعی: از آغاز، سخن واحد و بینقصی در اینجا گفته شده است که هیچگونه تناقضی ندارد.
هوش مصنوعی: در سخنی که گفته شده، بیان شده است که حقیقتی وجود دارد که با طبیعت واقعی یکی است و تفاوتی بین آنها نیست.
هوش مصنوعی: در یک گفتگو تا ابدیت، حقیقت خود را با همه وجود بیان کرد.
هوش مصنوعی: کسی که یاری همسان خود دارد، در یک دیدار میتواند با او صحبت کند.
هوش مصنوعی: سخن او در حقیقت خود را بیان میکند و او از واقعیت وجودی آگاه است.
هوش مصنوعی: سخن او با تمام ذرات جهان به گوش میرسد و مردان واقعی همیشه از او صحبت میکنند.
هوش مصنوعی: سخن درباره حقیقت بیان شده است، چرا که او نیکو نگریسته و در باطن خود حقیقت را به وضوح مشاهده کرده است.
هوش مصنوعی: یکی بود که سخنانش را به روشنی بیان میکرد، هرچند که او را مغموم و ناراحت دیدند.
هوش مصنوعی: یک نفر بود که سخن گفت و از او خواست تا به چه دلیلی سرش را بلند کند.
هوش مصنوعی: شخصی بود که صحبت کرد و ملاقات کرد، و در این دیدار فنا را در بقای حقیقی مشاهده کرد و به خداوند رسید.
هوش مصنوعی: او سخن گفت و به گونهای حرفش را بیان کرد که نشانهای از خود باقی نگذاشت. از آنجا که در بینشان بودن، تمامی چیزها به وضوح نمایان شد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به درستی سخن بگوید و درک کند، حقیقت را از آنِ خود خواهد کرد و به محبوب واقعیاش نزدیکتر میشود.
هوش مصنوعی: در این مکان، بتپرستی وارد شد و تغییرات زیادی ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: نخستین معشوق و عشق واقعی به سوی ما آمد، اما در پایان، معشوق به سمت دارا و ثروتمند خود رفت.
هوش مصنوعی: در آغاز، آن بت (یا محبوب) را در حال سجده میدیدم، اما اکنون در اینجا و در این واقعیت، او به فرد دیگری تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: بت خود را حقیقت کرده و راز اصلی را در نمایش بیرونی خود بگذار.
هوش مصنوعی: بت خود را قطع کرد و از او دست و پا ساخت، و او تمام وجودش را به عنوان راهنما قرار داد.
هوش مصنوعی: بت خود را در آتش بسوزانید تا چهرهاش مانند پرگار نمایان شود.
هوش مصنوعی: تمثال و مجسمهاش در پایان کار ناپدید شد، اما در این فرآیند، حقیقتی که در ناپایداری نهفته بود جاودانه ماند.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که حقیقت بتپرستی را از بین برد و نشان میدهد که این بت دیگر در این مکان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی راز و اسراری اشاره شده است که برای عاشقان وجود دارد، به عبارت دیگر، نکتهای خاص و عمیق برای کسانی که در جستجوی عشق و ارتباط عاطفی هستند، وجود دارد که به آنها کمک میکند تا به درک عمیقتری از مهر و محبت جسم و روح برسند.
هوش مصنوعی: محبوب او به زیبایی و وجود طبیعت عشق میورزید، نه مانند دیگر بتها که روح و جان را در خود دارند.
هوش مصنوعی: عشق بت به دیدار معشوقهاش شدید شد، اما در نهایت او به دار مجازات رسید.
هوش مصنوعی: عشق او به محبوبش به قدری شدید است که با تمام وجود و به وضوح آن را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: مجسمه او راهنمای عاشقان است و سجده کردن در برابر او به خاطر این است که ما را از آتش رنج و دوری نجات دهد.
هوش مصنوعی: مجسمهٔ او راز دیگری داشت، بیسبب که در اینجا همه چیز را فراموش کرده و محو آن شده است.
هوش مصنوعی: این گفته حقیقتی دارد که تنها عاشقان آن را درک میکنند؛ اینکه سوزاندن بتها (یعنی رهایی از بتپرستی و هواهای نفسانی) ناشی از درک عمیق و رازآلودی است که در مسیر سیر و سلوک روحانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر تو ای زندیق، این مسیر را پیمودم و یک لحظه هم از صراط مستقیم منحرف نشدم.
