از آن نور است بیشک تابش ماه
از آن اینجا زند هر ماه خرگاه
از آن نور است عرش اعظم کل
که پیدا گشت اندر آدم کل
از آن نورست فرش اینجا پدیدار
حقیقت نور ذاتست او خبر دار
از آن نورست اینجا عین کرسی
نموداریست ازوی روح قدسی
از آن نورست اینجا دید جنّت
ببین کوهست از اعیان قدرت
از آن نور است اینجا نور آتش
از آن گشتست اندر جمله سرکش
از آن نور است بیشک مخزن باد
که مردار آب را کرد است آباد
از آن نور است در آیینهٔ آب
که میگردد وی اندر کل باشتاب
از آن نوراست اینجا خاک گویا
چو گویا گشت آنگه هست جویا
از آن نورت اگر بوئی درآید
ترا آن نور کلّی در رباید
از آن نور است اگر عکسی پدیدار
شود گردی بیک ره ناپدیدار
نظر کن نور بیچون در تن خویش
که هستی نور کل در مسکن خویش
حقیقت نور ذاتست و در او گم
شده هر ذرّه همچون عین قلزم
دریغا این بیان چون کس نداند
وگر داند از آن حیران بماند
گرفته نور در ذرّات عالم
اگر می فیض میباشد دمادم
تو زان نوری اگر هستی تو آگاه
که آن نور است تابان از رخ شاه
تو آن نوری که اشیا پرتوِ توست
بود نورت چو جسم و مغز برتست
از آن نوری نداری مر خبر تو
فتادستی عجب مر بی بصر تو
از آن نوری تو آگاهی نداری
که بر اشیا تمامت پایداری
از آن نوری تو ای گم کرده راهت
که اشیا بود در دیدار شاهت
چنان رخشان بدی اندر خدائی
که یکسر موی میکردی جدائی
ز اصل ذات کل پیوسته بودی
از آن در جزو و کل پیوسته بودی
همه زان تو بود و تو بدی کل
چرا خود را فکندی اندر این ذل
همه زان تو بود از جوهر ذات
نظر افکندی اندر عین آیات
گذر کردی ز ذات اندر صفاتت
رهاکردی عجب اعیان ذاتت
سوی خاک آمدی از عالم پاک
رها کردی عجب در حقهٔ خاک
سوی خاک آمدی از جوهر کل
ببستی نقش از هفت اختر کل
سوی خاک آمدی کردی وطن تو
شدی تابان عجب در عین تن تو
سوی خاک آمدی نقشی ببستی
بلندی را رها کردی ز پستی
سوی خاک آمدی ای نور جانان
وطن کردی در اینجا گشته پنهان
ز یک جوهر دوئی پیدا نمودی
ز پیدائی تو ناپیدا نمودی
ز یک جوهر دمادم لون بر لون
عجایب ساختی در عالم کون
ز یک جوهر چنین تابان شدستی
ولیکن تا چنین باشد بدستی
عجب نقشی کنون در حقهٔ خاک
ز بهرت هست گردان عین افلاک
در اینجا یار اینجاگه ندیدی
عجب اینجایگه چون آرمیدی
اگرچه جمله جای تست ذرّات
ولیکن کی بود چون عین آیات
نه ذاتی این زمان عین صفاتی
در امکان حیاتی در مماتی
به صورت گرچه می هرگز نمیری
که تابان تر تو از بدر منیری
در اینجا منزلی کردی عجب خوش
ز باد و آب و خاک و دید آتش
در اینجا منزلت نبود حقیقت
که خواهی کرد از این منزل طریقت
در اینجا عاقبت چون کام یابی
حقیقت در سرا اینجا شتابی
حقیقت آمدن رفتن چو بودت
که تا پیدا کنی مر بود بودت
حقیقت آمدن رفتن چه دانست
یقینت در یقین دید فنایست
رهت آخر چو اوّل باز دیدی
اگرچه رنج و فکر و آز دیدی
ره تو در فنا آمد در آخر
برون خواهی شدن از دید ظاهر
برون خواهی شدن تا منزل خود
که تا پیدا کنی مر حاصلِ خود
برون خواهی شدن از اندرون تو
یکی خواهی شدن کلّی برون تو
چو واصل آمدی از عالم ذات
همی واصل شوی تا آن دم ذات
چو واصل آمدی اینجا زبودت
دگر عین زیان خواهی تو سودت
چو واصل آمدی واصل شوی باز
در آخر گرچه سوی دل شوی باز
در اینجا راز کلّی باز دیدی
شرف بادولت و اعزاز دیدی
گمان برداشتی در آخر کار
اناالحق گفتی و گشتی پدیدار
اناالحق گفتی و جاوید گشتی
ز بود صورت کل درگذشتی
اناالحق گفتی از دیدار خویشت
عیان خود دید از اسرار خویشت
چوخود دیدی در آخر تا باول
نبد غیری از آن گشتی مبدّل
بهر نقشی که میآئی تو بیرون
یکی ذاتی و میگردی دگرگون
بهر نقشی که اینجا مینمائی
چو واصل میشوی دیگر برآئی
بهر نقشی که بنمودی ز کل رخ
حقیقت را دهی در خویش پاسخ
بهر نقشی که بنمودی یکی ذات
ترا باشد عیان در جمله ذرّات
مثال آفتابی تو بصورت
که اندر آب بنمائی ضرورت
مثال آفتابی در همه تو
فکنده نور خود در دمدمه تو
مثال آفتابی سوی خانه
زهر روزن بتابی بی بهانه
مثال آفتابی تافته خود
جمال خویشتن دریافته خود
مثال آفتابی در سوی کل
شده پیدا ز پنهان اینت حاصل
مثال آفتاب اندر سرائی
ز هر روزن تو نقشی مینمائی
مثال آفتاب اینجا نمودی
که خود در جزو و کل پیدا نمودی
مثال آفتاب اندر هه گم
شده این بحر دل آشنای مردم
تو اینجا گر حقیقت آفتابی
که در ذرّات خود پوسته تابی
همه اشیا بتو پیدا شده باز
بنور تو عیان انجام وآغاز
بنور تو تمامت گشته روشن
حقیقت این سرای هفت گلشن
بنور تو شده ذرّات تابان
طلبکار تو و تو در همه جان
بنور تو مزیّن جمله افلاک
تو مانده این چنین در مسکن خاک
بنور تو دل اینجا شد خبردار
از آن میجویدت در خود دگربار
بنور تو شده جان عین دیدت
فتاده در پی گفت وشنیدت
بتو تو ره خود بازدیده
در این جامم بتو او راز دیده
گهی از تو گمان گاهی یقینش
که بنمودی تو راز اوّلینش
گهی واصل گهی او را تو در خود
گهی یکسان شده هم نیک هم بد
گهی اندر سلوکش ره دهی تو
رهی گم آری و منّت نهی تو
گهی در عین اشیا سرفرازی
گهی آنگه بگوئی جمله رازی
گهی در سفل اندازی بخواری
مر او را گه کنی تو پایداری
گهی در سفلش آری در سوی فرش
حقیقت ره دهی در عالم عرش
گهی عین صفات خود کنی تو
گهی اعیان ذات خود کنی تو
گهی در قربت و گه در صفاتست
گهر در نج و گاهی در ثباتست
گهی دم میزند از تو اناالحق
تو باشی و بگوید راز مطلق
گهی اندر گمان گاهی یقینست
گهی افتاده گاهی پیش بین است
گهی ازبود خود بیزار گردد
گهی در عالم اسرار گردد
گهی اندر خرابات مغانست
گهی جسمست کاندر کودکانست
گهی در سلطنت سر برفرازد
گهی در آتش شوقت گدازد
گهی در عیش و گه در رنج باشد
گهی درویش و گه در گنج باشد
گهی در حضرت خویشش دهد راه
گهی از ذات خود اوراتو آگاه
گهی گویم که من زان توام باز
از اینجایش نمائی عالم راز
گهی منصور و گه حلّاج گردی
گهی سلطان و گه محتاج گردی
گهی آدم شوی از سرّ آن دم
نمود خود نمائی کل دمادم
گهی مر نوح گردی جاودانی
شوی در کشتی و نور معانی
گهی در خلت ابراهیم گردی
میان نار تو بی بیم گردی
گهی موسی شوی در پیش فرعون
نمائی رازت اینجا لون بر لون
گهی یعقوب گردی تو در اسرار
کنی یوسف ز پیشت ناپدیدار
گهی در کسوت اسحق گردی
بریده سر بخود مشتاق گردی
گهی در عین اسمیعیل بی بیم
شوی در کوه تن در عشق تسلیم
گهی یوسف شوی در بند و زندان
گهی بر تخت مصر آئی تو شادان
گهی جرجیس گردی سر بریده
که تا باشی بکلّی سر بریده
گهی ایّوب باشی جسم رنجور
گهی راحت شوی و جسم رنجور
گهی عیسی شوی در پایداری
کنی در عشق دائم پایداری
گهی احمد نمائی در همه راز
حجاب اندازی از معنی بکل باز
گهی گردی تو عین مرتضائی
گهی در انبیا گاهی خدائی
گهی منصور حلّاجی تو بردار
نمود خویشتن کرده در اسرار
گهی خود را بسوزانی در آتش
گهی تسلیم باشی گاه سرکش
چگویم این بیان کین کس نگفتست
دُرِ اسرار زین سان کس نسفتست
چگویم می ندانم تا چگویم
که در میدان عشقت برده گویم
چگویم ای دل و جان جان تو داری
که مردم این چنین پاسخ گذاری
یقین خود داری از خود بیگمانی
که از بحر معانی درفشانی
زبانت زین بیان هرگز نریزد
کز او هر لحظهٔ جوهر بریزد
زبانت در بیان خود چنین است
که قند است و نبات و شکّرین است
عجب شیرین زبانی و دورو باش
که نقشی بیشکی و خویش نقاش
کست اینجا نداند جز که واصل
کسی کو را بود مقصود حاصل
کسی بود تو اینجاگه شناسد
که در بود وجودت شه شناسد
کسی داند که در اسرار ره یافت
که در دیدار خود دیدار شه یافت
کسی داند که دیدار تو دیدست
که اندر خویش دیدار تو دیدست
کسی بشناختست اندر عیانی
که در خود یافت این جمله معانی
کسی بود تو اینجاگاه دیدست
که در خود بیشکی اللّه دیدست
یقین دیدست او دیدار بیچون
حقیقت یافت او کل بیچه و چون
یقین در خویشتن اسرار داند
یقین جزو و کل عطّار داند
تو ای عطّار بسی کن از جدائی
که این دم میزنی اندر خدائی
فنا باید شدن تا راز دانی
ز معنی و ز صورت بازدانی
فنا باید شدن اندر وجودات
که حق دیدی تو بیشک جمله ذرّات
فنا باید شدن در جمله اشیا
که تاگردی ز بود دوست یکتا
فنا باید شدن در اصل فطرت
که تا یکی شوی در عین حضرت
فنا باید شدن در زندگانی
که در آخرحقیقت جان جانی
فنا باید شدن مانند مردان
که تا محو آوری این چرخ گردان
فنا باید شدن در ذات بیچون
که تا نقشی نماید هفت گردون
فنا باید شدن در آخر کار
که در آن ذات خود آری پدیدار
فنا باید شدن در جزو و در کل
که رسته تا شوی از عین آن ذل
فنا باید شدن مانند منصور
که تادر کل دمی تو نفخهٔ صور
فنا باید شدن از جسم وز جان
که تا باشی حقیقت جمله جانان
فنا باید شدن تا حق تو باشی
حقیقت عین آن مطلق تو باشی
فنا باید شدن مانندهٔ لا
که لا آمد حقیقت جمله یکتا
چرا داری ز لا الّا شوی باز
فنا گردی بکلّی لا شوی باز
ز لا الّا بحق اللّه گردی
ز لا تحقیق الّا اللّه گردی
ز الّا اللّه عین لاست اللّه
که باشد هم ز الّا اللّه آگاه
زهی لا درنمود عین اثبات
عیان ذات اندر لا شده ذات
یقین در عین لا هر کو رسیدست
جمال ذات الّا اللّه دیدست
عیان ذات لا موجود جمله
ندارم زهره او معبود جمله
سخن کوتان کن عطّار از این راز
که دیدی زین یقین عین الیقین باز
بقدر هر کسی گوید دگر زن
در این معنی که گفتی می تو بر زن
زبانم لال شد در دیدن لا
کسی می لا نبیند اینست سودا
ولی اصل یقین لا بداند
حقیقت راز این معنی بداند
که بیند در وجود خویشتن دم
بگوید راز او سرّ دمادم
بسی گویند از تقلید اینجا
ولی لا را که آرد دید اینجا
کسی کو دید لا در لا فنا شد
حقیقت هم در آن دید خدا شد
کسی کو دید لا در لا خبر یافت
حقیقت ذات بیچون در نظر یافت
کسی کو دید لا در صورت خویش
حقیقت محو شد در سیرت خویش
کسی کو دید لا مانند منصور
حقیقت یافت لا در نفخهٔ صور
ز لا مگذر که لا اسرار بیچونست
حقیقت در درون و راز بیرونست
ز لا مگذر که لا دیدار شاهست
درون جسم وجان اسرار شاهست
ز لا مگذر درون دل قدم زن
ز لا گوی و ز لا پیوسته دم زن
ز لا مگذر که الّا اللّه لا است
مگو در سرّ لا کین لافنا است
ز لا بشناس هم لاگرد آخر
که خواهی گشت در لا فرد آخر
ز لا اثبات الّا اللّه بنگر
ز لا کل ذات الّا اللّه بنگر
ز لا میبین تمامت عین اشیا
که از لا گشته الّا اللّه هویدا
ز لا بین هر چه بینی آخر کار
که از لا شد همه اشیا پدیدار
اگر اندر عیان کل لا نبودی
چنین در جسم و جان غوغا نبودی
اگر اندر عیان لا باز بینی
درون لا بینی و کل راز بینی
حقیقت لا در اوّل پیش بین شد
از آن دل جان پدید و در یقین شد
حقیقت لا در اوّل باز دیدم
از آن اندر دم خود راز دیدم
ز لا شد اذت الّا اللّه موجود
نظر کن کل ببین دیدار معبود
ز لا شد جملهٔ اشیا پر از نور
حقیقت سرّ لا دریافت منصور
ز لا موجود شد سرّ کماهی
ببین بگرفته لا ا زمه بماهی
نظر کن زانکه ناپیداست کل را
چه دانی این معانی با مصفّا
نکردی ازوجود جان حقیقت
حقیقت لا بگردد این طبیعت
مصفّا کرد بیرون و درونت
نظر کن لا نموده رهنمونت
هم از لا باشد آنگه دید اللّه
نماید دم زنی از قل هواللّه
هم از لا باز بین اسرار اوّل
مشو اندر طبیعت هان مبدّل
مبدّل کن طبیعت را تو درلا
که آخر لا شود در جان هویدا
در آخر چون شود صورت ز دنیا
عیان لا شو در عین عقبا
عیان لا شود جز لا نباشد
حقیقت جان به جز یکتا نباشد
چو جسم وجان شود اینجا نهانی
ز من بشنو دگر راز نهانی
نهان گردد در اوّل جان در اینجا
ز دید لا شود کل پاک یکتا
وجودت زیر طین ریزیده گردد
وجود جزو و کلّی در نوردد
شود لارجعت اندر خاک گردد
ز آلایش بکلّی پاک گردد
شود لا اوّل اندرخاک موجود
ز آلایش شود کل پاک موجود
ز آلایش شود سرّ کماهی
بمه آید حقیقت آن ز ماهی
ز آخر راز اوّل باز بیند
چو در اول رسید او راز بیند
چو ذات لاببیند آخر او باز
عیان گردد ز قربت او باعزاز
ولی کار است سالک را در این راه
که تا اسرار گردد کلّی آگاه
جوابش سوی آتش شد فنایست
حقیقت از لقا عین بقایست
چو باد از سوی باد آبادتر شد
عیان در عین لا کلّی سپر شد
جواب از سوی آب آرد وجودش
همه در لا بود ذکر وجودش
چو خاک از خاک گردد ناپدیدار
حقیقت در یکی گردد پدیدار
در آخر رجعت هر چار اینجا
یکی باشد نهان در دید پیدا
یکی باشد نهان در دید پیدا
بگردد جمله خود زانجای شیدا
در آخر وصل جانان چون بیابی
ز عین لا تو چون بیچون بیابی
نهان باشی و پیدا ازتو موجود
یکی بینی تو اندر ذات معبود
نهان شو پیش از آن کانجا نهانی
شود پیدا در اول بازدانی
نهان شو تا بدانی کین چه رازست
سر این سرّ درون جانت باز است
نهان شو ازوجود خود بیکبار
که از لائی وز لا پرده بردار
نهان شو ایدل وز خود نهان شو
عیان لاست در عین العیان شو
نهان شو ای دل آشفتهٔ مست
مده این سر بیچون را تو از دست
نهان شو پایداری در فنا کن
فنا گرد و بکل خود را بقا کن
نهان شو کل از این دیدار صورت
برون شو بیشکی تو از کدورت
نهان شو تا بدانی ذات بیچون
که این معنی است در آیات بیچون
از این معنی کسی اینجا خبردار
نمیبینم به جز دیدار عطّار
از این معنی که او را دست دادست
از اینسانش دمی پیوست و دادست
از این معنی که میآید نهانی
ایا دانا اگر این بیت دانی
رهی بردی تو اندر راز اینجا
بیابی ذات بیچون باز اینجا
مرا این شیوهٔ زین سان که بین
حقیقت دست دادست از یقینی
مرا امروز این معنی حقیقت
شدست پیدا در اینجا از شریعت
ز شرعت راز اینجا دیدهام من
بجز از حق کسی نشنیدهام من
حقیقت شرعم اینجا رخ نمودست
مرا ازدل عیان دیدار بودست
چو شرعم آفتاب لایزالست
مرا این شرع دردید حلالست
چو شرعم پیشوا آمد در اینجا
حقیقت کل خدا آمد در اینجا
نمودم تا نهان دیدم حقیقت
چنین رو تا بیابی دید دیدت
ز وصلش گر دلت آگاه گردد
وجود تو عیان شاه گردد
ز وصلش برخور اینجا گاه تحقیق
که به زین دست نبود راه تحقیق
کنون چون زندهٔ در عین صورت
ترا بنمود این معنی ضرورت
هم اندر زندگانی دوست بشناس
حقیقت جسم و جانت اوست بشناس
هم اندر زندگانی یاب دلدار
که او خواهی شدن دریاب دلدار
هم اندر زندگانی بود او گرد
که تا باشی حقیقت اندر او فرد
زهی عین الیقین به زین چه باشد
که مر عطّار را به زین نباشد
من اندر زندگانی یافتم دوست
که دیدم مغز کل اندر یقین پوست
من اندر زندگانی یار دیدم
رخش بی زحمت اغیار دیدم
من اندر زندگانی دیدهام راز
شدم در دید او در عشق سرباز
من اندر زندگانی دم ز دستم
که در اوّل عیان زاندم ز دستم
من اندر زندگانی ره سپُردم
که تا ره را بسوی دوست بردم
من اندر زندگانی بود دیدم
درون جسم و جان معبود دیدم
من اندر زندگانی ذات بیچون
در اینجا دیدهام کل بیچه و چون
من اندر زندگانی کل شدم ذات
حقیقت ذات کردم جمله ذرّات
من اندر زندگانی دید اللّه
عیان دیدم حقیقت قل هو اللّه
من اندر زندگانی این چنینم
که بیشک در عیان عین الیقینم
من اندر زندگانی گشتهام حق
همی گویم ز ذات خود هوالحق
من این دیدار از حق دیدهام باز
که در کون و مکان گردیدهام باز
منم اینجا حقیقت قل هو اللّه
که میگویم عیان سرّ هو اللّه
منم اینجا دم منصور از دل
زده از جان که مقصودست حاصل
منم اینجا زده دم از حقیقت
که صافی شد دل و جان و طبیعت
منم اینجا ز لا در عین الّا
شده از چون و بی چونم مبرّا
منم اینجا ز لا الّا بدیده
ز لا در عین الّاام رسیده
منم اینجا حقیقت ذات بیچون
که گردانستم ازدیدار گردون
منم لادیده الاّاللّه گشته
فنا در لا شده اللّه گشته
منم لا دیده در اشیا تمامت
بدانسته یقین سرّ قیامت
منم لا دیده و اثبات کرده
برافکنده ز عین ذات پرده
منم لا دیده در عین الیقینم