هوش مصنوعی: هر لحظه در اینجا به وصال میرسد و برای تحقیقات بیشتر، اینجا را در اختیار قرار میدهم.
هوش مصنوعی: نمیگویم که معشوق خود را دوست ندارم، اما به او نگاه کن؛ او عزیز قلب توست.
هوش مصنوعی: من درباره دیدار تو بسیار سخن گفتم، ولی حتی برای لحظهای هم نتوانستم نشانی از تو بیابم.
هوش مصنوعی: حقیقت همانند سر است و تو آن را نداری، زیرا میدانم که این مجسمه را دوست داری.
هوش مصنوعی: تو کجایی که مانند منصور حلاج بر دار آبی، که جانش را فدای حقطلبی کرد، تاجی بر سر دارد؟
هوش مصنوعی: کجا میتوانی مانند او باشی در واقعیت، که تو طبیعت را از جان دوست میداری؟
هوش مصنوعی: کجا میتوانی مانند او خود را به خطر بیندازی، چرا که هیچکس مانند او این راز را درک نکرده است.
هوش مصنوعی: کجا میتوان کسی را مانند او پیدا کرد که بیدلیل و بدون هیچ قید و شرطی در این حالت و موقعیت قرار گرفته است؟
هوش مصنوعی: حقیقت چقدر و چگونه است، اما در تو این راز به روشنی مشخص است.
هوش مصنوعی: حقیقت چقدر و چگونه است که در دل تو جستجو نمیشود و هدفی که داری به دست نمیآید.
هوش مصنوعی: حقیقت در اینجا که تو هستی، به وضوح قابل مشاهده نیست و تا زمانی که در درون خودت به جستجوی آن نپردازی، نمیتوانی آن را ببینی.
هوش مصنوعی: حقیقت به چه صورت و به چه معناست که پاداش آن هرگز از تو دور نخواهد شد و تو را ترک نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: اما با این حال، هر لحظه از این معانی که به تو منتقل میکنم، برایم روشن و واضح است.
هوش مصنوعی: من تنها از خودم سخن میگویم و واقعیت این گفتهام را از هیچ کس دیگر نمیگیرم.
هوش مصنوعی: من به این خیال اشتباه گرفتار شدهام، نه به دشمنی با کسی. حتی اگر بخواهم من را از بین ببرند، برای من کافی است.
هوش مصنوعی: در اینجا من به طور قطع میدانم که چه میخواهم و آمادهام تا به سرنوشت منصور دچار شوم.
هوش مصنوعی: معشوقم اینجا در کنار مردم حضور دارد و من به خاطر عشق او به شدت دچار آتش سوزی عاطفی هستم، حتی اگر در لباس پناهی که به خود دارم، به نظر نرسد.
هوش مصنوعی: عشق من، مانند بتپرستان، حقیقتی نیست که در اینجا مشغول شور و هیاهو هستم.
هوش مصنوعی: من اکنون در نهایت به چیزی میپرستم که خود را همانگونه که هستم، نشان میدهد.
هوش مصنوعی: من با حقیقتی آشنا هستم که فراموش نکنم، در نهایت همه چیز به زوال و نابودی میانجامد.
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که در هنوز به محبوبی وصال دارم، اما در عین حال، به بتپرستی بیتفاوت و ناپایدار گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: عشق من به معشوق مانند یک حقیقت است، و من در اینجا به کسانی که در جستجوی راه هستند، راهنمایی میکنم.
هوش مصنوعی: من در این مکان با وجود اینکه بینا هستم، به حقیقت معتقد به بتپرستی و دلبستگی به مینا (شراب) هستم.
هوش مصنوعی: من در دین و آیین خود به خداوند حقیقتی معتقد هستم که فراتر از ظواهر است. در اینجا به این حقیقت اشاره میکنم و آن را نمایان میکنم.
هوش مصنوعی: من به یک باره از اشتباهات و خرافات دست کشیدم و به سوی حقیقتی که میپرستم، در مکانهای ناامن و بیقید و شرط روی آوردم.