که در لا از حقیقت راز بینم
منم لا دیده و الّا شده کل
حقیقت ذات من یکتا شده کل
منم لا دیده در اشیا عیان است
که از لایم چنین شرح و بیان است
منم لا دیده و فارغ شده من
ز نور ذات حق بالغ شده من
منم لا دیده درموجود اعیان
از او گویم حقیقت شرح و برهان
چو در هیلاج این اسرار گویم
همه در دید ذات یار گویم
من از هیلاج هر مقصود حاصل
کنم زانجا همه ذرّات واصل
من از هیلاج اینجا سر ببازم
ز دید جان جانان برفرازم
من از هیلاج برهان حقیقت
کنم اینجا نمایم دید دیدت
من از هیلاج دیدم آنچه دیدم
حقیقت در وصال کل رسیدم
من از هیلاج گشتم عین اشیا
نهان گشتم شدم در ذات یکتا
من از هیلاج دیدم عین دیدار
کنون پیدا شده من در رخ یار
من از هیلاجم اینجا راز دیده
ز دید کل رخ او باز دیده
مرا رازی چو زین هیلاج آخر
نموداریست گشته جمله ظاهر
تمام آرم جواهر را در اینجا
دگر پیدا کنم هیلاج دردا
کنم پیدا حقیقت دید دیدار
ز هیلاجم شود کل ناپدیدار
کنم پیدا و آنگه یار گردم
درون جزو و کل دیدار گردم
کنم پیدا و خاموشی گزینم
حقیقت جز یکی در یک نبینم
کنم پیدا و آنگه سر ببازم
بنزد انبیا سر برفرازم
کنم پیدا که وقت رفتن ما
نموده سرّ جانان جمله پیدا
کنم پیدا و پنهان گردم از دید
که تا اعیان شوم ازدیدن دید
حقیقت چون دهم هیلاج تقریر
ز دید انبیا در عین تفسیر
نهان کردم درون جزو و کل پاک
براندازم حجاب آب در خاک
براندازم حجاب از روی جانان
یکی گردم در کوی جانان
براندازم حجاب و یار گردم
بساط عشق کلّی در نوردم
براندازم حجاب از روی دلدار
کنم سرّ نهان کلّی پدیدار
براندازم حجاب نار و بادم
اگرچه نار و آب و خاک و بادم
مرا رازیست بی این صورت خویش
که راز خویشتن کل دیدم از خویش
من آن سرّ پیش از آن کز خود بمیرم
شدم پیدا از ان بدر منیرم
من آن سر دیدهام پیش از قیامت
از آن معنی کنم اینجا قیامت
من آن سر دیدهام کلّی بگویم
دوای درد هر سالک بجویم
من آن سرّ دیدهام در دیدهٔ خود
که کل فاشم حقیقت دیدهٔخود
شد اینجا تا حقیقت رخ نمودست
مرا دیدار یار از بود بودست
چو آن سر شد مرا اینجایگه فاش
حقیقت باز دیدم دید نقاش
چو نقاش ازل را باز دیدم
از آن اینجا حقیقت راز دیدم
چو نقاش ازل دیدم حقیقت
که او مر بسته شد اینجا طبیعت
چو نقاش ازل دیدار بنمود
مرا در جزو و کل دیدار بنمود
چو نقاش ازل با من بیان کرد
رخ خود همچو خورشیدم عیان کرد
چو نقاش ازل برگفت رازم
حقیقت پرده کرد از روی بازم
چو نقاش ازل این پرده بگسست
مرا بادید خود اینجا به پیوست
چو نقاش ازل بنمود رازم
حقیقت پرده کرد از روی بازم
چو نقاش ازل در من عیان شد
حقیقت نقش او در وی عیان شد
چو خود پرداخت اول نقشم اینجا
ز دید خویشتن کرد او هویدا
چو خود پرداخت از دیدار خود کرد
در او پیدا حقیقت نیک و بد کرد
چو خود پرداخت در عین صفاتش
نهان کرد آنگهی در دید ذاتش
چو خود پرداخت خود پنهان کند باز
دگر در جزو و کل اعیان کند باز
عجب این نقش بست و دید خود ساخت
یقین اندر صفاتش کل بپرداخت
طلسم گنج ذات خویش کرد
در او پیدا حقیقت نیک و بد کرد
طلسم ذات گنج اوست بنگر
که کردست از عیان نیکوست بنگر
طلسم گنج ذات این صور بین
در او اعیان حقیقت راهبر بین
طلسم گنج ذات اوست صورت
که رخ بنمود اندر وی ضرورت
طلسم گنج ذات لامکانست
در او پیدا همه راز نهانست
طلسم گنج ذات لامکانست
در او پیدا همه راز جهانست
طلسم گنج ذات لایزالست
که پیدا اندر او عین وصالست
طلسم گنج ذاتست ا زحقیقت
شده کل پاک از عین طبیعت
طلسم گنج ذات آمد دل تو
نموده در حواس این مشکل تو
طلسم گنج ذات آمد در او دید
بیانم بشنو از اعیان توحید
طلسم این وجود و گنج جانست
دگر مر رنج جان ذات عیانست
ترا تا این طلسم گنج باشد
ترا پیوسته درد و رنج باشد
طلسم گنج بشکن تا بدانی
در آنِ رنج کل راز نهانی
طلسم رنج بشکن گنج بستان
نمیگویم ترا این رنج بستان
ترا تا این طلسم اینجا عیانست
حقیقت چون غباری بار جانست
ترا تا این طلسمت هست موجود
نیابی در عیان دید مقصود
ترا تا این طلسمست اندر اینجا
ترا باشد حقیقت شور و غوغا
ترا تا این طلسم اینجاست در پیش
نیابی راز جان مسکین دلریش
ترا تا این طلسمت هست تحقیق
نیابی همچو مردان هیچ توفیق
ترا تا این طلسمت دوستداری
ابی مغزی حقیقت پوست داری
ترا تا این طلسمت باشد ای یار
نیاید گنج جانت را پدیدار
طلسمت گر شود از پیش وز دور
شوی درجزو و کل نورٌ علی نور
طلسمت گر شود اینجا شکسته
بیابی جان زغمها باز رسته
طلسمت گر شود اینجا نهان باز
بیابی گنج جان عین العیان باز
طلسمت گر شود کل ناپدیدار
مراد وصل جان آید بدیدار
طلسمت گر شود اینجا فنا او
بیاید در همه اعیان بقا او
طلسمت بار اندوهست بشکن
حقیقت پرده از رازت برافکن
همه معنی یکی و تو ندانی
از آن حیران بمانده در معانی
اگر میبشکنی اینجا طلسمت
شود کل محو مر دیدار جسمت
بیابی گنج اندر ذات خود باز
صفات جسم اندر ذات خود باز
صفات جسم را کلّی برافکن
که تا آنگه تو باشی بیشکی من
دوئی بردار تا یکی ببینی
گمان اندر دوئی است گر پیش بینی
گمانت را یقین کن همچو منصور
که اندر دید جان گردی تو مشهور
گمانت این همه فکر و غم آورد
ترادر رنج و عین ماتم آورد
نه کار تست اینجا جان سپردن
حقیقت پیش از صورت بمردن
نه کار تست اینجا راز دیدن
چو مردان مُرد وز خود راز دیدن
نه کار تست جانبازی چو عشاق
که تا گردی درون جزو و کل طاق
نه کار تست جانبازی حقیقت
نه کلّی باز دیدی دید دیدت
نه کار تست جان دادن چو مردان
که یابی خویشتن را جان جانان
نه کار تست بود خویش دیدن
وصال آخرین از پیش دیدن
نه کار تست جانبازی چگویم
که چون طفلی تو در بازی چگویم
نه کار تست جانبازی و تن زن
که هستی در ره مردان کم از زن
نه کار تست جانبازی چو منصور
که تا یابی بری تا نفخهٔ صور
نه کار تست جانبازی چو جرجیس
که تا فارغ شوی از مکر و تلبیس
نه کار تست جانبازی چو اسحاق
که از عین دوئی گردی بحق طاق
نه کار تست جانبازی چو حیدر
که ذات جاودان گردی تو رهبر
نه کار تست جانبازی چو آن شاه
حسین ابن علی تا گردی آگاه
نه کار تست جانبازی چو اصحاب
که تا گردی چو خورشید جهانتاب
نه کار تست جانبازی چو عطّار
که گردی در عیان حق تو کل یار
چو خود را این چنین مر دوست داری
رها کردی تو مغز و پوست داری
چنین لرزان جان و تن شدستی
بلندی کی بیابی زانکه پستی
بیابی جان جان از نیستی باز
که تا نگشائی اینجا پوستی باز
بیابی جان جان اینجا حقیقت
که تا اینجا نگردی ناپدیدت
تو چون در بند جان ماندی گرفتار
از آن گشتی حقیقت عین پندار
تو چون در بند یار خویش باشی
ز نفس اینجا یقین دلریش باشی
نمیگویم که جان در باز اینجا
فنا شو تا بیابی راز اینجا
فنا شو گر فنا گشتی حقیقت
شدی جانباز بینی دید دیدت
فنا شو کین نمود آخر فنایست
که ذات حق یقین ذات بقایست
چو بود جسمت اینجا آخر ای جان
فنا خواهد شدن در پیش جانان
تو پیش از مرگ از جسمت فنا گرد
حقیقت جان شو و دید بقا گرد
فنا شو پیش از این کآید فنایت
که در عین فنا یابی بقایت
فنا شو پیش از آن کاینجا بمیری
که در عین فنا گردی بدیری
تو این دم جسم و جانی هستی اینجا
فتاده در غمت مستی در اینجا
ترا تا این نمود خویش بینی
حقیقت جسم و جان دلریش بینی
چو مردان صورت و معنی برانداز
نهاد خویش از این دعوی برانداز
بدان ای جان که تو بس بی بهائی
حقیقت با حقیقت آشنائی
ترا نیکو اگر اینجا ببینی
چو منصور از یقین عین الیقینی
ترا اینجا چو منصورست این ذات
ولیکن کی بیابی تا که ذرّات
شود محو اوّلین چون اوّل بود
بیابی این زمان اینجا تو مقصود
بیابی آن زمان کز خود جدائی
بیابی و شوی عین خدائی
بیابی آن زمان گم کرده را باز
طلسمت گردد اینجاگه عیان باز
بیابی گنج ذاتت در بر خود
نهی بر سر جهان گه افسر خود
بیابی گنج جان ای رنج دیده
بدست آید ترا گنج گزیده
که این گنجست این پیدا و پنهان
حقیقت باز دان این سرّ قرآن
حقیقت کُنتُ کنزاً کی شنیدی
شنیدی کنز و گنجت را ندیدی
اگر گنجت ببینی اندر اینجا
نباید تا بر آری شور وغوغا
مکن شور ار شود گنجت پدیدار
کز آن آید یقین بخت پدیدار
در اوّل پایه چون گنجت نماید
دَرِ گنجت در اینجا برگشاید
نظر اندازی آنگاهی سوی گنج
فرومانی تو اندر حسرت و رنج
چنان گنجت کند بیخویش اینجا
دگر پنهان شود از پیش اینجا
دگر چون باز هوش آئی دگر بار
شود گنجت دگرباره پدیدار
دگر آهسته تر زان پیش و تن زن
حقیقت راز آن می بشنو از من
مگو با کس تو و خاموش جان باش
چو آن گنج ازدم خود تونهان باش
مگو با کس که غیر جان بسی هست
که گردانندت اندر گنج کل بست
طلبکارند چون گنجت بیابند
پس آنگاهی سوی رنجت شتابند
کنندت قصد جان تا خوش بدانی
ز من بشنو یقین راز نهانی
کنندت قصد جان اینجا حقیقت
که هم در گنج آرند ناپدیدت
کنندت قصد جان اینجا بتحقیق
پس آنگه بازیابی عین توفیق
اگر این گنج میخواهی که باشد
ترا و هیچ غم اینجا نباشد
چو یابی گنج چون منصور حلاج
نهی از گنج حق بر فرق جان تاج
چو شاه جزو و کل گردی چو منصور
مکن مانند او خود را تو مشهور
چو مر تاج حقیقت نه ابر سر
از آن تاجت کن اینجاگاه افسر
تو منما تاج خود با هر لئیمی
مکن مر خویش چون صاحب کریمی
ولی در شرع این ناگفتنی به
دُر این سرّ کل ناسُفتنی به
چرا کاینجا نبوّت آشکارست
نبوّت در یقین دیدار یار است
نبوّت بیشکی بردارت آرد
حقیقت مر ترا زا جان برآرد
نبوّت مر ترا اینجا زند بار
از آن میگویم اینجا سر نگهدار
نبوّت بر کند پنهانت اینجا
ترا گرداند اندر عشق شیدا
نبوّت برکند مر آخر ای جان
ترا معنی حقیقت ظاهر ای جان
نبوّت مر ترا آتش فروزد
نمود جسمت اینجاگه بسوزد
نبوّت در فنا اندازدت کل
چو شمعی از یقین بگدازدت کل
فنا گرداندت از بود خویشت
بآخر او نهد مر جمله پیشت
نبوّت را از آن بنمود احمد
که تا پیدا کند مر نیک از بد
نبوّت نیک و بد داند در اینجا
کند بیشک که بتواند در اینجا
نبوّت مر ترا بردارمردان
اگر گوئی یقین اسرار مردان
از آن منصور را کردند بر دار
که در اعیان نبود او سرنگهدار
چنان بُد دیده او اسرار اینجا
که خود دیدست حق بردار اینجا
چنان بد دیده او اسرار بیچون
که میدانست کو ریزد یقین خون
چنان بد دیده راز یار در راز
که خواهد در شدن در عشق شهباز
حقیقت ترک نام و ننگ کرد او
از آن در دید حق آن جام خورد او
حقیقت جام سرّ لایزالش
مر او را داده بُد حق دروصالش
در آن جام حقیقت خورده بد او
که او چون دیگران گم کرده بُد او
از آن جام محبّت یافت اینجا
که در دیدار کل بشتافت اینجا
از آن جام محبّت خورد و دم زد
که جسم و جان بکلّی بر عدم زد
از آن جام محبّت خورد بیچون
بمستی برگذشت از هفت گردون
از آن جام محبّت خورد با یار
که جز او می ندید از عین دیدار
از آن جام محبّت خورد در سرّ
که شد باطن مر او را جمله ظاهر
از آن جام محبّت خورد در راز
که کلّی گشته بُد انجام وآغاز
از آن جام محبّت خورد از دید
که پیشش محو شد مر جمله تقلید
از آن جام محبّت خورد و کل شد
که او در اصل فطرت ذات کل شد
از آن جام محبّت خورد ازدوست
که مغز یار بود و رفته از پوست
از آن جام محبّت خورد اینجا
که بود او صاحب هردرد اینجا
از آن جام محبّت کرد او نوش
که بود جسم و جان کردش فراموش
از آن جام یقین با نوش آورد
که ذات پاک را پیدا بکل کرد
از آن جام یقین چون خورد منصور
حقیقت ذات کلّی گشت از نور
از آن جام یقین چون خورد جانان
مر او را کل نمودش راز پنهان
از آن جام یقین شد کلی ازدست
ز جام دوست در حق حق به پیوست
از آن جام یقین راز فنا دید
فنا شد از خود و کلی بقا دید
از آن جام یقین عین العیانش
بگفت اسرار در سرّ نهانش
از آن جام یقین مست ازل شد
از آن صورت بدین معنی بدل شد
از آن جام یقین صورت برانداخت
ز دیدار معانی سر برافراخت
از آن جام یقین بیخویش آمد
حقیقت از همه در پیش آمد
از آن جام یقین تسلیم کل شد
در آن تسلیم او بی بیم و کل شد
از آن جام یقین اینجایگه حق
دم کل زد چو احمد در اناالحق
از آن جام یقین در دید دید او
نبد دید از یقینِ کل گزید او
ز حق دید و ز حق برگفت این راز
چو مردان در ره حق گشت جانباز
چو جان بازید جسم اینجا برانداخت
سر اینجاگه بُرید و سر برافراخت
چو جان بازید جانان رخ نمودش
ز دید دید خود فرّخ نمودش
چو جان بازید جانان شد حقیقت
درون پرده پنهان شد حقیقت
چو جان بازید جانان شد در اشیا
حقیقت گشت موجود و هویدا
چو جان بازید در دلدار پیوست
هم اندر دار او با یار پیوست
چو جان بازید بیرون رفت از کون
حقیقت خویش دید او لون بر لون
چو جان بازید و سر در آخر کار
حجاب از جان برافکند او بیکبار
چو جان بازید و سر شد باز سر دید
یکی در آخر از خود عین توحید
خدا خود دید او شد در خدائی
اناالحق شد ز جسم و جان جدائی
چو خود را یافت او دیدار بیچون
اناالحق میزد از دست و زبان خون
اناالحق میزد از دیدار اللّه
که رخ بنموده بودش بیشکی شاه
اناالحق میزد ازدید خداوند
که رسته دید جسم و جانش از بند
اناالحق میزده جسم و زبانش
سر و چشم و زبان شد جان جانش
اناالحق زد زبان و گفت رازش
یکی بد بیشکی شیب و فرازش
اناالحق زد ز یکی در یکی بود
زبانش خود خدا کل بیشکی بود
از آن این راز نتوانی شنیدن
که این اسرار نتوانی بدیدن
ترا کی سرّ گنج آید پدیدار
که هستی در وجود و عین پندار
ترا این سرّ نیاید فاش اینجا
که تا کلّی همی نقاش اینجا
نبینی و بننماید نمودت
که تا پیدا کند مر بود بودت
ترا نقاش جانها در دل و جانست
حقیقت در درون خورشید رخشانست
ترا نقاش جان در اصل فطرت
نمودست اندر اینجا دید قربت
ترا نقاش جان اینجا بدیدست
درون جسم و جان اینجا شنیدست
ترا نقاش حاصل نقش بینی
از آن خود را تو چون طین بخش بینی
ترا نقاش حاصل این دل و جان
بگردانی در او واصل دل و جان
ترا نقاش کل اصل یقین است
در او سرّ حقیقت کفر و دین است
ترا نقاش جان پیدا تو پنهان
چنین ماندی عجب در خویش حیران
ترا نقاش پیدا گشته اینجا
بمانده تو عجب سرگشته اینجا
ترا نقاش موجود از حقیقی
ابا دیدار او داری رفیقی
درون خویش را نقاش بنگر
عیان در جانست او را فاش بنگر
درون خویش او را بین بتحقیق
که تا از دید او یابی تو توفیق
درون خویش نقاش است دریاب
چرائی بیخبر اکنون تو دریاب
درون تست نقاش و ورا بین
نظر بگشای و دیدار خدا بین
درون تست نقاش حقیقت
گمان بردار و بنگر در یقینت
ببین او را و جان بر رویش افشان
حقیقت جسم خود در سویش افشان
ببین او را و جان در باز پیشش
حقیقت یاب کفر خود زکیشش
اگر نقاش بشناسی تو از راز
کند مر پرده را از روی خود باز
اگر نقاش بشناسی تو از جان
شود پیدا نماند هیچ پنهان
اگر نقاش بشناسی حقیقت
کند پیدا هم از خود دید دیدت
اگر بشناختی او را تو در دل
کند مانندهٔ منصور واصل
بر او گر پرده گرداند دریده
کند چون او ترا مر سر بریده
سرت از تن بُرد او در جدائی
کند بنمایدت دید خدائی
چو سر برداردت تن جانت گردد
تن اندر جان و جان پنهانت گردد
سر و تن هر دو در جانان شود گم
پس آنگه بیشکی جانان شود هم
بر جانان سر و تن مینماند
نمیداند که تا این سرّ که داند
شود سرسر بود تن جان بیکبار
حقیقت جان شود جانان پدیدار
در این معنی تو رهبر تا بدانی
که کلّی اینست اسرار معانی
در این معنی تو رهبر باز بین دوست
که تامغزت شود در آخرین پوست
در این معنی تو رهبر از نمودار
که جانت جان جان گردد در اسرار
یقین تا خویشتن را در نبازی
در این سر نیست بیشک هیچ بازی
یقین تا سر نبازی سرّ ندانی
چنین کن گرچو منصور این توانی
سرت سرّ است تن دل، جانت جانان
بوقتی کین شود مر چاره پنهان
سرت سرّ است و سر در سر نهادست
چنین اسرار در آخر فتادست
نیابی سر تو تا در سر ترا یار
بننماید درون جانت اسرار
در این سر جان عطّار است رفته
یقین در عین دیدار است رفته
در این سر جان نهاده بر کف دست
که این سر مر یقین عطّار را هست
در این سر جان نخواهم باخت تحقیق
سوی دلدار خواهم تاخت تحقیق
در این سر جان برافشاند در آخر
چو گردد جان جانم کل بظاهر
در این سر جان نخواهم باخت بیشک
که تا منصور گردم در عیان یک
در این سر جان نخواهم باختن من
که تا من او شوم بی جان و بی تن
در این سر جان نخواهم باخت از دید
که تاگردم یقین در دید توحید
در این سر جان نخواهم باخت در دوست
که تا جز او نماند مغز با پوست
در این سر جان نخواهم باخت هم سر
که تا در دوست گردم راه و رهبر
نمود جان جانم سر نمودست
تنم از سر سرم از تن ربودست
چو سر دیدم سرم اینجا چه باشد
که سر بهتر ز سر سودا چه باشد
چو سر دیدم ز جان و سرگذشتم
جان ودل بیک ره درگذشتم
گذشتم از سر و تن راز دارم
که هم انجام و هم آغاز دارم
گذشتم از سر و ازتن بیکبار
که جان و سر مرا بر جان و دل بار
گذشتم از سر و تن در غم عشق
که چیزی میندیدم جز غم عشق
گذشتم از سر و تن تا یقینم
که دیدم بی سر و تن اوّلینم
حقیقت جانم اینجا در میان است
تو میدانی و فارغ از جهانست
حقیقت جانم از دیدتو شد پاک
زنار و ریح تا آنگاه شدخاک
سرم در خون و خاک ره بگردان
رخ خود زین گدا ای شه مگردان
سرم در خاک و خون گردان چو گوئی
که تا آن دم زنم در عشق هوئی
سرم در خاک و خون انداز ای جان
حقیقت بیش از این جان را مرنجان
سرم در خاک و خون انداز الحق
که گفتم پیشت ای جان راز مطلق
سرم در خاک و خون انداز اینجا
که تا یابم حقیقت باز اینجا
سرم در خاک و خون افکن بخواری
که کردستم ز عشقت پایداری
سرم در خاک و خون افکن حقیقت
برون آرم دل و جان از طبیعت
سرم در خاک و خون افکن کنونت
که تا گردان شوم در خاک و خونت
سرم در خاک و خون انداز اینجای
مرا دیدار از دیدت بیفزای
سرم در خاک و خون گوید یقین باز
اناالحق در یقین چون اوّلین باز
سرم بادا فدای سالکانت
حقیقت باتمامت واصلانت
سرم بادا فدای پایت ای جان
که من جانی ندارم جز که جانان
کسی کو یافت سرّ دید دیدت
حقیقت هم سر و پا او بریدت
کسی کو یافت ذات پاکت اینجا
حقیقت دید سر در خاکت اینجا
فنا شد از جهان کل بی نشان شد
ز دیدت برتر از کون و مکان شد
سر و جانم فدای خا ک راهت
که خاک راه شد مر عذر خواهت
منم عطّار مسکین و تو دانی
دم از دم میزنم اندر معانی
منم عطّار مسکین ای دلارام
که جان روی تو دید در دلارام
شدم تا کل شدم دیوانهٔ تو
همی گویم ترا افسانهٔ تو
شدم تسلیم تو تا جان ببازم
سر خود بر سرت ای جان ببازم
دلارامم توئی آرام رفته
سرم آغاز در انجام رفته
سرم بادا فدا و جان حقیقت
چودیدم ذات اعیان بی طبیعت
مرا جز کشتن تو نیست رایم
مگردان این زمان از جابجایم
به یک جایم بکُش تا زنده گردم
چو مردان در برت پاینده گردم
به یک جایم بکُش ای راز بیچون
بگردان آنگهی در خاک و در خون
سرم تسلیم چون گویست اینجا
ولیکن نطق برگویست اینجا
شود چون عین دیدار تو یابد
یقین در سوی دیدارت شتابد
از این معنی اگر ره بازیابی
ز بود خود یقین شهباز یابی
از این معنی کس آگاهی ندارد
بجز منصور کس شاهی ندارد
یقین منصور شاه سالکان است
بصورت او یقین کون و مکان است
گرفتست این زمان کون و مکان او
رسیدست این زمان در جان جان او
چنان او را مسلّم آمد این راز
که شد از عشق خود در دوست سرباز
حقیقت این زمان شد راز دیده
که شه شد در مکان او باز دیده
چو شاه اینجا بدید و زو خبر یافت
همه ذات عیان در یک نظر یافت
چو شاه اینجا بداد از خود فنا شد
ز خود بفکند تا کلّی خدا شد
چو شاه اینجا بد او از خویش بگذشت
چو دید دید جان کلّی خدا گشت
چو شاه او را یقین دیدار بنمود
نظر کرد و حقیقت دید او بود
چنان شد عاقبت منصور در عشق
که خود را دید او مشهور در عشق
نبد منصور جانش جان جان بود
خدا با او و او در حق عیان بود
نهان بد دوست درمنصور پیدا
درون جان خدا بود او هویدا
حقیقت چونکه منصور گزیده
بذات حق شد اینجاگه رسیده
تنش دل بود ودل جان گشته اینجا
حقیقت جانش جانان گشته اینجا
درون خویشتن مر جان جان یافت
حقیقت جسم در کون و مکان یافت
چنان دل در یکی دیدار دیده
که کلّی بود کلّی یار دیده
بمنزل یافت خود را دید فارغ
شده اندر عیان عشق بالغ
بمنزل یافت خود را بیچه و چون
که بُد یک دانه نزدش هفت گردون
بمنزل یافت خود را بی نهایت
رسیده باز در عین هدایت
بمنزل یافت خود را فارغ و خوش
شده در پیش جانان خرّم و کش
بمنزل یافت خود را رازدیده
یقین گم کردهٔ خود باز دیده
بمنزل یافت خود را بی نشان او
خدا را داند اندر جسم و جان او
بمنزل یافت وصل اینجا حقیقت
سپرده راز جانان در شریعت
چنان آسوده شد در منزل جان
که بگشاد از حقیقت مشکل جان
چنان اندر عیان آسوده شد باز
که حق را دید اندر خود نهان باز
چنان آسوده شد در وصل دلدار
که اینجا کل بدید او اصل دلدار
چنان آسوده شد در نور ذاتش
که کل بر ذات زد عین صفاتش
صفات و ذات را در هم فتاده
وجود خویش را پیدا نهاده
صفات و ذات خود اندر یکی یافت
خدا را در تمامت بیشکی یافت
صفات و ذات اینجا یافت در خویش
حجاب جسم را برداشت از پیش
صفات و ذات شد موصوف و منصور
یکی بنمود کل مقصود منصور
صفاتش ذات شد ذاتش صفاتش
نمود اندر دل و جان دید ذاتش
اناالحق زد از آن کویافت خود باز
همه بازید او سرگشت جانباز
اناالحق زد از آن شد راز دیده
که یار خویش را او باز دیده
چنان از عشق شوری کرد آغاز
که اندر شور بد انجام و آغاز
فلک دید و ملک در خویش گردان
فلک بد با ملک در خویش گردان
یقین چون دیدهٔ اسرار بگشاد
حقیقت ماء و نار و خاک و کل باد
همه در خویش دید او خدا بود
نه این زان ونه آن زین یک جدا بود
یکی بُد جملگی منصور بیچون
درونش بود گردان هفت گردون
درونش در یکی موجود حق دید
حقیقت ذات خود را بود حق دید
چنان شوری فتاد اندر درونش
که یکی شد درون را با برونش
یقین خورشید نور خویشتن دید
عیان نور او در جان و تن دید
یقین در جان خود دید او فلک را
بگویم پیش سالک یک بیک را
یقین در جان عیان ماه دید او
نظر بگشاد و نور شاه دید او
یقین در جان عیان مشتری یافت
حقیقت جزو خود در مشتری یافت
یقین در جان عیان زهره میدید
خود اندر ذات کلّی شهره میدید
یقین در جان عیان عرش اعظم
عیان دید و اناالحق زد از آن دم
یقین در جان عیان لوح اعیان
بدیده صد هزاران روح در جان
یقین در جان عیان بیشک قدم زد
بجز حق در وجود خود عدم زد
یقین در جان عیان میدید کرسی
از آن تابان شده ارواح قدسی
یقین در جان عیان میدید جنّت
رسیده بود اندر عین قربت
یقین در جان عیان میدید اشیا
کواکب در درون خود هویدا
یقین در جان خود افکند آتش
چو آتش شد ز حق در ذات سرکش
یقین در جان خود میدید او باد
که ذرّاتش از او بُد جمله آزاد
یقین در جان خود میدید مرآب
که در ذرّات میشد در تک و تاب
یقین در جان خود دیدار طین دید
عیان در ذات خود عین الیقین دید
یقین در جان خود میدید دریا
که میزد بحر کل در عشق غوغا
یقین در جان جوهر نور حق دید
از آن اینجا عیان منصور حق دید
در آن جوهر نظر کرد از عیانی
ز نور او همه سرّ نهانی
در آن جوهر بدید او ذات بیچون
حقیقت دید از آیات بیچون
در آن جوهر همه تابان شده باز
حقیقت نور ابا از عزّ و اعزاز
در آن جوهر نمود انبیا دید
حقیقت مر عیان را اولیا دید
در آن جوهر چودید اسرارشان کل
حقیقت در یقین انوارشان کل
در آن جوهر نظر کرد او دمادم
که تابان بود از آنجا نور آدم
در آن جوهر نظر میکرد هر روح
حقیقت یافت اینجا جوهر روح
در آن جوهر نظر میکرد یکتا
خلیل اللّه آنجا بود پیدا
در آن جوهر نظر میکرد جان دید
عیان آنجای اسمیعیل از آن دید
در آن جوهر بدید او طور سینا
در او موسی شده در عشق یکتا
در آن جوهر چو ایّوب از حقیقت
نمودش رخ ابی عین طبیعت
در آن جوهر یقین یعقوب و یوسف
عیان میدید بی عین تاسّف
در آن جوهر حقیقت دید عیسی
همه در نور جوهر بد هویدا
در آن جوهر حقیقت دید احمد
از آن منصور شد کلّی مؤیّد
در آن جوهر حقیقت مرتضی دید
حسن نیز و شهید کربلا دید
در آن جوهر تمامت اولیا یافت
حقیقت راز بیچون و چرا یافت
در آن جوهر تمامت سالکانش
در اینجا گشت کل بیشک عیانش
در آن جوهر همه پیدا نمود او
از آن جوهر چنین غوغا نمود او
در آن جوهر نظر کرد و عیان دید
همه نور محمد(ص) را از آن دید
محمد دید در جوهر عیانی
از او مشتق شده سرّ نهانی
محمد(ص) دید نور جزو و کل باز
از آن نزدیک آن منصور سرباز
بنزد احمل مرسل حقیقت
رسیده بود و ره بسپرد و دیدت
که اینجا باز یابی جوهر حق
حقیقت دم زنی اندر اناالحق
از آن دم زد که کل اینجا یقین دید
در آن جوهر هم اوّل آخرین دید
از آن دم زد که جوهر در فنا یافت
در آن جوهر حقیقت خود فنا یافت
از آن دم زد که آدم یک دمش دید
درون بحر او چون شبنمش دید
از آن دم زد کز آندم گشت واصل
همه در جوهر کل دید حاصل
از آن دم زد که آن جوهر از آن بود
حقیقت حق در آن در گفتگو بود
ترا آن جوهر اینجا هست بنگر
مباش آخر چو مستان مست بنگر
از آن جوهر که آن منصور کل دید
حقیقت پر بلا و رنج وذل دید
از آن جوهر دم حق زد در اینجا
حقیقت کام خود بستد در اینجا
بهشیاری توانی یافت جوهر
در اوهر نور آنجاهست بنگر
چو جوهر یابی اینجاگه بتحقیق
چو او بردی حقیقت گوی توفیق
چو جوهر یافتی از جوهر ذات
تو گردی بیشکی اسرار و آیات
از آن جوهر عیان لادید در خویش
حجاب پردهها برداشت از پیش
از آن جوهر عیان لا ز توحید
بحق دریافت او شد دیدهٔ دید
از آن جوهر عیان گر لاشوی تو
یقین مانند او یکتا شوی تو
از آن جوهر که آخر لا پدیداست
حقیقت بیشکی الّا بدید است
از آن جوهر چو دیدی دیدهٔ باز
نظر میکن تو صاحب دیدهٔ باز
از آن جوهر اگر یابی کمالی
رسی مانند او اندر وصالی
از آن جوهر شوی کل راز دیده
از این کن این زمانت باز دیده
ترا آن جوهر اینجا هست دریاب
به سوی جوهر الّا تو بشتاب
وصال جوهر جانان حقیقت
از او یاب این معانی بی طبیعت
وصال جوهر جانان هویداست
بچشم اهل پنهانست و پیداست
وصال جوهر جانان نظر کن
همه ذرّات از آن جوهر خبر کن
وصال جوهر جانان ببین باز
حقیقت در عیان عین الیقین باز
وصال جوهر جانان چو منصور
نظر کن تا شوی نورٌ علی نور
وصال جوهر جانان ترا جانست
که اندر او حقیقت راز پنهانست
وصال جوهر جانان چو منصور
نظر کن تا شوی پیوسته پر نور
وصال جوهر جان هست پیدا
ولی در جوهر ذاتست یکتا
تو چون در جوهر جانت رسیدی
ز جان سر دیدن جانان بدیدی
تو چون درجوهر جان راه بردی
حقیقت گوی خود از شاه بردی
در این جوهر دل تو ناپدید است
اگرچه دل از این جوهر پدیدست
از این جوهر همه نورست تابان
از آن تابانست نور جان ز جانان
از این جوهر شوی واصل در آخر
ترا مقصود کل گردد بظاهر
از این جوهر ببین سرّ کماهی
گرفته نورش از مه تا بماهی
از این جوهر حقیقت راز جمله
که اندر اوست مر آغاز جمله
از این جوهر بدان سر حقیقت
ولی منگر حقیقت در طبیعت
از این جوهر بدان اسرار جانت
که اصل آن شدست اینجا عیانت
از این جوهر که بینی تو مزن دم
که اینجا یافت بیشک دید آدم
چو آدم دید این جوهر درونش
حقیقت نور او شد رهنمونش
چوآدم دید این جوهر بجنّت
یقین افتاد اندر عین قربت
ز جوهر یافت آدم نور بیچون
ابا حق گفت اینجا بیچه و چون
ز جوهر یافت آدم عقل کل باز
که خود گردیده باشد جزو و کل باز
ز جوهر یافت آدم راز دیده
از آن بگشاد آن شهباز دیده
اگرچه جوهرش اندر عیان بود
از آن جوهر حقیقت در میان بود
همه اسم و صفات از دید آن نور
حقیقت آدم اینجا کرد مشهور
حقیقت اسمها اندر مکان یافت
از آن جوهر در آخر جان جان یافت
همه اعزاز عالم زو شده راست
ترا آن جوهر است از من شنو راست
تو آدم دیدهٔ یا نی یقین گوی
مرا این سر یقین عین الیقین گوی
توئی آدم خبر اینجا نداری
بهرزه عُمر در تلخی گذاری
توئی از خاک آدم راه دیده
وجود خویشتن در شاه دیده
توئی از نسل آدم آمده باز
بدیده بیشکی انجام و آغاز
تو آدم بودهٔ با بود آدم
تو این معنی مرا برگوی در دم
تو زو بودی شدی پیدای اذهان
نداری چون کنم این نصّ و برهان
تو آدم بودهٔ در اصل فطرت
نداری این زمان سر درد قوّت
که تا اعیان خود را بازیابی
گشائی مر نظر تو راز یابی
تو آدم بودهٔ امّا ندانی
اگر یابی در آن حیران بمانی
تو آدم این زمان بنگر درونت
که اندر قربتست او رهنمونت
تو آدم گر ببینی کی شناسی
از این میدان که بس تو ناسپاسی
خدائی میکنی از آدم ذات
از آن اینجا ندیدستی غم ذات
دم ذات خداوند و دم تست
حقیقت او در اینجا آدم تست
دم ذات خدا در تو نهان است
ولیکن دیدهات ازوی عیانست
دم ذات خدا در تست موجود
نظر کن کل ببین دیدار معبود
دم ذات حقیقت داری ایدوست
اگر کلّی برون آئی تو از پوست
دم ذات خدا داری تو در جان
وجود خویشتن چندین مرنجان
دم ذات خدا در جان عیان است
ولیکن این بسی شرح و بیانست
ترا اینجاست موجود حقیقت
ندیده در درون بود حقیقت
ز اسرار حقیقت سرّ آدم
ترا میگویم اینجا گه دمادم
ترا اینجاست ذات حق یقین تو
اگر گردی بکلّی پیش بین تو
ترا اینجاست بیشک روشنائی
دگر ره بردی آن اندر خدائی
ترا اینجاست سرّ لایزالی
نمییابی از آن اندر وبالی
ترا اینجاست سرّ لا نمودار
ولی اینجا نمییابی ز پندار
ترا اینجا حقیقت در شریعت
شود اعیان نمود دید دیدت
وصال اینجای اندر شرع بنگر
که شرع اندروصالت هست رهبر
وصال از شرع یابی و معانی
ره شرع نبی بسپر که جانی
وصال از شرع میآید بدیدار
ز شرع اینجا بیابی وصل دلدار
وصال از شرع جوی و عین تقوی
که وصلت ناگهی آید ز معنی
وصال از شرع پیدا کرد آخر
ز تقوی وصل جان آید بظاهر
وصال اینجاست در شرع محمد(ص)
حقیقت نیک مردی باش نی بد
وصال از شرع یاب آنگاه لاشو
ز دید مصطفی در حق فنا شو
وصال از شرع یاب و باز بین دوست
تو مغزی و برون آئی تو از پوست
وصال از شرع یاب و فرع بگذار
دل یک مور هرگز تو میازار
وصال از شرع یاب و بی نشان شو
ز عین شرع نور ذات جان شو
وصال از شرع یاب ای کار دیده
که اندر شرع باشی کل تو دیده
وصال از شرع چون منصور دریافت
درون جان و دل آن نوردریافت
ز وصلت گر نمایم ذات اینست
درونت جان جان و شاه اینست
ز تقوی باطنت پاکی گزیند
اگر دید تو جز باکی نه بیند
توئی پاک و ببینی آدم خویش
که داری در درونت همدم خویش
ترا نقدست آدم چند جوئی
تو این دم آدمی تا چند گوئی
ترا نقدست آدم بی بهانه
از آن دم بین تو او را جاودانه
ترا نقدست آدم در نمودار
حجاب جنبشش از پیش بردار
ترانقدست آدم تا بدانی
یقین دریاب این سر تا بدانی
ترا نقدست آدم کن نظر باز
ترا اینجایگه دادم خبر باز
ترا نقدست اینجا آدم دم
دمادم نفخ ذاتست ای تو در دم
ترا نقدست آدم میندیدی
که از این دم تو در گفت و شنیدی
ترا نقدست آدم رخ نموده
ترا هر لحظه صد پاسخ نموده
ترا نقدست آدم نیز هم نوح
نشسته این زمان در کشتی نوح
ترا نقدست این دریای معنی
چراهستی تو ناپروای معنی
بمعنی این دم خود باز بین تو
درون خویش در عین الیقین تو
بمعنی آدم خود گر بدانی
ترا پیدا کند راز نهانی
بمعنی آدم اینجا در درونست
برون ازجنّت و کل در درونست
بمعنی آدم از تو تو ز آدم
بگو تاچند گویم من دمادم
بمعنی آدمی ای آدمی زاد
حقیقت آدمی زاد آدمیزاد
ولی این سر یقین آدم بداند
که از این مر یقین آن دم بداند
تو دیدی آدمی در صورت خویش
حجاب ذات را آورده در پیش
حجاب ذات آدم بُد صفاتش
دم او بود کل اعیان ذاتش