هوش مصنوعی: در زندگی من، حقیقتی وجود دارد که میگوید من بت پرست هستم، و این حقیقت فقط برای دو روز در این دنیا روشن خواهد بود.
هوش مصنوعی: من در حقیقت، به بت (معبودان کذب) و زنجیر (اعتقادات بیاساس) تعلق دارم و از زهد و ظاهرسازی دوری میجویم.
هوش مصنوعی: من از نداشتن زهد و تقوا خسته و دلزده شدهام، مانند یک پیرزن که به تنهایی و سختی دچار شده است.
هوش مصنوعی: حقیقتی که ما به آن اعتقاد داریم، مانند یک ترسوی زاهد است، زیرا غم و اندوه ما مانند پرستش بت است.
هوش مصنوعی: حقیقتی که راهنمای ماست، عشقی است که در این دنیای پر از آشفتگی و هیجان وجود دارد.
هوش مصنوعی: حقیقتی که ما به آن تعلق داریم، مانند یک روح قدیمی است که در این دنیا احساس گیجی و سردرگمی میکنیم.
هوش مصنوعی: حقیقت که به عنوان مرشد و راهنمای ما در نظر گرفته میشود، از دین و مذهب عذاب کشیده و به خاطر مشکلاتی که در عبادتگاهها تجربه کرده، به عشق واقعی روی آورده است.
هوش مصنوعی: حقیقت زندگی ما، مانند یک ترسوی پیر شده است که از عمق وجودش، زیبایی و حقیقت خدایی را به طرز پنهانی به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حقیقت، همانند محبوبی است که مورد پرستش قرار گرفته و عشق به محبوب به وضوح در آن نمایان است. در واقع، عشق به او باعث شده تا حقیقت به مانند بتی درون قلب انسان جای گیرد.
هوش مصنوعی: حقیقت در این مکان دوست دارد، چرا که این بت (مجسمه) باعث ایجاد هیجان و شور و شوق در اینجا میشود.
هوش مصنوعی: حقیقت به دوستی علاقه دارد، اما دل نیاز دارد که در معبود خود به هدف نهایی برسد.
هوش مصنوعی: حقیقت را دوست داشته باش، زیرا زیبایی این بُت تنها در وجود او نمایان است.
هوش مصنوعی: حقیقت به دوست اهمیت میدهد، زیرا بتی که وجود دارد، تنها نمایانگر حقیقت اوست.
هوش مصنوعی: حقیقت، عشق و علاقهای به آداب و قوانین دینی دارد که در سیمای بت جلوهگر میشود. یعنی حقیقت و اصول معنوی در قالبهای متفاوتی ظاهر میشوند.
هوش مصنوعی: حقیقت دوست دارد که در اینجا که قانون آن را مشخص کرده، تصفیه شده و به زشتیها آراسته نباشد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حقیقت و واقعیت به زیباییها و نمادهای ظاهری محبت دارد و در قوانین و اصول معنوی، به آن زیبایی احترام میگذارد و ارزش قائل میشود.
هوش مصنوعی: حقیقت به بت نیاز دارد، زیرا او در دل خود به راز و حقیقت سجده کرده است.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که اگرچه برخی به بتپرستی و وسایل ظاهری تکیه میکنند، اما در واقع حقیقت و ارزش واقعی در معنویات و خلوص نیت نهفته است. در واقع، حقایق عمیقتری در پس ظواهر وجود دارد و درک صحیح از آن، ما را به سوی حقیقت رهنمون میکند.
هوش مصنوعی: دلبر همچون شاهی است که بتپرستان به او توجه دارند و به خاطر او سجده را برمیگزینند.
هوش مصنوعی: در اینجا، کسی بت را پیدا کرده است که حقیقت را بدون هیچ شک و تردیدی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: او به راز خود آگاه شد و فهمید که جز بت، چیزی وجود ندارد و تنها به تعداد پنج یا شش تا است.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود او از بت نمایان شده است و تمام گفت و گوها درباره او به خاطر این بتی است که وجود دارد.
هوش مصنوعی: همه کسانی که دلهای پاک و روشنی دارند، از نگاهشان میتوانند بفهمند که این راز چیست و به چه چیزی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: آنها به راز دلدار دست یافتند و از این رازها باخبر هستند.