حجاب آدم این بد جان جانان
اگرچه بود آدم ذات اعیان
حجاب آدم اینجا بود صورت
که اندر گردنش بود آن ضرورت
حجاب آن بهشت آید ز حوّا
برون آمد شد اندر ذات یکتا
حجابش بود صورت آخر کار
حاجب از وی بیفکندش بیکبار
فنا شد آدم و دیدش لقا باز
حقیقت بود خود اندر خدا باز
چو آدم دید آخر بود اللّه
حقیقت بود آدم بود اللّه
چو آدم ذات حق دریافت آخر
بسوی ذات حق بشتافت آخر
حقیقت ذات شد آن دم ز دیدار
ز جسم و جان شد اینجا ناپدیدار
در آخر چو نماید ذات اعیان
صافت ذات شد پیدا و پنهان
حقیقت ذات شد پیدا از آن بود
که اینجا صورتی در جسم و جان بود
حقیقت ذات بیچون شد در آخر
چگویم تا که او چون شد در آخر
چو آدم ذات شد در قرب اعیان
صفات ذات شد پیدا و پنهان
حقیقت بود اوّل در بهشت او
در آخر مر بهشت جان بهشت او
حقیقت جملگی آمد حجابش
بسی کردند اینجاگه عتابش
وصال و هجر دید اینجا حقیقت
در آخر رجعتی کرد از طریقت
طبیعت را رها کرد و فنا شد
همین است این بیان دید خدا شد
در آخر جملگی عین فنا هم
چو آدم بیشکی دید خدا هم
در آخر چون نماید ذات بیچون
نماید جملگی را بیچه و چون
در آخر چون نماید ذات دیدار
صفات فعلی آید ناپدیدار
در آخر چون نماید ذات اعیان
کند در پرده جسم و جانت پنهان
شوی پنهان چو آدم آخر کار
بدانی آنچه میجستی طلبکار
شوی پیدا و پنهان باز بینی
نمود ذات یکتا باز بینی
شوی پنهان تو اندر دید بیچون
محیط کل شوی در هفت گردون
شوی پنهان و آنگه ذات باشی
حقیقت جسم را ذرّات باشی
چو پنهان گردی آنگاهی هویدا
شود پیدا حقیقت ذات یکتا
چو پنهانی شود جانت ز صورت
حقیقت جمله برخیزد نفورت
چو پنهانی شوی آخر بیابی
نهانی ذات را ظاهر بیابی
حقیقت در نهانی ذات بیچونست
نیارم گفت این سر تا چه و چونست
حقیقت هجر میخواهی تو در یار
پس آنگاهی شوی از کل پدیدار
تو آن دم چون شوی پنهان ز صورت
شوددر خاک صورت مر ضرورت
بشیب خاک خواهد رفت تحقیق
در اینجاگاه خواهد یافت توفیق
بشیب خاک آنجا راز بیند
یقین گم کردهٔ خود باز بیند
چنان دانا بود در منزل گِل
که مقصودش بود پیوسته حاصل
چنان دانا بود در منزل خاک
که از آلایش شود اینجایگه پاک
چنان دانا بود از سرّ بیچون
که پاک آید در آخر از کف خون
چنان دانا بود در راز اوّل
چو گردد زیر طین آخر مبدّل
شود پاک از همه آلایش بود
بیابد او عیان دیدار معبود یقین جسم
خواهد ریخت ناچار
بزیر خاک فرسودش از این خار
طبیعت پاک گردد تا شود جان
نهد رخ در سوی خورشید تابان
وصال عاشقان در زیر خاک است
در آخر بی حجب دیدار پاکست
وصال عاشقان اینجاست دریاب
تو گویم عاشقی هان زود بشتاب
وصال عاشقان اینجاست بیشک
که آخر دید جانانست در یک
وصال عاشقان اینجاست تحقیق
که میبخشید اینجاگاه توفیق
وصالت شیب خاک آید حقیقت
که تا پنهان شوی کل در طبیعت
در اینجا پیش رویت باز آرند
بنزدیک تو اعمالت بدارند
نمود از نیکوئیات عین طاعت
تو نیکی یابی از عین سعادت
نمودار بدی بینی بدی باز
بدی کم کن ز من بشنو تو این راز
اگر بد کردهٔ بر جان مردم
شوی درخاک مار و کرم و کژدم
خورندت جملگی تا روز محشر
ز قرآن این معانی یاب و ره بر
بدوزخ باز مانی مانده در رنج
تو نیکی کن که نیکوات بود گنج
حقیقت مؤمنان در خاک نورند
چو اینجا اندر اینجا در حضورند
حضور طاعت و نور خدائی
درون قبر باشد روشنائی
ز نور شرع و طاعت تا قیامت
حقیقت ذات باشد این تمامت
اگر بشناسی این ره رهبری تو
ز ذات حق در آخر برخوری تو
کسی کاین راز اینجا باز بیند
کم آزاری کند تا راز بیند
ترا راهی است بس دشوار در پیش
نیندیشی تو این ساعت بر خویش
که خواهی شد ز دنیا آخر کار
بسوی عین عقبی ناپدیدار
که چون باشد در اینجا رازت ای دل
یقین بشناس اینجا بازت ای دل
تو خواهی شد نیندیشی دمی تو
که اینجاگه نداری همدمی تو
نه خواهر نی برادر نی پدر نیز
نه با ما هیچکس اینجا خبر نیز
کسی تو دارد و تو آنکسی هم
که بر ریشت نهد اینجای مرهم
تو مسکین غافلی در دید دنیا
بمانده فارغ از اسرار عقبی
که آخر رفت خواهی چون کنی جان
بگو با من در اینجا راز و برهان
تو خواهی بود با خود جاودانه
کسی دیگر مجو اندر بهانه
تو خواهی بود تنها هیچ با تو
نخواهی بُد به جز تو هیچ با تو
دریغا جمله در خوابند آگاه
کسی اینجا نمیبینم در این راه
تمامت اندر این سر غافلانند
حقیقت سرّ این معنی ندانند
چنان دانند در عین زمانه
که خواهد ماند اینجا جاودانه
نمیدانند تا وقت اندر آید
نمود عمر آخر هم سرآید
حجاب آنگاه بردارند از پیش
چه شاه و چه گدا مسکین و درویش
همه یکسانست اندر مردن اینجا
ولی راز دگر آید به پیدا
حجاب هر کسی اینجا یقین است
کسی داند که اینجا پیش بین است
که ظالم همچو مظلومی نباشد
غریب آخر یقین بومی نباشد
بصورت شرع این برهان نموداست
حقیقت سرّ این قرآن نموداست
که هر کس را در این دنیا ز اسرار
جزای نیک و بد آید پدیدار
نمود عمر آخر هم سر آید
نمیدانید تا وقت اندر آید
اگر این راز گویم دور باشد
مر این عطّار از این معذور باشد
ولیکن امر و نهی از دید شرعست
در این اسرار بیشک اصل و فرعست
چنان کن زندگانی اندر اینجا
که بای در معانی اندر اینجا
چنان کن زندگانی در بر دوست
که پیش از خود بمیری در بر دوست
که چون مردی یقین دل زنده باشد
حقیقت جان جان ارزنده باشد
نه کس از تو دل آزاری رسیده
نه تو از کس دل آزاری بدیده
تو هم از خود ز عین طاعت یار
حقیقت جسم و روح آمد بیکبار
تو روحانی نه ظلمانی نمائی
حقیقت روح در روحی فزائی
شوی فارغ ز آزار خلایق
حقیقت این چنین آئی تو لایق
که جانت از طبیعت پاک گردد
کل از عین شریعت پاک گردد
شود جسم تو جان و جانت آن ذات
چو خورشیدی بتابد سوی ذرّات
نه در عین بلا در کل بمانی
نه همچون دیگران غافل بمانی
تو دل زنده توئی در اوّل ای دوست
چه آخر مغز بینی بیشکی پوست
چو تو ازخویش کلّی مرده باشی
تو گوی عشق اینجا برده باشی
بمانده زندهٔ جاوید در جسم
به نیکوئی برآید مر ترا اسم
به نیکوئی شوی در عین عقبی
بیابی آن زمان دیدار مولی
ترا در خاک جسمت جان بود نور
که جسمت کل شود در جان جان نور
ترا در خاک چون جان باز گردد
بسوی ذات کل اعزاز گردد
در این معنی که من گفتم شکی نیست
یقین در یاب آخر جز یکی نیست
یقنی دریاب آخر راز جانان
که جان خواهد بُدن در راز جانان
محقق پیش از آن کاینجا بمیرد
سزد کین سرّ معنی یاد گیرد
نمیرد جان که جانان دیده باشد
حقیقت آنکه صاحب دیده باشد
نمیرد جان عاشق در حقیقت
دلی رجعت کند او از طبیعت
نمیرد جان عاشق بیشکی باز
نیابد آخر و انجام و آغاز
نمیرد جان عاشق در دم مرگ
ولی جز حق کند مر جسم خود ترک
نمیرد جان عاشق آخر کار
حجاب اینجا براندازد بیکبار
نمیرد جان عاشق تا بدانی
بخاصه آنکه باشد در معانی
نمیرد جان عاشق زنده باشد
چو خورشیدی یقین تابنده باشد
نمیرد جان عاشق در صفاتش
در آخر باز یابد عین ذاتش
نمیرد جان عاشق باز بین دوست
برون آید حقیقت مغز از پوست
دل عاشق نمیرد اینست رازت
که گفتم در یقین است عشقبازت
بخواهی مرد لیکن تا بدانی
ولی رجعت کند از زندگانی
حقیقت نیست مرگ عاشقانش
که پیش از مرگ میرند این بَدانش
که پس دم مردگی باشد یقین است
که هر دم مردنی در هر کمین است
تو این دم مردهٔ در عین صورت
ز سر تا پای در عین کدورت
تو این دم مردهٔ و می ندانی
تو پنداری که همچون زندگانی
بمیر از خویش تا یابی رهائی
که چون مُردی ز خود عین خدائی
بمیر از خویش پیش از مرگ اینجا
حقیقت خوی بد را ترک اینجا
کن ای دل تا حقیقت زنده مانی
یقین در جزو و کل تابنده مانی
چو خورشیدی که بیرون آید از جیب
سحرگاهان ز صبح عشق بی ریب
شکی نبود در این معنی و دریاب
بمیر از خویش و سوی یار بشتاب
خوشا آن دل که پیش از مرگ میرد
دل و جان هرچه باشد ترک گیرد
خوشا آن دم که دلدارش در اینجا
کند در عاقبت بردارش اینجا
حقیقت این بیان تا چند گویم
توئی پیوند تا پیوند جویم
تو خود اینجا حقیقت آمدستی
ز بالا در حقیقت سوی پستی
تو خود چون آمدی خواهی شدن باز
ندیده باز هم انجام و آغاز
هه در تو چنان گمگشته اینجا
که سر موئی نباشد رشته اینجا
درون جمله و بیرون گرفتی
حقیقت ذاتی و بیچون گرفتی
هر آنکو دید رویت همچو حلّاج
کنیش اندر بلای عشق آماج
هر آنکو رویت اینجا بازدیدست
خود اندر عین غوغا راز دیدست
سر عشاق در میدان چو گویست
فتاده این همه در گفتگویست
سر عشاق در میدان فکندی
چو گوئی در خَم چوگان فکندی
ترا این عشقبازی آخر کار
بود کمتر که عاشق را ابردار
کند هر کس که بیند رویت ای جان
کنی بردارش اندر کویت ای جان
زهی عشق و زهی کار و سرانجام
که باید خورد خون دل از این جام
نه بس چندین که خون خوردیم از تو
که دایم صاحب دردیم ازتو
که آخر چون شویم اندر سوی گِل
زهی فرجام کین سرّست حاصل
بمردن چند در شوریم اینجا
بآخر جمله در گوریم اینجا
حقیقت مرغزاری صعبناکست
که ما تخمیم کشته سوی خاک است
اگرچه تخم ما در زیر این خاک
شود چه بر دهد ای صانع پاک
چنان عطّار در حیرت فتادست
دمادم اندر این سیرت فتادست
دمی اندر یقین عطّار خاکست
دمی دیگر حقیقت جان پاکست
دمی خوف و رجا آید بدیدار
دمی عین لقا آید بدیدار
دمی اسرار بیچون رخ نماید
بگوید ذوق جان و دل فزاید
دمی دیگر شود از جان ودل پاک
براندازد حجاب آب با خاک
دمی دیگر کند از جان جدائی
رسد بیشک حقیقت در خدائی
دمی اندر گمان باشد حقیقت
گهی عین العیان باشد طریقت
یقین داند که خیر و شر هم از تست
حقیقت جسم و جان و این دم از تست
فنا گردان تو مر عطّار از خویش
حجابش جملگی بردار از پیش
یقین عین الیقینش باز بنمای
در عین الیقینش باز بگشای
بیک دم دار او را قائم الذّات
که تاکل دم زند از عین آیات
چو او دیدست ذات قل هواللّه
از آن گفتست موجود هواللّه
هو اللّهی توئی دانای اسرار
حقیقت مرتوئی بینای اسرار
تو بودی من نبودم هم تو باشی
درون ریش من مرهم تو باشی
تو میدانی که ریشم در درونست
نیارم گفت تو دانی که چونست
ز فضلت مرهمی نه بر دلِ ریش
حجابش جملگی بردار از پیش
یقین عین الیقینش باز بنمای
در عطّار مسکین را تو بگشای
تو سلطان و حکیمی و خدائی
حقیقت دردمندان را دوائی
دوای درد هر بیچاره دانی
علاج دردمندان را تو دانی
مرا دردیست این دردم دواکن
طبیبم چون توئی دردم شفا کن
دوای دردمندان هستی ای جان
دوائی کن مرا زین درد برهان
دوای درد عشاقی حقیقت
دوائی کن طبیبا زین طبیعت
چنان مجروح درد دوست گشتم
که در مغز حقیقت پوست گشتم
تو دردم دادهٔ درمانم از تست
حقیقت درد هر درمانم ازتست
ندارد درد من درمان در اینجا
مکن ازخانه بر درمان در اینجا
که رنجور و ضعیف و ناتوانم
دوای درد خود جز تو ندانم
چنان در درد عشقت زار ماندم
که تن مجروح و دل افگار ماندم
تو ای جان جهان چون درد دادی
مرا بر جان و دل دردی نهادی
در آخر دردم اینجا کن دواباز
که تا یابد وجود من صفا باز
مرا زان شربتی کان وصل خوانند
که جز آن عاشقان چیزی ندانند
مرا زان شربتی ده ازوصالم
که تا من بیش از این چندین ننالم
مر زان شربتی ده ای دل من
که تا وصلی شود مر حاصل من
مر زان شربت عشّاق باید
که کلّی راحتی در دل فزاید
مر زان شربتی ده در نهانی
که مر جانم شود عین العیانی
مر زان شربتی ده تا شفایم
بود در آخر و بنما لقایم
یکی پرسید از آن منصور آفاق
که چه به مرد را ای درد عشاق
دوای عاشقان جانا چه باشد
طبیب عاشقان آنجا که باشد
جوابی داد آن سلطان اسرار
که درد عشق را درمانست دیدار
دوای درد جانان روی جانان
کسی کافتاد کاندر کوی جانان
دوای عشق اینجا بی دوائی است
وفای قربت اینجا بیوفائی است
دوای عشق درد وصل درمانست
که جانان عین درد و عین درمانست
دوای درد جانانست اینجا
که هم او درد و هم درمانست اینجا
دوای درد جانان خود کند باز
بوقتی که حجاب از خود کند باز
حجاب از روی اگر برداردت کل
شود درمان ز رویش رنج و هم ذل
اگر پرده براندازد ز دیدار
شود درد دل اینجا ناپدیدار
اگر پرده براندازد ز رویش
شود درمان دلم از رنج کویش
دوای درد خود هم او کند او
تمامت عاشقان را بشکند او
نیابی مزد را تاجان نبازی
دل و جان بر رخ جانان نبازی
نیابی مزد را تا نشکند بار
ترا زین نقش شش در پنج و در چار
نیابی مزد را تا ریخت اینجا
فنا گرداند اندر دید یکتا
دوائی باد ازینجا درد جان است
در آخر بیشکی عین العیانست
نمیبینی تو آن اسرار منصور
که شد در جملهٔ آفاق مشهور
مر آن دردی که بر جانش درآید
در آخر ماه تابانش برآید
دوا شد درد جانان در بر او
که جانان بوددر جان رهبر او
دوا شد درد جانان پیش آن ماه
وصال از درد اینجا یافت ناگاه
وصال از درد ودرد اندر وصالست
تو پنداری که آن عین وبال است
وصال از درد جانان در کند یار
ز درد آید همی درمان پدیدار
وصال از درد اینجا مینبینی
در آخر خویش فرد اینجا ببینی
وصال از درد جانان باز یابی
ز درد آخر حقیقت راز یابی
وصال از درد جانان دان حقیقت
که بنماید وصال از دید دیدت
وصال از درد میآید پدیدار
هر آنکو مُردمی آید پدیدار
وصال عاشقان در درد باشد
کسی کو در عیان کل فرد باشد
وصال عاشقان در دست دریاب
تو داری جوهر اندر دست دریاب
وصال عاشقان دردست و رنجست
بآخر جوهر اسرار گنجست
وصال عاشقان چون درد باشد
بآخر یاردر جان فرد باشد
وصال و درد باشد با هم ای یار
مگو این سر تا با ناجنس بسیار
وصال و درد با هم در یکیاند
حقیقت هر دو اعیان بیشکیاند
وصال و درد جانان هر دو بگزید
کسی کو واصل اندر درد او دید
وصالش دردشد آنگاه درمان
حقیقت درد تو شد عین درمان
چو منصور از حقیقت جان و سرباز
هر آن زخمی که برجانت زند ساز
اگرچه دیگران در عین پندار
ندیده سرّ او چندی خبردار
که او اندر چه بود و راز دیده
حقیقت وصل آن شهباز دیده
حقیقت واصلان در پای دارش
همی دیدند این سر پایدارش
که دست و پا و سر در سر بینداخت
میان عاشقان بس سر برافراخت
سرش سر بود و سر پیدا نموده
حقیقت خویشتن غوغا نموده
وصالش بی فراق و درد درمان
شد آخر جسم رفت و ماند جانان
وصالش آمده کل درد رفته
وز اینجا تا بدانجا فرد رفته
وصالش آخر اینجا دست داده
ز سر پیچیده عشق ازدست داده
چنان اندر وصال شاهباز او
یقین شد زانکه بودش شاهباز او
چنان اندر وصال شاه کل شد
اگرچه در بلای عشق کل شد
چنان اندر وصال شاه دیدار
عیان دریافت وزو شد ناپدیدار
چنان در وصل جانان یافت خود را
که مر گم کرد مر اینجا اَحَد را
وصال شاه اینجا آشکارست
ولیکن وصلش اینجا پایدار است
وصال شاه دید و جان جان شد
دل و جان باخت با سر و بی نشان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عطار نیشابوری تاثیر عمیق عشق و ارتباط روحی با خداوند را به تصویر میکشد. شاعر به بررسی ذات نور و حقیقت میپردازد و تمامی موجودات را از نور الهی میداند. او توضیح میدهد که چگونه انسانها باید از دنیای مادی جدا شوند و به سمت حقیقت و وصال با خداوند حرکت کنند. عطار عشق را به عنوان راهی برای رسیدن به حقیقت معرفی میکند و به شنونده یادآوری میکند که زندگی واقعی در درک این حقیقت نهفته است. علاوه بر این، او بر دوری از خودپرستی و غفلت از معنای عمیق زندگی تاکید میکند و بیان میکند که برای مشاهده و درک حقیقت، انسان باید خود را در کنار عشق و فراق ببیند و به آن بپردازد. در نهایت، عشق به خداوند تبدیل به کلید اصلی رهایی و وصال میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که نور ماه، که در هر شب در آسمان میتابد، از همان منبع نورانی است که در زمین وجود دارد و زندگی را رونق میبخشد. به نوعی میتوان گفت که این نور باعث رونق و زنده شدن محیط میشود.
هوش مصنوعی: نور الهی که در عرش بزرگ وجود دارد، در حقیقت در وجود انسان نمایان شده است.
هوش مصنوعی: از آن نوری که در اینجا نمایان است، حقیقت نور ذات وجود است که او به خوبی از آن آگاه است.
هوش مصنوعی: این مکان نشانهای از نور خداوند است و مانند کرسی، وجود روح پاک و قدسی را در آن نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: این جا به برکت نور الهی، بهشتی را میبینیم که در آن قدرت خدایی را در عظمت کوهها مشاهده میکنیم.
هوش مصنوعی: این نور که در اینجا وجود دارد، نتیجهٔ نوری است که از آتش به وجود آمده و در بین همه چیز پراکنده شده است.
هوش مصنوعی: به یقین، منبع باد از نوری است که آب مرده را زنده و سرسبز میکند.
هوش مصنوعی: این نور در آینهٔ آب به گونهای درخشش دارد که به شدت در تمام محیط خودش منعکس میشود.
هوش مصنوعی: این زمین پر از نور و روشنی است، به گونهای که وقتی به آن نگاه میکنی، گویا هر چیز را به وضوح میبینی و در پی آن هستی که بیشتر بدانی و جستجو کنی.
هوش مصنوعی: اگر از نور تو بویی به مشام برسد، آن نور بزرگتر تو را در بر میگیرد و جذب خود میکند.
هوش مصنوعی: اگر نوری وجود داشته باشد، تصویری از آن به وجود میآید، اما این تصویر در یک لحظه خاص و بدون خبر ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و ببین که درونت روشنایی خالصی وجود دارد. این نور، نمایانگر حقیقت کل هستی است که در وجود تو تجلی یافته.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند نوری است که در ذات خود نهفته است و هر ذرهای در آن محو شده، همانند قطرهای در دریا.
هوش مصنوعی: ای کاش این سخن را کسی نمیدانست و اگر هم کسی بداند، از آن حیرتزده بماند.
هوش مصنوعی: اگر نور در ذرات جهان پخش شده باشد، پس همیشه فیض و برکت وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر تو نوری هستی، بدان که این نور از چهرهی پادشاه میتابد و درخشان است.
هوش مصنوعی: تو نوری هستی که اشیاء به واسطهی وجود تو روشنایی میگیرند، نورت همانند جسم و مغز توست.
هوش مصنوعی: تو از نور حقیقت بهرهای نداری و به همین دلیل خبر تو به دست کسی نرسیده است. جالب اینجاست که تو در تاریکی به سر میبری و بیخبر از اطرافت هستی.
هوش مصنوعی: تو از نوری که بر همه چیز تابیده و به آنها ثبات میبخشد، اطلاعی نداری.
هوش مصنوعی: ای کسی که راه خود را گم کردهای، به نور و روشناییای توجه کن که در دیدار از شاه و عظمت او ظاهر است و به تمام اشیا نمایان میشود.
هوش مصنوعی: چنان چهرهای از زیبایی داری که اگر بخواهی، میتوانی تمام موهایت را ببافتی و به هم متصل کنی و جدایی از آنها نباشد.
هوش مصنوعی: از ابتدای وجود، همه چیز به یکدیگر متصل بوده است و این اتصالات در جزئیات و کل وجود، همیشه برقرار مانده است.
هوش مصنوعی: همه چیز از تو نشأت میگیرد و تو بدی تا چه اندازه، پس چرا خود را در این ذلت فرو انداختی؟
هوش مصنوعی: همه چیز به خاطر توست، زیرا از عمق وجودت نگاهی به نشانهها انداختهای.
هوش مصنوعی: تو از وجود خود گذشتی و از صفات خود رها شدی، چه عجیب است که حقیقت وجودت در این حال نمایان میشود.
هوش مصنوعی: تو از دنیای پاک و بیآلایش به خاک آمدی و در این دنیای خاکی حقیقت شگفتانگیزی نهفته است.
هوش مصنوعی: به دنیا آمدی و از ذات اصلی خود جدا شدی و سپس ویژگیهای مختلف را از هفت ستاره بزرگ دریافت کردی.
هوش مصنوعی: به سمت زمین آمدی و اینجا را خانه خود قرار دادی، حیرتآور است که در عین وجود مادیات، نورانی و درخشان شدهای.
هوش مصنوعی: به زمین آمدی و وصیتی را ایجاد کردی، و از اوج فاصله گرفتی تا به پستی برسیدی.
هوش مصنوعی: ای نور جانان، تو به سوی خاک آمدی و در اینجا پنهان شدی.
هوش مصنوعی: از یک منبع واحد، دو چیز از هم تمایز یافتند و از وجود تو، ناشناخته و نامحسوس شدی.
هوش مصنوعی: از یک ماده واحد، در هر لحظه رنگ و شکلهای شگفتانگیزی را در جهان ایجاد کردهای.
هوش مصنوعی: تو از یک جوهر خاص و درخشان به این مرتبه رسیدهای، اما تا زمانی که در دست تو باشد، این حالت ادامه دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شگفتی نقشهایی که در دنیا به وجود آمدهاند اشاره دارد. به طوری که اشاره میکند این نقشها مانند آثاری از زیباییهای آسمان و کیهان در دنیا هستند و نشاندهندهی عظمت و جلال خالق هستند. در واقع، زیبایی زمین و آسمان به هم گره خورده است و هر کدام جلوهای از دیگری را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: اگر یار خود را در اینجا ندیدی، تعجبی ندارد؛ زیرا این مکان چقدر شگفتانگیز است که تو در آنجا آرام گرفتهای.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تمامی موجودات عالم نشانهها و آیات الهی هستند، اما آیا کسی میتواند به قدر و عمق این نشانهها، مانند خود آیات الهی را درک کند؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ویژگیهای این زمان به طور طبیعی با قابلیتهای زندگی و مرگ مرتبط است. به عبارت دیگر، ویژگیهای خاصی که در این دوره وجود دارد، به صورت ذاتی به جنبههای زندگی و عدم حیات مربوط میشود.
هوش مصنوعی: هرچند که تو به ظاهر به پایان میرسی و از بین میروی، اما در واقع نور و درخشندگیات از ماه هم بیشتر است و هیچگاه فراموش نمیشوی.
هوش مصنوعی: تو در اینجا جایی ساختهای که با باد و آب و خاکش، بسیار دلپذیر است و همچنین گرما و زیبایی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا جایی برای حقیقت وجود ندارد، پس از این مسیر سیر و سلوک چه نتیجهای خواهی گرفت؟
هوش مصنوعی: زمانی که به حقیقتی دست پیدا میکنی، در اینجا دیگر نیازی به شتاب و عجله نیست.
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که وقتی حقیقت در مورد آمدن و رفتن را درک کنی، میتوانی وجود خود را بهتر بشناسی و درک کنی که چه چیزی هستی.
هوش مصنوعی: حقیقت موضوع آمدن و رفتن را درک نکن، زیرا اطمینانت در واقعیت، نشان از فنا و زوال آن دارد.
هوش مصنوعی: اگر در پایان راه، همانند ابتدای آن را ببینی، هرچند که رنج و درد و فکر را تجربه کردهای.
هوش مصنوعی: راه تو در نابودی است و در نهایت، از دید ظاهری خارج خواهی شد.
هوش مصنوعی: برای اینکه به مقصد خود برسی، باید از دنیای خارج بیرون بری تا بتوانی آنچه که به دنبالش هستی را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: برای خروج از درون خود و رسیدن به وحدت، باید به یکپارچگی و همسویی با جهان بیرون برسید.
هوش مصنوعی: وقتی به حقیقت وجود نزدیک شوی و به عالم حقیقت دست پیدا کنی، تا زمانی که در آن مقام هستی، در ارتباط با آن حقیقت خواهی ماند.
هوش مصنوعی: وقتی به اینجا برسی، دیگر زیباییهای گذشته برایت فایدهای نخواهد داشت و سودی نخواهی برد.
هوش مصنوعی: هرگاه به حق و حقیقت دست یابی، دوباره به همان اصل و حقیقت بازمیگردی، حتی اگر در ابتدا به سمت دل و احساسات خود گرایش پیدا کنی.
هوش مصنوعی: در اینجا اسراری را مشاهده کردی که نشاندهندهی ارزش و عظمت دولت است و افتخار و احترام را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: تو فکر کردی که در پایان کار به حق رسیدی و خودت را نمایان کردی.
هوش مصنوعی: تو حقیقت را بیان کردی و جاودانه شدی. از موجودیت و ظاهر خود فراتر رفتی.
هوش مصنوعی: تو گفتی که من حقیقت هستم و از دیدن خودت، از رازهای درون خود آگاه شدی.
هوش مصنوعی: در نهایت، نتوانستی از آنچه در درون خود بودی، تغییر کنی و به چیز دیگری تبدیل شوی.
هوش مصنوعی: هر بار که برای هدفی خاص وارد میشوی، ذات تو ثابت میماند اما در مسیر آن هدف دستخوش تغییراتی میشوی.
هوش مصنوعی: هر نقش و تصویری که در این دنیا به نمایش میگذاری، زمانی که به حقیقت بپیوندی و به منزلتی بالا برسی، دیگر به این دنیا باز نخواهی گشت.
هوش مصنوعی: برای هر تصاویری که از زیبایی واقعی نشان میدهی، در درون خودت باید جوابی برای آن داشته باشی.
هوش مصنوعی: هر نقشی که از تو نمایان میشود، نشاندهندهی ذات تو است که در تمام ذرات وجود هم قابل دیدن است.
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که وجود تو مانند خورشیدی است که در آب منعکس میشود. یعنی نور و زیبایی تو در هر جایی که میروید، متجلی و نمایان است.
هوش مصنوعی: تو همچون آفتابی هستی که نورش را به همه جا میتاباند و این نور در وجود تو نیز سوسو میزند.
هوش مصنوعی: مانند خورشیدی که هر روز از پنجرهای به خانه میتابد، بدون هیچ دلیلی.
هوش مصنوعی: مانند آفتابی که خود را درخشان میسازد، زیبایی وجود خود را شناختهای.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند آفتابی که در آسمان نمایان میشود، تو نیز از درون خود به وضوح و روشنی آشکار هستی. در واقع، آنچه که در دل و وجود تو هست، به خوبی و روشنی قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی هستی که در هر گوشه از خانهای به نمایش درمیآیی و نور و روشنی خود را به هر کجا میتابانی.
هوش مصنوعی: مثال آفتاب، تو را به گونهای نشان دادی که وجودت هم در جزئیات و هم در کلیت قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که عشق یا محبت، مانند خورشیدی است که در دریا گم شده است و دل مردم را به خوبی میشناسد. در واقع، عشق مانند نوری است که در عمق احساسات و قلبها وجود دارد، اما به راحتی قابل مشاهده نیست.
هوش مصنوعی: اگر تو حقیقت را در اینجا جلوهگر ببینی، همچون نوری هستی که در ذرات خود درخشندگی دارد.
هوش مصنوعی: تمامی اشیاء به واسطهی تو نمایان شدهاند و از نور تو پیدایش و پایان دارند.
هوش مصنوعی: به نور تو، همه جا روشن شده است و واقعیت این دنیا مثل هفت باغ سرسبز و زیباست.
هوش مصنوعی: فروغ تو باعث درخشش ذرات شده و آنها به تو وابستهاند، در حالی که تو در عمق وجود همه چیز هستی.
هوش مصنوعی: به نور تو، تمام آسمانها زینت یافتهاند و اینگونه تو در این خاک، ساکن ماندهای.
هوش مصنوعی: دل در نور تو بیدار و آگاه شده است و اکنون در درون خود دوباره به جستجوی تو میپردازد.
هوش مصنوعی: به نور تو، روح من روشن شده و جانم به دنبال کلام و شنیدن های تو افتاده است.
هوش مصنوعی: در این عالم، من به تو نگریستهام و در درون این جام، به رازهای تو پی بردهام.
هوش مصنوعی: گاهی گمان و گاهی یقین به من میدهی، چون تو رمز و راز آغازین را به خوبی نمایان ساختی.
هوش مصنوعی: گاهی به حقیقت میرسی و گاهی هم فاصله میگیری؛ در درون خود، گاهی به یک جنبه از وجود مینگری و گاهی هم در آن واحد نیک و بد را با هم میبینی.
هوش مصنوعی: گاهی در مسیر سلوک، تو راهی به من نشان میدهی و گاهی خودت گم میشوی و من هم این را فراموش میکنم.
هوش مصنوعی: گاهی در میان چیزها با افتخار و عزت ظاهر میشوی و گاهی هم راز خیلی چیزها را به زبان میآوری.
هوش مصنوعی: گاهی او را به خاک میافکنی و ذلت میدهی و گاهی خودت را با استقامت و تبعیت از او نشان میدهی.
هوش مصنوعی: گاهی در پایینترین مرتبه هستی قرار میگیری و گاهی نیز به اوج و عالیترین سطح حقیقت راه مییابی.
هوش مصنوعی: گاهی صفات خود را به نمایش میگذاری و گاهی وجود واقعیات را نشان میدهی.
هوش مصنوعی: گاهی در نزدیکی و صمیمیت و گاهی در ویژگیها و صفات است، گاهی در نرمی و لطافت و گاهی در استحکام و پایداری قرار دارد.
هوش مصنوعی: بعضی اوقات از تو صدای حق و حقیقت به گوش میرسد و میگوید که تو به رازی بزرگ پی بردهای.
هوش مصنوعی: گاهی انسان در حال گمان و تردید است و گاهی به یقین و یقینان رسیده است؛ گاهی در وضعتی قرار دارد که در حال افتادگی است و گاهی در حال پیشرفت و تسلط بر اوضاع.
هوش مصنوعی: انسان گاهی از وجود خود و زندگیاش ناامید و بیمیل میشود و گهگاهی در عمق اسرار زندگی و هستی غرق میشود.
هوش مصنوعی: بعضی اوقات در مکانهای شاد و پرجنب و جوش هستیم و گاهی هم در میان کودکان و دنیای innocence و سادگی آنها.
هوش مصنوعی: گاهی در اوج قدرت و مقام قرار میگیرد و گاهی در آتش عشق و محبت میسوزد.
هوش مصنوعی: زندگی گاهی پر از شادی و لذت است و گاهی پر از سختی و رنج. گاهی انسان فقیر و نیازمند است و گاهی در رفاه و ثروت به سر میبرد.
هوش مصنوعی: گاهی انسان در حضور خودش راهی پیدا میکند و گاهی از ذات خود و درونیاتش باخبر میشود.
هوش مصنوعی: گاهی میگویم که من از تو هستم، اما از اینجا به بعد، رازهای عالم را به من نشان میدهی.
هوش مصنوعی: گاهی به مقام و مرتبهای برجسته و والا میرسی و گاهی در موقعیتی دشوار و نیازمند قرار میگیری.
هوش مصنوعی: گاهی انسان باید در لحظات خاص و بحرانی خود را بروز دهد و خود را نشان بدهد، اما در سایر اوقات باید در پسِ صحنه باقی بماند و به آرامی زندگی کند.
هوش مصنوعی: گاهی تو مانند نوح، در کشتی نجات قرار میگیری و به جاودانگی میرسی، در حالی که معانی و روشنایی به تو هدیه میشود.
هوش مصنوعی: گاهی در تنهایی خود مانند ابراهیم در آتش خواهی بود و بدون ترس از خطرات، به آن وارد خواهی شد.
هوش مصنوعی: شاید گهگاهی مانند موسی در برابر فرعون قرار بگیری و رازهایت را در اینجا به صورت رنگارنگ و متنوع نشان دهی.
هوش مصنوعی: گاهی مانند یعقوب، در دل خود رازهایی را نگه میداری و در لحظهای دیگر، یوسف که نماد چیزی عزیز و مهم است، از دلت دور میشود.
هوش مصنوعی: گاهی به لباس اسحاق در میآیی و گاهی با دل شکست خورده و مشتاق، سر را از تن جدا میکنی.
هوش مصنوعی: گاهی در عین حال که خود را از خطر میرهانی، در عشق مثل اسماعیل در کوه، تسلیم میشوی.
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است در سختی و زندان به سر ببری و گاهی دیگر در خوشحالی و رفاه در مکانهای عالی قرار بگیری.
هوش مصنوعی: گاهی مانند جرجیس میشوی که سرش را بریدهاند، تا اینکه کاملاً از زندگی و وجودت بریده شوی.
هوش مصنوعی: گاهی در سختی و بیماری به سر میبری، و گاهی در آرامش و راحتی هستی.
هوش مصنوعی: گاهی مانند عیسی در سختیها استقامت میکنی و در عشق به طور مداوم ثابت قدم هستی.
هوش مصنوعی: گاهی تو را به نام احمد میشناسانی و در لحظهای دیگر، به طور کامل از فهم حقیقت دور نگه میداری.
هوش مصنوعی: گاهی همچون مرتضی علی، برتری و بزرگی نمایان میکنی، و گاهی مانند انبیا، بر نور و هدایت میدرخشی، و گاهی هم به مقام خدایی نزدیک میشوی.
هوش مصنوعی: گاه خود را مانند منصور حلاج بالا میبری و در خود به حقایق پنهان پی میبری.
هوش مصنوعی: گاهی وقتها خود را در آتش میسوزانی و گاهی تسلیم و مطیع میشوی، و در لحظاتی هم سرکش و نافرمان هستی.
هوش مصنوعی: میخواهم بگویم که این صحبت را هیچکس پیش از این نکرده و این حقایق عمیق توسط هیچکس دیگر به این شکل بیان نشده است.
هوش مصنوعی: نمیدانم چطور بگویم که در دایره عشق تو، کاملاً تسلیم شدهام.
هوش مصنوعی: ای دل و جان، چگونه میتوانم بگویم که تو زندگی و روحی در اینجا داری وقتی که مردم اینگونه به تو پاسخ میدهند؟
هوش مصنوعی: تو بهخودی خود مطمئن و باورمند هستی و از شک و تردید پرهیزی، زیرا در دریاهای بیکران معانی، به خوبی میدرخشی و جلوهگری میکنی.
هوش مصنوعی: زبان تو هرگز نباید به این صحبتها بیفتد، چون از آن، هر لحظه یاقوت و جواهر میچکد.