هوش مصنوعی: در اینجا، از رازها و اسرار بزرگ زندگی صحبت میشود که برخی از افراد در این مکان به حقیقتی دست مییابند و آن را به وضوح بیان میکنند.
هوش مصنوعی: سجده واقعی در برابر خداوند از آن جهت است که این بتها به نوعی پیوند و وابستگی دارند.
هوش مصنوعی: این مجسمه زیبایی او را میتوان دید، زیرا این مجسمه خود تجلی اوست.
هوش مصنوعی: با این معبد میتوان چهره محبوب را دید، زیرا از اینجا پاسخ محبوب نمایان میشود.
هوش مصنوعی: با این معشوق میتوان محبوبی را پیدا کرد که از عشق، به طور پنهانی به بت تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: میتوانی از این بت باخبر شوی و از او در دل خود یقین پیدا کنی.
هوش مصنوعی: با این معبود میتوان معشوق را مشاهده کرد، زیرا در اینجا به وصل او دست یافتهایم.
هوش مصنوعی: با این مجسمه میتوانی ملاقات او را ببینی و از آن بُت تمام رازهای او را درک کنی.
هوش مصنوعی: به این نماد زیبا نگاه کن و در اطرافش نگریسته و دنیای بیرونی را ببین. در درون او، حقیقت و ویژگیهای عمیقتری را مشاهده کن.
هوش مصنوعی: از آن زیبایی روشن، آفرینش شکل گرفته و از این زیبایی، بهراستی میتوان حقیقت بینش را یافت.
هوش مصنوعی: از این بت، سالکان حقیقت را درک کرده و دروازههای شناخت را گشودهاند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به این بت وصل شود، در اینجا به مقصود و هدف خود رسیده است.
هوش مصنوعی: هر کس که زیباییهای این بت را ببیند، بهسرعت متوجه خواهد شد که در این مکان، چهرهی شاه وجود دارد.
هوش مصنوعی: شخصی در مقابل بت (مجسمه) ای سجده میکند و متوجه میشود که درون این بت، وجودی پاک و خالص نهفته است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در این معبود حقیقتی را کشف کند، در این معبود به روی حقیقت معشوق خود نیز خواهد دید.
هوش مصنوعی: در این بت، زیبایی واقعی و دلربایی محبوب مشخص است، و میتوان به وضوح دید که او درخشان و تابناک است.
هوش مصنوعی: در این وجود زیبا مانند ماه، همه چیز در حال چرخش و تغییر است. اینجا تنها نیست، بلکه همه چیز به وضوح و روشنایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در این بت، چهرهای همچون آفتاب نمایان شده که با ذرات و جزئیات جهان در حال گفتگو و تبادل نظر است.
هوش مصنوعی: در این تابش نورانی، همه چیز به وضوح دیده میشود و از همین نور، کل آفرینش نمایان است.
هوش مصنوعی: در این تندیس زیبای عشق، نوری وجود دارد که دل را روشن میکند و این نور از وجود او در جهان نمایان شده است.
هوش مصنوعی: در این معشوق، نور جاودانی وجود دارد؛ کسی که در لحظه ملاقات او را پیدا کند، در حقیقت در حال وصال و نزدیکی قرار دارد.
هوش مصنوعی: کسی که به حقیقت و درستی دست پیدا کند، به طور حتم به سجدهاش خواهد افتاد و در نهایت مانند او در دنیا میشود.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حالتی اشاره میکند که حقیقت در برابر زیبایی و عشق الهی خود را تسلیم میکند. وقتی به وصال معشوق میرسد، به عمیقترین شناخت از خود نائل میشود و جمال معشوق را در وجود خود حس میکند. در واقع، در این لحظهی عمیق، خود را در آغوش نور و زیبایی عشق مییابد.
هوش مصنوعی: دیده شدن و رسیدن به محبوب تنها ممکن است برای کسی که با عشق و خضوع به سمت سجده و عبادت میرود.
هوش مصنوعی: به اینجا بیایید و زیبایی چهرهاش را درک کنید؛ در اینجا لحظه به لحظه، به او سجده میکنم.
هوش مصنوعی: اگر در برابر او سجده کنی، هیچ سجدهای برای دیگران نخواهد بود؛ چرا که همه توجهات باید متوجه او باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.