هوش مصنوعی: زبان تو در بیان و گفتارت شیرین و دلنشین است مانند قند و نبات.
هوش مصنوعی: چه زبان شیرین و دو روئی داری! تو فقط نقشی را نشان میدهی و خودت نقاش آن نقش نیستی.
هوش مصنوعی: کسی که در اینجا حضور دارد، جز کسی که به مقصد اصلی خود رسیده باشد، نخواهد فهمید.
هوش مصنوعی: شخصی در اینجا وجود دارد که توانایی شناختن تو را دارد، و در حقیقت به وجود تو آگاهی و شناخت عمیق دارد.
هوش مصنوعی: کسی میداند که به رازهای درونی پی برده و در ملاقات با معشوق، به حقیقت و جمال او دست یافته است.
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که بتواند بگوید دیدن تو را تجربه کرده، در حالی که خودش را در همان دیدار تو یافته است؟
هوش مصنوعی: کسی که برای خودشناسی و درک عمیق از وجود خودش تلاش کند، معنای واقعی بسیاری از مسائل را در خودش مییابد.
هوش مصنوعی: آیا کسی را در این مکان دیدهای که در درون خود خداوند را مشاهده کرده باشد؟
هوش مصنوعی: او به یقین دیده است که در دیدار بینقصی قرار دارد و حقیقت را به طور کامل درک کرده است.
هوش مصنوعی: شخصی که به خود و حقیقت وجودش آگاهی دارد، میداند که در ابعاد مختلف زندگی چه چیزهایی مهم و ضروری هستند. او به خوبی از جزئیات و کلیات امور آگاه است و میتواند به درستی قضاوت کند.
هوش مصنوعی: ای عطّار، با جدایی خیلی کار کن، چرا که در این لحظه از نزدیکی و محبوبی سخن میگویی.
هوش مصنوعی: برای درک درست و عمیق از حقیقت و مفهوم، باید از خودگذشتگی کرد و به عمق وجودی خود پی برد.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت، باید به فراموشی خود و حالات وجودیات تن دهی، زیرا وقتی حق را دیدی، در واقع تمامی ذرات جهان را مشاهده کردهای.
هوش مصنوعی: انسان باید به طور کامل در تمام موجودات ناپدید شود تا به وجود دوست یگانه نزدیکتر شود.
هوش مصنوعی: برای به حقیقت پیوستن و رسیدن به ذات حقیقیات، باید فرای این دنیا و خودی که داری محو شوی، تا در ذات بالاتر به وحدت و یکی شدن دست یابی.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت واقعی زندگی، باید خود را در آن نهاد. این فرآیند، نوعی فانی شدن و از خود گذشتگی است که در نهایت به شناخت عمیقتری از وجود میانجامد.
هوش مصنوعی: برای به حقیقت پیوستن و از بین رفتن ناپایدارها، باید مانند مردان بزرگ عمل کرد تا بتوانی به طور کامل از این دنیا و چرخش آن محو شوی.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت و وجود کامل، باید از خود گذشت و در عین حال، چیزهای فانی و گذرا را فراموش کرد. تنها در این حالت است که میتوان به تأثیر و نقش عمیقتری در عالم هستی دست یافت.
هوش مصنوعی: در نهایت، باید به فناء برسیم تا در آنجا خود واقعیمان را پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: برای دستیابی به کمال، لازم است که خود را در همه چیز فانی کرده و از جزئیات و کلیات بگذری. تنها در این صورت است که میتوانی از حقیقت آن مسأله رها شوی.
هوش مصنوعی: باید به طور کامل از خود بگذری، مانند منصور، تا بدین ترتیب در هر لحظه از وجودت روحی نو دمیده شود.
هوش مصنوعی: برای اینکه حقیقت وجودی را بشناسی و به مقام واقعی خود برسی، باید از قید و بندهای جسم و جان گذر کنی و خود را فانی کنی.
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت واقعی خود دست یابی، باید از خود و دنیای مادی خود بگذری و فنا شوی. در این حالت، میتوانی به حقیقت مطلق و اصل وجود خود نزدیک شوی.
هوش مصنوعی: باید به فنا رفتن را مانند «نیستی» دانست، زیرا «نیستی» به حقیقت به یگانی و یکدلی میانجامد.
هوش مصنوعی: چرا همچنان از نبودن خود آگاه نمیشوی و به طور کامل فراموش میکنی که چه کسی هستی؟
هوش مصنوعی: به حق خداوند هیچ چیز نیست، پس جز به او نگو. همچنین هیچ حقیقتی جز حقیقت خداوند وجود ندارد، پس جز به او نرس.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ وجودی به خودی خود و مستقل از خدا وجود ندارد. همه چیز به خدا وابسته است و فقط از طریق توجه به خدا میتوان به حقیقت و آگاهی واقعی رسید. در واقع، تعبیری از ارتباط عمیق و ناگسستنی موجودات با خالقشان است.
هوش مصنوعی: بسیار خوبی است که حقیقت عینی خود را در امکانی که به نظر غیرممکن میآید، شفاف و واضح نشان دهی.
هوش مصنوعی: هر کسی که به یقین برسد و حقیقت را درک کند، جز جمال و زیبایی خداوند چیزی نمیبیند.
هوش مصنوعی: من هیچگونه شجاعت و جراتی در بیان ذات خدای یکتا ندارم، زیرا او معبود همه موجودات است.
هوش مصنوعی: عطار، در اینجا از تو میخواهد که از تجربیات و دانستههایت دربارهی این راز صحبت کنی، زیرا آنچه را که دیدهای، نشاندهندهی ایمان و یقین عمیقتری است.
هوش مصنوعی: به اندازه هرکس، دیگری درباره زن صحبت میکند. در این موضوع، آنچه تو گفتی به زن هم مرتبط است.
هوش مصنوعی: زبانم از گفتن بازماند وقتی کسی را نمیبینم که در میان جمع است. این باشد حال و هوای دل من.
هوش مصنوعی: حقیقت و واقعیت را فقط کسی میداند که به عمق این معنی پی ببرد و به یقین برسد.
هوش مصنوعی: کسی که در وجود خود به تماشای خود میپردازد، همیشه در دلش راز و رمزهای نهفتهای دارد که به طور مداوم در حال فاش شدن است.
هوش مصنوعی: بسیاری درباره تقلید و پیروی از دیگران حرف میزنند، اما تنها کسی که حقیقت را میبیند، میتواند شرایط واقعی را درک کند.
هوش مصنوعی: کسی که در عمق وجود خود را نگریست و به ماهیت واقعی وجود پی برد، به حالتی دست مییابد که در آن همه چیز را از دیدگاه الهی میبیند و به حقیقت واقعی میرسد.
هوش مصنوعی: کسی که به عمق وجود نگریست، حقیقتی ناب و بیهیچ نقصی را در ذهن خود شناخت.
هوش مصنوعی: کسی که در ظاهر خود واقعیت را مشاهده کرد، در باطن و شخصیت خود ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: کسی که مانند منصور، حقیقت را درک کرد، در روز قیامت به آن حقیقت واقعی پی خواهد برد.
هوش مصنوعی: از چیزهایی که نمیدانی عبور نکن، چون حقیقت درون تو پنهان است و رازهای بیرونی وجود دارند.
هوش مصنوعی: از مرز وجود خود فراتر نرو، چون دیدار حقیقت در باطن جسم و جان، رازهای بزرگی را در بر دارد.
هوش مصنوعی: در دل تو رازی وجود دارد که فراتر از کلمات و حرفهاست. به آن راز نزدیک شو و با وجود آن آشنا باش. در این لحظهها، بیوقفه در جستجوی حقیقت و معنا باش.
هوش مصنوعی: از مرز «لا» عبور نکن، زیرا همه چیز جز خدا نیست. در راز «لا» صحبت نکن، چون این «لا» نشاندهنده عدم وجود ماست.
هوش مصنوعی: از بینهایت، بینهایت را بشناس و بدان که در نهایت، به بینهایت خواهی رسید.
هوش مصنوعی: به جز خدا هیچ اثری نیست، بر این موضوع تأمل کن. به جز خود خدا هیچ موجودی وجود ندارد، این نکته را در نظر بگیر.
هوش مصنوعی: از عدم، تمام اشیاء را میبینم که تنها وجود خداوند به روشنی دیده میشود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در عالم میبینی، در نهایت از هیچ به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: اگر در واقعیت همه چیز وجود نداشت، اینقدر در وجود و جان انسانها هیاهو و شور و شوق وجود نمیداشت.
هوش مصنوعی: اگر در ظاهر چیزی را نبینی، در باطن آن را میبینی و همه اسرار را درک میکنی.
هوش مصنوعی: در آغاز، حقیقت به وضوح مشاهده شد و از آن دل و جان به وجود آمد و به یقین رسید.
هوش مصنوعی: در آغاز، حقیقتی را مشاهده کردم که در درون خودم یک راز نهفته بود.
هوش مصنوعی: از وجود تو، جز خدا هیچکس وجود ندارد. به همه چیز نگاهی بینداز و دیدار معبود را ببین.
هوش مصنوعی: از وجود تاریکی، تمام اشیا پر از نور حقیقت شدند و سرّ غیرقابل درک منصور به وجود آمد.
هوش مصنوعی: از عدم به وجود آمده است، همانطور که میبینی، وجودی که از عین کمال و هستی پر شده و در آن، هیچ نقصی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بنگر به آن چیزی که در پشت پرده است، چه میدانی از این مفاهیم پاک و روشنی که ناپیداست.
هوش مصنوعی: اگر حقیقت واقعی را از وجود خود نمیدانی، طبیعت و ویژگیهای دنیای مادی نمیتواند به آن حقیقت لطمهای بزند.
هوش مصنوعی: به خودت نگاهی دقیق بینداز و درون و بیرونت را پاک و روشن کن، زیرا که این بینش میتواند راهنمایی برای تو باشد.
هوش مصنوعی: شما زمانی میتوانید حضوری از خداوند را درک کنید که خود را از قید و بندهای مختلف رها کنید و با صداقت و خلوص نیت به او نزدیک شوید. در این حالت، او به شما نشانههایی از وجود خود را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: با مشاهدهی عمیق به اسرار ابتدایی، خود را در قید و بند طبیعت محدود نکن.
هوش مصنوعی: تبدیل کن ویژگیهای درونی خود را، تا در نهایت حقیقت وجودت نمایان شود.
هوش مصنوعی: زمانی که همه چیز از دنیای آشکار بین انسانها برملا شود، در آن هنگام نباید در عین آخرت نگران باشی.
هوش مصنوعی: حقیقت وجودی انسان و ماهیت جان او تنها در پرتو یکتایی و یکدلی میتواند نمایان شود و بدون وجود این یکتایی، حقیقت نمیتواند به روشنی شناخته شود.
هوش مصنوعی: زمانی که جسم و جان به اینجا آمدهاند، راز نهانی را از من بشنو.
هوش مصنوعی: در آغاز، جان پنهان میشود و از دید خارج میگردد، در این حالت، همه چیز به طور کامل و یکتاست.
هوش مصنوعی: وجود تو در زیر خاک دفن میشود، اما وجود تو میتواند تمامی اجزاء و کلیات را در بر بگیرد.
هوش مصنوعی: در زمین فرو میرود و از آلودگی کاملاً پاک میشود.
هوش مصنوعی: اگر چیزی در ابتدا در خاک وجود داشته باشد، با گذر زمان و از بین رفتن آلودگیها، همه چیز پاک و خالص میشود.
هوش مصنوعی: اگر چیزی بیرنگ و پاک باشد، مانند آن میماند که حقیقتی در دل آن نهفته است. درست همانطور که روشنایی ماه در دریا تجلی میکند، حقیقت نیز در دل پاکی نمایان میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که به پایان مسیر برسد، آنچه در ابتدا مخفی بوده را مشاهده میکند. به عبارتی، وقتی به نقطهی شروع نزدیک شود، حقیقتی را درک میکند که در ابتدا برایش ناشناخته بود.
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت بینظیر خود را در نهایت نشان دهد، نزدیکی و عظمت او به وضوح نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: ساله در این مسیر باید تلاش کند تا به شناخت کامل و درک عمیق از حقایق دست یابد.
هوش مصنوعی: پاسخش به آتش گرایش پیدا کرد، زیرا حقیقت از دیدار میگذرد و دوام و بقا در آن یافت میشود.
هوش مصنوعی: مثل اینکه باد از سمت باد به سمت فزونی و آبادانی حرکت کرده و این موضوع به وضوح در قالب یک حقیقت کلی پنهان شده است.
هوش مصنوعی: وجودش در دریا همچون آب است و همه چیز در سکوت و آرامش به او برمیگردد. ذکر وجود او به معنای همان سکوت و وجود حقیقیاش است.
هوش مصنوعی: وقتی که خاک به خاک تبدیل میشود، حقیقت ناپدید میشود و در عین حال به صورت یک چیز واحد نمایان میگردد.
هوش مصنوعی: در نهایت، همه چیز به یک حقیقت واحد برمیگردد، حتی اگر در ظاهر متفاوت به نظر برسند. این حقیقت در پسِ ظواهر روشن است.
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که در پنهان است اما در دیدهها مشخص است و همه از آنجا شیدا شدهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که به وصل محبوب دست یابی، به حالتی خواهی رسید که دیگر هیچ چیز نداشته باشی، مانند «هیچ» و «بیچون».
هوش مصنوعی: پنهان هستی اما وجودت در ذات معبود نمایان است. تو میتوانی این حقیقت را در وجود خدا مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: پنهان شو قبل از اینکه در جایی که پنهانی، آشکار شود و اوضاع را بهتر درک کنی.
هوش مصنوعی: پنهان شو تا بفهمی این چه رازی است، زیرا حقیقت درون وجود تو آشکار است.
هوش مصنوعی: یک بار خودت را از وجودت پنهان کن، تا بتوانی به عمق وجود خود دست پیدا کنی و از پردههای مجهول بیرون بیایی.
هوش مصنوعی: پنهان شو ای عزیز و از خود دوری کن، در درون و در منظر نمایی واقعی باش.
هوش مصنوعی: ای دل آشفته و سرمست، پنهان شو و این سر بیدلیل و بینهایت را از دست نده.
هوش مصنوعی: خود را از دیدهها پنهان کن و در دل سختیها به بقای حقیقی برس. فنا و ناپایداری را رها کن و تمام وجودت را به بقایی پایدار تبدیل کن.
هوش مصنوعی: پنهان شو و در این دیدار از ظاهر جدا شو. بدون شک تو از تاریکی و ناخالصی دور هستی.
هوش مصنوعی: پنهان شو تا بفهمی حقیقت اصلی را، زیرا این مفهوم در آیات بی نهایت نهفته است.
هوش مصنوعی: در اینجا کسی نیست که به این حقیقت آگاه باشد، جز دیدار با عطّار.
هوش مصنوعی: از این معنا که او را به دست داده، هر لحظهای به او نزدیکتر شده و با او ارتباط برقرار کردهاست.
هوش مصنوعی: این معنا که به صورت پنهانی به ما میرسد، آیا تو دانا هستی اگر این عبارت را بفهمی؟
هوش مصنوعی: تو در مسیر راهی که تاکنون طی کردهای، رازهایی را کشف خواهی کرد که در اینجا به آگاهی کامل و بینهایت از ذات حقیقت خواهی رسید.
هوش مصنوعی: من از این طرز رفتار که با حقیقت به این شکل رو به رو شدم، به خوبی میدانم که چه میگویم.
هوش مصنوعی: امروز برای من این حقیقت به روشنی آشکار شده است که در این مکان از اصول دینی یا شریعت فراتر رفتهام.
هوش مصنوعی: در اینجا به حقیقتی اشاره شده است که علاوه بر حق، من چیزی از قوانین و معارف معنوی نشنیدهام. به بیان دیگر، تنها چیزی که برای من اهمیت دارد، حقیقتی است که از طرف خداوند آمده و دیگر آموزهها و نظرات برای من ارزش چندانی ندارند.
هوش مصنوعی: حقیقت موضوعی که در اینجا مطرح شده، برای من آشکار شده است و من آن را از عمق دل خود به وضوح مشاهده کردهام.
هوش مصنوعی: چنانکه خورشید همیشه درخشان است، این قوانین نیز برای من همیشه مجاز و قابل قبولاند.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق و شوق به پیشوا و راهنمایی در اینجا حاضر شود، در واقع تمام حقیقت و جوهر وجود خداوند در اینجا جلوهگر میشود.
هوش مصنوعی: من آشکار شدم تا آنچه پنهان است را ببینی و حقیقت را دریابی، پس تو نیز باید به دیدن نگاه خود بپردازی.
هوش مصنوعی: اگر دلت از وصالش آگاه شود، وجود تو مانند یک شاه نمایان میشود.
هوش مصنوعی: از پیوستن به او و در اینجا، گاهی به جستجو بپرداز، زیرا در این مسیر، راهی برای شناخت و تحقیق وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هماکنون که تو در قالب ظاهر خود پیدایی، این مفهوم به وضوح خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در زندگی، دوست را بشناس و حقیقت وجود خود را درک کن که در حقیقت اوست.
هوش مصنوعی: در زندگی، دلدار خود را پیدا کن و به او توجه کن، زیرا اگر او را بخواهی، به دست آوردنش آسان است.
هوش مصنوعی: او در زندگیاش به قدری گرد و غبار دارد که اگر بخواهد حقیقت را درک کند، باید به تنهایی با آن مواجه شود.
هوش مصنوعی: به راستی که واقعیت چیست و چه چیزی میتواند به زیبایی زین باشد وقتی که عطّار بدون زین وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: در زندگی، دوستی را پیدا کردم که متوجه شدم حقیقت عمیقتری در وجود او نهفته است و آنچه که به ظاهر میبینم تنها پوستهای از آن حقیقت است.
هوش مصنوعی: در زندگیام، زیبایی یارم را دیدم که بدون زحمت دیگران جلوهگری میکرد.
هوش مصنوعی: در زندگی، رازها را مشاهده کردهام و در عشق، در برابر او به سرفروشی در آمدهام.
هوش مصنوعی: در زندگیام، به خاطر لحظهای که در آغاز، چیزی را که داشتم، از دست دادم، صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: من در طول زندگیام مسیر و راهی را انتخاب کردهام که مرا به سوی دوستی و محبت هدایت کند.
هوش مصنوعی: من در زندگیام تجربه کردم که درون جسم و روح، معبود و حقیقتی وجود دارد که آن را دیدم.
هوش مصنوعی: در زندگی، وجودی بینقص و بیپایان را مشاهده کردهام و تمامی ویژگیهای مثبت و منفی را در آن دیدهام.
هوش مصنوعی: من در زندگی به کمال رسیدم و به حقیقت واقعی خود پی بردم و تمام اجزا و جزئیات وجودم را درک کردم.
هوش مصنوعی: من در زندگیام به وضوح خدا را دیدم و حقیقت را در جمله "بگو الله است" دریافتم.
هوش مصنوعی: من در زندگی به این روش هستم که به راستی در واقعیت کاملاً مطمئنم.
هوش مصنوعی: در زندگیام به حقیقت پی بردهام و آن را از وجود خودم بیان میکنم.
هوش مصنوعی: من در این ملاقات، حقیقتی را مشاهده کردهام که به درستی متوجه شدهام که در دنیای مادی و زمان، به نوعی دیگر دوباره بازگشتهام.
هوش مصنوعی: من در اینجا حقیقتی را بیان میکنم که همان "او الله است" مینامند و این راز را به وضوح میگویم.
هوش مصنوعی: من در اینجا هستم و از دل و جانم ناله میزنم، چون هدف نهایی در دسترس است.
هوش مصنوعی: من در اینجا از حقیقت سخن میگویم، چرا که دل و جان و طبیعت پاک و خالص شدهاند.
هوش مصنوعی: من در اینجا از وجود خودم جدا شدهام و از هر گونه قید و شرط آزاد هستم.
هوش مصنوعی: من اینجا هستم، از هیچچیز به وجود آمدهام و بدون هرگونه مرزی به حقیقت رسیدهام.
هوش مصنوعی: من در اینجا حقیقتی هستم که از دیدار دنیای مادی و گردونهی آن، به وجود آمدهام.
هوش مصنوعی: من به خاطر خداوند خودم را نادیده گرفتم و در او محو شدم، به طوری که همه چیز را فراموش کردهام و تنها خداوند برایم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: من در تمام موجودات، حقیقت را به خوبی میشناسم و به یقین از راز قیامت آگاه هستم.
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که خود را از چشم خودم پنهان کردهام و حقیقت وجودم را نشان میدهم.
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که با یقین کامل میبینم، در حالی که در جایی نامشخص به حقایتی پنهان دست پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: من وجودی هستم که هیچ چیزی جز حقیقت نمانده و همه چیز در ذات من به وحدت رسیده است.
هوش مصنوعی: من، همانطور که در اشیا دیده میشوم، اینگونه وجودم را توضیح میدهم.
هوش مصنوعی: من به کمال و بینیازی رسیدهام و از روشنایی وجود خداوند بهرهمند شدهام.
هوش مصنوعی: من به حقیقت وجود و نشانهای آن مینگرم و از آنجا به بیان حقیقت و دلایل میپردازم.
هوش مصنوعی: وقتی در این حالت خاص از رازها سخن میگویم، همه چیز را در نظر و حضور محبوب بیان میکنم.
هوش مصنوعی: من از هر نقطهای که به هدف خود برسم، از همانجا همه ذرات و جزئیات را به دست میآورم.
هوش مصنوعی: من در این مکان به خاطر عشق خودم جان میدهم و از شوق دیدن معشوق به اوج میرسم.
هوش مصنوعی: من اینجا حقیقت را از پرده برمیدارم و نشان میدهم که چگونه میتوان به درستی دید و درک کرد.
هوش مصنوعی: من در پی این تجربههای عمیق و معنوی، به حقیقتی رسیدم که در ارتباط کامل با هستی و عشق قرار دارد.
هوش مصنوعی: من از حالت عادی خود خارج شدم و به حقیقت اشیاء پی بردم و در وجود یکتا و بینظیر غرق شدم.
هوش مصنوعی: من در حال حاضر چهره یار را به وضوح میبینم، انگار که در هیلاج (حیرت) به سر میبرم.
هوش مصنوعی: من از غم و اندوه خود رازهای زیادی را در چشمانم پنهان کردهام و در اینجا نمایان میشود که تمام زیبایی او را به خوبی میبینم.
هوش مصنوعی: من رازی دارم که چون آن را به طور کامل درک کنم، همه چیز برایم روشن خواهد شد.
هوش مصنوعی: من دیگر نمیتوانم جواهرات را پیدا کنم، چون دلعذاب و اندوه زیادی بر دوش دارم.
هوش مصنوعی: در دیدار و مشاهده حقیقت، متوجه میشوم که با وجود آنچه میبینم، همه چیز در نهایت ناپیدا و پنهان میشود.
هوش مصنوعی: وقتی خود را پیدا کنم، آنگاه در جمع و حضور یار تبدیل به یک بخش از او میشوم و تجربهام از دیدار را کاملتر میکنم.
هوش مصنوعی: من به ظاهر وجودم را آشکار میکنم، اما در درون خود سکوت را انتخاب میکنم و جز حقیقت واحدی را نمیبینم.
هوش مصنوعی: من خود را آشکار میکنم و سپس سر خود را در نزد پیامبران به احترام بالا میبرم.
هوش مصنوعی: وقتی که ما میرویم، راز عشق و محبوب برای همه روشن میشود و آشکار میگردد.
هوش مصنوعی: من آشکار و نهان میشوم، در برابر چشمها پنهان میگردم تا زمانی که خود به خود از دیدنها خارج شوم و دیده نشوم.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند پیراهنی است که وقتی انبیا آن را بازگو میکنند، در عین توضیح و تفسیر، درک میشود.
هوش مصنوعی: در دل خود، رازهای کوچک و بزرگ را پنهان کردهام و میتوانم موانع آب را در زمین کنار بزنم.
هوش مصنوعی: من پردهها را از روی محبوبم کنار میزنم و در کوی او یکی میشوم.
هوش مصنوعی: من حجاب را کنار میزنم و در عرصه عشق به طور کامل خود را نمایش میدهم.
هوش مصنوعی: میخواهم پردهها را از چهره محبوب بردارم و راز نهانی را به وضوح آشکار سازم.
هوش مصنوعی: من پردهی آتش و باد را کنار میزنم، هرچند خودم از آتش و آب و خاک و باد هستم.
هوش مصنوعی: من را رازی است که بدون این ظاهر و چهرهام، در حقیقت خودم را کاملاً شناختهام.
هوش مصنوعی: من همان اسراری را که قبل از رسیدن به مرگ میدانستم، بروز کردم و از آن نور درخشان شدم.
هوش مصنوعی: من در اینجا به مفهوم و جلوههای قیامت پی بردم و تجربیاتم را قبل از وقوع آن مشاهده کردهام.
هوش مصنوعی: من تجربهای عمیق دارم و میتوانم بگویم که درمان درد هر جویندهای را باید پیدا کرد.
هوش مصنوعی: من راز چشمانم را در نگاه خود میبینم و بهطور کامل حقیقت نگاه خود را آفریدهام.
هوش مصنوعی: در اینجا، زمانی که حقیقت آشکار شد، ملاقات با یار برای من از وجود خودم واقعیت بیشتری داشت.
هوش مصنوعی: وقتی آن حالت خاص برای من تمام شد، اینجا حقیقت را به وضوح دیدم و تصویرگری را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: وقتی که نقاش آغازین را مشاهده کردم، از آنجا حقیقت و راز را درک کردم.
هوش مصنوعی: وقتی که نقاش ازلی حقیقت را دید، متوجه شدم که او طبیعت را در اینجا شکل داده و به آن رنگ و بویی بخشیده است.
هوش مصنوعی: به مانند نقاشی که از آغاز آفرینش، تصویر مرا در جزئیات و کلیت نشان داد.
هوش مصنوعی: زمانی که هنرمند ازلی با من صحبت کرد و چهرهاش را نشان داد، مانند خورشید بر من آشکار شد.
هوش مصنوعی: گویا که نقاش ازلی رازهای حقیقت را فاش کرده و چهره واقعی مرا از پشت پرده نمایان ساخته است.
هوش مصنوعی: زمانی که هنرمند ازلی این پرده را کنار زد، من به وسیله دیدن خودم به اینجا پیوستم.
هوش مصنوعی: مانند یک نقاش که از آغاز، راز حقیقت را به تصویر میکشد، پردهای بر چهرهام کشیده شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که هنرمند نخستین وجود من را نشان داد، حقیقت تصویر او در من نیز آشکار شد.
هوش مصنوعی: وقتی که خودم به تصویر اولیهام پرداختم، آن تصویر از طریق دیدن خودم به وضوح نمایان شد.
هوش مصنوعی: وقتی فرد خود را از نگاه خود جدا کند، در حقیقت نیک و بد برای او نمایان میشود.
هوش مصنوعی: وقتی کسی به خودشناسی میرسد و در شناخت ویژگیهای خود دقت میکند، در نهایت به عمق وجود خویش دست پیدا میکند و حقیقت وجودیش را درک میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به درون خود توجه میکند و در خود را درک مینماید، دوباره میتواند به وجود خود در جمع و کل دنیا نگاهی تازه کند.
هوش مصنوعی: عجب که این تصویر با دقت طراحی شده و خود را در ویژگیهایش به وضوح نشان میدهد.
هوش مصنوعی: خود را در دنیای خود به گونهای نشان داده که مشخص شده است حقیقت نیکی و بدی در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: طلسمی که درخشش گنج او را پنهان کرده، به وضوح نشان میدهد که چه کار شگفتانگیزی انجام داده است. به آن نگاه کن، که واقعاً زیبا و شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: گنجینه وجود این اشکال در حقیقت، ابزاری است برای درک و دیدن واقعیت.
هوش مصنوعی: گنجینه وجود او در واقع همان صورت اوست که به وضوح در او نمایان شده و ضرورت وجودش را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: درون این گنجینهٔ بینظیر، اسرار پنهان و ناشناختهای وجود دارد که تنها با فهم عمیق و درک درست میتوان به آنها دست یافت.
هوش مصنوعی: گنجینهای از اسرار جهان در او نهفته است که در عین حال، وجودش فراتر از مکان و زمان است.
هوش مصنوعی: گنج معانی در ذات بیپایان نهفته است و در آنجا حقیقت وصال به وضوح قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: گنج واقعی در درون خود فرد نهفته است و این حقیقت از صفات طبیعی او غیرممکن است.
هوش مصنوعی: گنج واقعی در درون تو hidden است و این چالش به خاطر توجه شما به جزئیات بیرونی است.
هوش مصنوعی: در وجود انسان، گنجینهای از اسرار نهفته است که بیان آن، حقیقت توحید را آشکار میکند.
هوش مصنوعی: وجود انسان شگفتآور و پرارزش است و دیگر رنج و درد زندگی بهوضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این راز و گنج پنهان را در خود داشته باشی، همیشه با سختی و زحمت مواجه خواهی بود.
هوش مصنوعی: طلسم گنج را بشکن تا بفهمی در دل رنج، تمام اسرار پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: درد و زحمت را کنار بگذار و ثروت و خوشبختی را به دست بیاور. نمیخواهم تو را به زحمت انداختم.
هوش مصنوعی: تویی که تا اینجا حقیقت به وضوح نمایان است و مانند گلی در هوای دل، زندگی را زینت میبخشد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این جادو و طلسم بر تو حاکم است، نخواهی توانست هدف واقعی خود را به روشنی ببینی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این جادو و طلسم در اینجا وجود دارد، تو با واقعیت شور و هیجان روبهرو هستی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این طلسم در اینجا وجود دارد، راز دل بیچارۀ عاشق را نخواهی شناخت.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این زنجیر و راز در وجود تو برقرار است، تو موفقیت لازم را نخواهی یافت و نمیتوانی به فهم و درک عمیق دست پیدا کنی، مانند مردان بزرگ.
هوش مصنوعی: تو را تا زمانی که در این طلسم هستی دوست دارم، چون درونت حقیقتی وجود دارد که به ظاهر تو لطمه نزده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این طلسم بر تو حاکم است ای دوست، نمیتوانی گنج واقعی وجودت را بشناسید.
هوش مصنوعی: اگر طلسم تو از بین برود و از دور به سوی کمال و روشنایی بروی، به نور افزونتری دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: اگر طلسم تو در اینجا شکسته شود، خواهی دید که جانت از غمها آزاد شده است.
هوش مصنوعی: اگر طلسم تو در اینجا پنهان شود، دوباره گنج جان را به وضوح خواهی یافت.
هوش مصنوعی: اگر طلسم تو بشکند و همه چیزهای پنهان آشکار شوند، آرزوی رسیدن به جان خواهد آمد و روی تو را خواهید دید.
هوش مصنوعی: اگر طلسم تو در اینجا نابود شود، او در تمام موجودات جاودانگی خود را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمیتواند بر سنگینی اندوه تو چیره شود، اما اگر پرده حقیقت را کنار بزنی، رازهایت را روشن کردهای.
هوش مصنوعی: تمام معانی به یک نقطه متصلاند، ولی تو از درک آن ناتوانی و از فهم عمیق این معانی سردرگم ماندهای.
هوش مصنوعی: اگر میشکنی، در اینجا جادوی تو باعث میشود که همه چیز از دیدن بدنت نابود شود.
هوش مصنوعی: اگر به درون خود نگاهی بیندازی، گنجهای ارزشمندی را خواهی یافت. اما اگر تنها به صفات ظاهری و جسمانی خود توجه کنی، از آن گنجها غافل خواهی ماند.
هوش مصنوعی: ویژگیهای جسمانی را کنار بگذار و در آنها غرق نشو، زیرا تا زمانی که تو در این دنیا هستی، من نیز وجود دارم.
هوش مصنوعی: برای مشاهدهٔ یکتایی باید از دوگانگی فاصله بگیری، زیرا باور به دوگانگی فرایند دیدن اتحاد را مختل میکند.
هوش مصنوعی: به یقین خودت را مانند منصور ثابت کن، که در این راه اگر جان برکنی، نامت در تاریخ ماندگار میشود.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که فکر و نگرانیهایت، بیشتر از آنچه که باید به تو زحمت و غم میدهند، حتی بیشتر از خود رنج و غمی که تجربه میکنی.
هوش مصنوعی: کار تو اینجا نتیجهگیری نهایی نیست؛ بلکه حقیقت قبل از این که به شکل واقعی در بیاید، خود را فدای وجود میکند.
هوش مصنوعی: اینجا مسأله تنها کار و تلاش نیست، بلکه نیاز به درک عمیق و بینش ویژهای دارد. کسانی که از خود عبور کردهاند و توانستهاند به حالتهای بالاتری دست یابند، میتوانند این راز را ببینند.
هوش مصنوعی: در این بیت، به معنای این است که کار جانبازان و فداکاران مانند عشقورزی است؛ آنها همواره در تلاشند تا مانند عاشقان به میدان بیایند و نشان دهند که در کل و جزئیات زندگی خود، از خودگذشتگی و فداکاری دارند. این افراد اگر چه به نظر میرسد تنها در یک لحظه عشق میورزند، اما در واقع در تمام جنبههای زندگی خود، نماد فداکاری و ایستادن با کمال خود را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که کار و تلاش در راه حق و صداقت، چیزی بیش از جنبههای ظاهری و کلینگر است. دیدن حقیقت نیازمند عمقنگری و شناخت عمیقتری از واقعیتهاست و نباید تنها به ظواهر بسنده کرد.
هوش مصنوعی: اگر در برابر سختیها و مشکلات مانند مردان جانفشان باشد و در این میان به شناخت خود و روح خود بپردازد، به حقیقتی عمیقتر از وجودش دست مییابد.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که انسان در نهایت برای رسیدن به ملاقات و وصالی که آرزو دارد، نیاز به پشتکار و تلاش دارد. همچنین اشاره دارد که درک و شناخت خود و وضعیت خویش، به نوعی میتواند شرایط را برای دستیابی به آن وصال فراهم کند. به عبارت دیگر، شناخت درونی و تلاش برای بهبود خود، کلید رسیدن به موفقیت و اهداف نهایی است.
هوش مصنوعی: من نمیدانم چگونه از جوانمردیهای تو بگویم، زیرا تو مانند یک کودک در حال بازی هستی و من نمیتوانم جدی صحبت کنم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که نباید از تلاش و فداکاری مردان کمشتر از زنان انتظار داشته باشیم. همچنین به نوعی تأکید میکند که هم مردان و هم زنان دارای ارزش و تواناییهای برابر در مسیر زندگی و فداکاریهایشان هستند.
هوش مصنوعی: این مصراع بیانگر این است که وظیفه تو مانند منصور نیست که با فداکاری و جانبازی فقط انتظار مرگ را بکشی. بلکه باید تلاش کنی و به زندگی ادامه دهی تا زمانی که صدا و علامتی بتواند تو را به هدف نهایی راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که کار تو مانند جانبازان نیست که بعد از پایان کارشان از فریب و نیرنگ آزاد شوند. یعنی در واقع اشاره دارد به اینکه کار تو همیشه با چالشها و ترفندهای جدیدی همراه است و نمیتوانی به راحتی از آنها رهایی یابی.
هوش مصنوعی: کار تو مانند جانبازی اسحاق نیست؛ زیرا او از حقیقت وجود دوگانگی به مقام بلندی دست یافت.
هوش مصنوعی: نه خود را فدای کارهای بزرگ کن، مثل حیدر که ذاتش برای همیشه جاودانه است و تو را به رهبری میرساند.
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که جانبازی و فداکاری، همچنان که در شخصیت حسین بن علی تجلی یافته، کار سادهای نیست و نیازمند آگاهی و درک عمیق نسبت به ارزشها و اهداف بزرگ انسانی است. انسان باید بیدار و هوشیار باشد تا این نوع جانفشانی را درک کند و بتواند به درستی عمل کند.
هوش مصنوعی: اگر به تلاش و فداکاری اعتماد کنی، مانند افرادی که شجاعت و جانفشانی کردند، به جایگاهی نورانی و درخشان دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کار تو در عرصه جانبازی و فداکاری مانند عطّار نیست که تنها در یک جا و به طور آشکار به حقیقت بپردازد. بلکه حقیقت تو باید در تمام جوانب و شرایط زندگیات نمایان باشد و به نوعی در هر حالتی که هستی، به آن یاری برسانی.
هوش مصنوعی: اگر اینگونه به خودت محبت میکنی، چرا از دوست خود دست کشیدی؟ تو نه تنها ظاهر، بلکه باطن هم داری.
هوش مصنوعی: اگر جان و تن تو اینگونه لرزان و بیثبات شده، دیگر چه وقت میخواهی به اوج و بلندی دست پیدا کنی، در حالی که هماکنون در پستی و افت قرار داری؟
هوش مصنوعی: هرگز نرو و جانت را از نبود و تاریکی دور نکن، زیرا تا زمانی که پردهای از این جهان برنچینی و حقیقت را نبیند، نمیتوانی به درستی فهمی از آنچه وجود دارد پیدا کنی.
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت عمیق ننگری، هرگز نمیتوانی آن را پیدا کنی، پس تا زمانی که در این مسیر نگردی، وجودت ناپیداست.
هوش مصنوعی: تو وقتی که گرفتار بندهای جان خود شدی، به همین دلیل به حقیقی که وجود دارد، دچار توهم و پندار گشتهای.
هوش مصنوعی: وقتی که در محبت و وابستگی به معشوق خود هستی، باید در این مکان با تمام وجود و با دلی مطمئن و آرام زندگی کنی.
هوش مصنوعی: نمیگویم که جانت را در اینجا فدای چیزی کن تا به حقیقت و راز اینجا پی ببری.
هوش مصنوعی: اگر به فنا و ناپدیدی تن بدهی، به حقیقت دست پیدا کردهای و در این صورت میتوانی جانباز و فداکار را ببینی که در درون خود بینش عمیقتری دارد.
هوش مصنوعی: خود را به فنا بسپار، زیرا این نشان از زوال است و در حقیقت، وجود حقیقی خداوند جاودانه و پایدار است.
هوش مصنوعی: وقتی که بدنی در این دنیا داری، ای جان، در نهایت باید از اینجا بروی و به نزد محبوب واقعی برسید.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه از دنیا بروی، به حقیقت وجود خود پی ببر و روح واقعیات را بشناس تا به جاودانگی و بقا دست یابی.
هوش مصنوعی: پیش از آنکه به زوال و نابودی دچار شوی، خود را فانی کن تا در همین حال که به فنا میروی، بقا و جاودانگی را تجربه کنی.
هوش مصنوعی: پیش از آنکه در این دنیا بمیری، خود را فانی کن؛ چرا که اگر در عین فانی بودن به زندگی ادامه دهی، بهنوعی به زندگی ابدی دست پیدا خواهی کرد.
هوش مصنوعی: تو در این لحظه، جسم و روحی هستی که در اینجا به خاطر غم و اندوهت، در حالت مستی به سر میبری.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو را به این شکل ببینم، حقیقت وجود جسم و روح را در دل ریشخود میبینم.
هوش مصنوعی: وقتی مردان به ظاهر و معنی یکدیگر نگاه میکنند، باید از این دعوا و جدل دوری کنند و خود را آزاد نگه دارند.
هوش مصنوعی: ای جان، بدان که تو به حقیقت به اندازهای که بیارزش هستی، آشنا هستی.
هوش مصنوعی: اگر تو را به خوبی در اینجا ببینم، مثل منصور که از یقین و آگاهی عمیق برخوردار بود.
هوش مصنوعی: تو در اینجا مانند منصور هستی، اما نمیدانی که باید چه چیزی را پیدا کنی تا به حقیقت وجودیات برســــــــی.
هوش مصنوعی: اگر مانند آن نخستین میشوی، غرق در حضور او خواهی شد. در این زمان، تو به مقصد و مقصود خود خواهی رسید.
هوش مصنوعی: زمانی را مییابی که از خود فاصله بگیری، و در این حالت به حقیقتی همچون خدا نزدیک شوی.
هوش مصنوعی: اگر در زمانی او را پیدا کنی که گم شده، دوباره جادو و سحر تو این مکان را آشکار خواهد کرد.
هوش مصنوعی: اگر در خود، گنجی را بیابی و آن را بر سر خود قرار دهی، بر تمام جهان میتراوی و مانند پادشاهی با افسر و تاج بر جایگاه خود خواهی نشست.
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی گنجینههای زندگی هستی، باید به دنبال آنچه ارزشمند و نادر است، بروی. با زحمت و تلاش میتوانی به این گنج برسیدی، حتی اگر در شرایط سختی به سر ببری.
هوش مصنوعی: این گنجینهای که در دل خود دارد، هم در نمایان بودن و هم در نهان بودن حقیقت، را بشناس و به این راز قرآن آگاهی پیدا کن.
هوش مصنوعی: من در حقیقت مانند یک گنج پنهان بودم و حالا که به وجودم پی بردی، گنجینهات را فراموش کردهای.
هوش مصنوعی: اگر ثروت و گنجی را در این مکان مشاهده کنی، باید از سر و صدا و هیاهو پرهیز کنی تا آن را به دست آوری.
هوش مصنوعی: اگر گنج تو آشکار شود، شور و هیجان را کنار بگذار؛ زیرا از آن، خوشبختی و سرنوشت روشن و واضحی به دست نخواهی آورد.
هوش مصنوعی: در آغاز کار، وقتی که ثروت و داراییات را نشان دهد، درهای خوشبختی و موفقیت به رویت گشوده خواهد شد.
هوش مصنوعی: زمانی که به گنج و ثروت مینگری، باید آگاه باشی که در حسرت و درد نمیمانی.
هوش مصنوعی: گنجی که اینجا داری، به گونهای تو را در خود غرق میکند که به زودی از اینجا دور خواهد شد و دیگر قابل دسترس نخواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی دوباره به حالت آگاهی برگردی، گنجینهات دوباره نمایان میشود.
هوش مصنوعی: آهستهتر از قبل صحبت کن و به بدن خودت توجه کن. حقیقت این راز را از من بشنو.
هوش مصنوعی: با دیگران صحبت نکن و درون خودت را نگهدار، مانند گنجی که از نظر دیگران پنهان است.
هوش مصنوعی: مگو با هیچکس که جان تو ارزش زیادی دارد و چیزهای فراوانی وجود دارد که میتوانند تو را به چالش بکشند و تحت فشار قرار دهند.
هوش مصنوعی: آنها وقتی که ثروتت را پیدا کردند، به سمت مشکلاتت سریع میآیند و از تو طلبکار میشوند.
هوش مصنوعی: آنها بر آن هستند که به تو آسیب برسانند، اما تو باید از من آگاه باشی. این را با اطمینان بشنو که رازی در دل دارم.
هوش مصنوعی: در اینجا به تو حملهور میشوند و حقیقت این است که در گنجی که دارند، تو را به طور ناگهانی و نامحسوس از بین میبرند.
هوش مصنوعی: در اینجا قصد دارند به تو آسیب بزنند، اما پس از آن، دوباره موفقیت و شایستگی خود را به دست خواهی آورد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به گنجی دست یابی که همراه تو باشد و هیچ ناراحتی در اینجا وجود نداشته باشد، باید تلاش کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که به گنجی دست یافتی، همانند منصور حلاج، نباید از گنجی که خداوند به تو عطا کرده، مغرور شوی و باید تواضع را حفظ کنی. تاجی که بر سر جان میگذاری، نماد افتادگی و آگاهی نسبت به ارزش واقعی است.
هوش مصنوعی: اگر مانند شاه همه چیز را در دست داشته باشی و به حد کمال برسی، همچون منصور نباید خودت را مشهور کنی و در معرض نمایش بگذاری.
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را مثل تاجی بر سر خود داری، اینجا، یعنی در این مکان، باید آن را به نمایش بگذاری و به دیگران نشان دهید.
هوش مصنوعی: به خود اجازه نده که با افراد پست و بیارزش خود را درگیر کنی؛ چرا که تو دارای ویژگیها و اصالت بالایی هستی.
هوش مصنوعی: اما در دین، این موضوعی است که نمیتوان به راحتی بیان کرد، زیرا این راز برای تمامی مردم فاش نمیشود.
هوش مصنوعی: چرا در اینجا پیامبری به وضوح نمایان است؟ زیرا پیامبری واقعی در شناخت و تجربه ملاقات با معشوق است.
هوش مصنوعی: پیامبر همواره حقیقت را برای تو به ارمغان میآورد و این حقیقت از عمق جانت برمیخیزد.
هوش مصنوعی: نبوت تو در اینجا تو را از بار سنگین رهانیده است، به همین خاطر میگویم در این مکان بیشتر مراقب باش.
هوش مصنوعی: پیامآور الهی تو را از پنهانیها خارج میکند و در اینجا به عشق و شیدایی میکشاند.
هوش مصنوعی: نبوت به پایان رسیده است، ای جان، معنای حقیقت اکنون برای تو روشن شده است.
هوش مصنوعی: پیام این بیت به این معناست که مقام نبوّت به تو انرژی و حرارتی میدهد که جسمت را در این دنیا نمیسوزاند، بلکه روح و شخصیتت را متحول میکند. این اشاره به تأثیرات عمیق نبوّت بر زندگی و وجود فرد دارد.
هوش مصنوعی: نبوت تو را به فنا میکشاند، مانند شمعی که از یقین میسوزد و از بین میرود.
هوش مصنوعی: تو را از وجود خودت محو میکند و در نهایت، همه چیز را به پیش روی تو قرار میدهد.
هوش مصنوعی: احمد (پیامبر) نبوّت را آشکار کرد تا خوبیها را از بدیها شناسایی کند.
هوش مصنوعی: پیام این بیت این است که نبی به خوبی میداند که در این دنیا چه چیز خوب و چه چیز بد است و او به طور قطع میتواند در این زمینه تصمیمگیری کند و عمل کند.
هوش مصنوعی: اگر تو به درستی از اسرار مردان سخن بگویی و معتقد به پیامبری باشی، من تو را از میان مردان برمیدارم.
هوش مصنوعی: منصور را بر دار کردند، زیرا او در میان اشراف و بزرگان، position و مقام خاصی نداشت و توجهی به او نمیشد.
هوش مصنوعی: چنان نگاهی به موجودات و اسرار این مکان دارد که خود، حقیقت اینجا را به وضوح مشاهده کرده است.
هوش مصنوعی: او به قدری خوب دورههای پنهان و بیسبب را میبیند که میداند چه کسی در نهایت حقیقت را فاش خواهد کرد.
هوش مصنوعی: به قدری در رموز و اسرار عشق یار غرق شده است که تمایل دارد به طور عمیقتری وارد این عشق شود.
هوش مصنوعی: او از نام و ننگ دست کشید و با دیدن حقیقت، آن جام را نوشید.
هوش مصنوعی: حقیقتی که همیشه پایدار و جاودانه است، به او در پیوندش با حقیقت، تجربهای ویژه ارائه داده است.
هوش مصنوعی: در آن جام حقیقت، او از حالت واقعی خود آگاه شده و دیگران را که گم کردهاند، درک نمیکند.
هوش مصنوعی: محبت اینجا به دست آمده است، زیرا شخص در دیدار معشوق شتاب و اشتیاق زیادی داشته است.
هوش مصنوعی: او از آن جام عشق نوشید و با شوقی عمیق سخن گفت، به طوری که وجود و هستیاش کاملاً از میان رفت و به نیستی پیوست.
هوش مصنوعی: از آن جام محبت نوشید، که بیهیچ شک و تردیدی، مستی او به حدی بود که از تمام جهان و مشکلات آن گذشت.
هوش مصنوعی: از آن جام عشق بنوش که تنها با اوست و در دیدار از کسی دیگر چیزی نمیبینی.
هوش مصنوعی: از آن جام عشق بنوش که باطن او را به تمام وجودش هویدا میسازد.
هوش مصنوعی: از آن جام عشق بنوش که در دل اسراری نهفته است، زیرا این عشق هم آغاز و هم پایان همه چیز است.
هوش مصنوعی: از آن جام عشق بنوش و ببین که چگونه همه چیز در برابر آن محو میشود و تحت تأثیر قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: او از جام عشق نوشید و به وحدت رسید، زیرا در اصل و ذات، خودش همه چیز را در بر دارد.
هوش مصنوعی: از دوستی که عشق و محبت را درون خود دارد بنوش و استفاده کن، چون جوهره و حقیقت او از ظاهرش جدا شده است.
هوش مصنوعی: از آن ظرف عشق نوشید که اینجا کسی است که میتواند همه دردها را درمان کند.
هوش مصنوعی: او از آن جام عشق نوشید به حدی که هم جسم و هم جانش را به کلی فراموش کرد.
هوش مصنوعی: از آن پیالهی یقین بنوش که حقیقت الهی را به وضوح نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: زمانی که منصور از آن جام یقین نوشید، به حقیقت کلیت وجود دست یافت و از نور روشن شد.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب از آن جام یقین بنوشد، تمام اسرار پنهان را برای او نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: از آن جا که به یقین رسیدم، تمام داراییام را از دست دادم، چرا که با عشق دوست، به حقیقت واقعی پیوستم.
هوش مصنوعی: با نوشیدن از جام یقین، رموز زوال را مشاهده کرد و از خود بیخبر شد و تمام بقا را درک کرد.
هوش مصنوعی: از آن لیوان یقین که مانند دیدن است، رازی را بیان کرد که در دل پنهان دارد.
هوش مصنوعی: از آن جام یقین، اولین میگساری آغاز شد و از آن شکل، به این معنا تبدیل گردید.
هوش مصنوعی: از آن جام یقین، تصویر را کنار زد و با دیدن معانی، سرش را بالا برد.
هوش مصنوعی: از آن لیوانی که پر از یقین است، حقایق نمایان میشوند و همه چیز به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: از آن جام یقین، همه چیز به تسلیم رسید و در آن تسلیم، او بدون هیچ ترسی به کمال و آرامش دست یافت.
هوش مصنوعی: از آن جام یقین، حقیقت را به وضوح بیان کرد، همانطور که پیامبر احمد فرمود "من هستم حقیقت."
هوش مصنوعی: او از آن جام یقین که در برابرش بود، آن میزان یقین را انتخاب کرد که از دید او پنهان بود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی از حق و حقیقت آگاه شده و توانسته است این حقیقت را بیان کند. او مانند مردانی که در مسیر حق و راستی قرار دارند، از خودگذشتگی و شجاعت نشان میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی که روح از بدن آزاد میشود، بدن در اینجا رها میشود و سر نیز در این مکان از بدن جدا میشود و روح به آسمان میرود.
هوش مصنوعی: هنگامی که روح از بدن آزاد شود، محبوب خود را میبیند و در این لحظه، دیدگانش به زیباییاش روشن و خوشحال میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که جان از قید تن رها شود، معشوق واقعی که درون خود حقیقت دارد، آشکار میشود. اما این حقیقت تا آن زمان در پس پرده پنهان است.
هوش مصنوعی: زمانی که جان به آزادی برسد، معشوق در اشیاء نمایان میشود و حقیقت به وضوح وجود پیدا میکند.
هوش مصنوعی: هنگامی که جان انسان به معشوق بپیوندد، در دل او همچون در خانهاش با یار خود پیوند میخورد.
هوش مصنوعی: وقتی جان از بدن خارج میشود، حقیقت وجودی خود را میبیند و رنگها را بر اساس حقیقت خود تجربه میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که جان انسان آزاد میشود و در پایان کار، پردهها از جلوی جان کنار میروند، او در یک لحظه به حقیقت خود پی میبرد.
هوش مصنوعی: زمانی که جان از قید بدن آزاد شود و به حقیقت خود برسد، در نهایت به توحید و یگانگی مطلق خود پی خواهد برد.
هوش مصنوعی: خداوند به حقیقت خود را دید و در مقام الهی قرار گرفت، و از جسم و جان جدا شد و به حقیقت وجودش نائل گردید.
هوش مصنوعی: وقتی او خود را پیدا کرد و به حقیقت دست یافت، با شوق و اشتیاق بینظیری از دل و زبانش، بیوقفه به ابراز حقایق پرداخت و حالتی شدید و عاشقانه پیدا کرد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی کسی به حقیقت و وجود الهی میرسد، احساس عظمت و شگفتی میکند. وقتی خداوند خودش را به او نشان میدهد، او نمیتواند خلسه و حیرتش را پنهان کند و در واقع، دیدار با خدا برایش همچون موقعیتی ویژه و سلطنتی است.
هوش مصنوعی: خداوند به حقایق اشاره میکند، اشارتی به این که جسم و جان انسان از قید و بند رهایی یافتهاند.
هوش مصنوعی: حق به قدری در وجود او تجلی پیدا کرده که جسم و زبان او به وضوح نشاندهنده آن حقیقت شده است؛ سر و چشم و زبانش، همه به نوعی به جوهر جان او پیوند خوردهاند.
هوش مصنوعی: من حق هستم، زبان به گفتن راز خود گشود و اعلام کرد که چیزی جز یک حقیقت وجود ندارد، که همانند اختلاف بالا و پایین است.
هوش مصنوعی: خداوند حقیقت را در یک زبان بیان کرد و آن زبان، زبان خودش بود که در واقع فراتر از همه موجودات است.
هوش مصنوعی: این راز را نمیتوانی بشنوی، زیرا برای درک این اسرار، قادر به دیدن آنها نیستی.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو چگونه میتوانی راز گنج (حقیقت خود) را بشناسی و به آن پی ببری، در حالی که وجود تو در واقعیت و خیالی که از خود داری، به هم آمیخته است.
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی اشاره میشود که درک عمیق و دقیقی از موضوعات ندارد. این مکان جایگاه شگفتیها و رازهاست که فقط از طریق تجربه و درک کلنگر به آن پی میبریم. بنابراین، نمیتوان به سادگی به عمق این رازها پی برد و برای فهمیدن آنها نیاز به بینشی گسترده داریم.
هوش مصنوعی: اگر نبینی و نشان ندهی، وجودت را نمیتوانند بشناسند، تا اینکه وجود واقعیات آشکار شود.
هوش مصنوعی: تو را مانند یک نقاشی از روحها، در دل و جانم میبینم و حقیقت، در عمق خورشید درخشان نهفته است.
هوش مصنوعی: تو را در اصل فطرت، نقاش جان طراحی کرده و در اینجا به دیده شدن میآیی.
هوش مصنوعی: تو را نقاش روح در اینجا دیده و در درون جسم و جان، اینجا شنیده است.
هوش مصنوعی: تو خودت را مانند خمیر در دست نقاش میبینی، اما او توانایی طرحریزی را دارد که تو از آن بیخبری.
هوش مصنوعی: تو هنر مندی که میتوانی دل و جانم را به تصویر بکشی و آنها را به هم پیوند دهی.
هوش مصنوعی: تو همان نقاشی هستی که اصل همه یقینها در وجود تو نهفته است و در تو راز حقیقت کفر و دین به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: تو که جانبخش هستی و درونت پنهان است، چرا اینقدر حیران و بهتزده در خود باقی ماندهای؟
هوش مصنوعی: تو مانند یک نقاش، زیباییات در اینجا به چشم میخورد و شگفتزدهام که چطور اینجا ماندهای و گم شدهای.
هوش مصنوعی: تو به خاطر دیدن موجود حقیقی، از دیدار او خودداری میکنی، چون او را مانند نقاشی میبینی.
هوش مصنوعی: به درون خود توجه کن؛ آنچه در وجود توست، به وضوح نمایان است. این حقیقت را به راحتی میتوان دریافت.
هوش مصنوعی: در اعماق وجود خود به او نگاه کن، زیرا با حقیقت او را خواهی دید و این باعث میشود که از نگاه او، تو نیز موفق و کامیاب باشی.
هوش مصنوعی: درتن خود، هنرمندی وجود دارد که باید به او توجه کنی. حالا وقت آن است که به دلیلی که از آن بیخبر هستی، پی ببری.
هوش مصنوعی: در وجود تو هنرمندی وجود دارد، پس چشمانت را باز کن و تلاش کن تا زیباییهای الهی را ببینی.
هوش مصنوعی: درون تو هنرمندی وجود دارد که واقعیت را به تصویر میکشد. به آنچه که میدانی خوب نگاه کن و تردید نکن.
هوش مصنوعی: او را ببین و جانت را بر روی او بریز، حقیقت وجود خود را به سمت او پراکنده کن.
هوش مصنوعی: او را ببین و جانت را در پیش او بگشا، حقیقت را بشناس و از کفر خود نسبت به او آگاه باش.
هوش مصنوعی: اگر هنرمند را بشناسی، راز او را در زندگیاش خواهی دید و پرده از رازهایش برمیداری.
هوش مصنوعی: اگر نقاشی را بشناسی، تمام اسرار و عمق وجود انسان به وضوح نمایان میشود و هیچ چیزی پنهان نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: اگر نقاشی را بشناسی، واقعیت را نیز میتوانی ببیند و از طریق چشمهای خود، حقیقت را درک کنی.
هوش مصنوعی: اگر او را بشناسی، دل تو نیز مانند دل منصور هندی، پر از محبت و از خودگذشتگی خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر او پردهای به دور خود بکشد، تو هم میتوانی مانند او عمل کنی و اجازه ندهی که به خودت آسیب برساند.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر جدایی از تو، او جانت را از بدنت جدا کند، آن وقت میتواند تجلی و جلوههای الهی را به تو نشان دهد.
هوش مصنوعی: وقتی که سر از بدن برمیداری، وجودت را به گونهای جدا احساس میکنی که اندامت در بطن وجودت قرار میگیرد و روح پنهانت به نمایش درمیآید.
هوش مصنوعی: وقتی دل و بدن هر دو در محبت معشوق غرق شوند، پس دیگر معشوق به حقیقت خود تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: عاشق به محبوب خود همه چیز میبخشد و نمیداند که تا چه زمانی این راز در دلش باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: بدن و جان انسان در یک لحظه به هم گره میخورند و آنگاه حقیقت وجود انسان، یعنی جانِ ناب، خود را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: در این موضوع، تو راهنمایی هستی تا این را درک کنی که این همه، رموز معناهاست.
هوش مصنوعی: در این معنا تو رهبری مسلط بر دوستان هستی، زیرا در نهایت تمامی اسرار و نکات را در لایههای عمیقتر درک میکنی.
هوش مصنوعی: در این موضوع، تو به عنوان راهنما ظاهر میشوی و جان تو به عمق اسرار زندگی پیوند میخورد.
هوش مصنوعی: اگر به خودت نپردازی و در خودت تأمل نکنی، در این جهان هیچ بازی و تجربهای نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: اگر واقعا میخواهی به عمق مسائل پی ببری، باید جان خود را در راه آن بگذاری. حتی اگر مانندی منصور داشته باشی، لازم است که جرات و شجاعت بالایی داشته باشی.
هوش مصنوعی: سر تو راز و راز نهانی است، بدن تو دل و جان تو محبوب است، و زمانی که این راز فاش شود، درمان آن پنهان خواهد بود.
هوش مصنوعی: سر تو راز و رمزی عمیق است و همین رازها در نهایت به ظاهری روشن و واضح رسیدهاند.
هوش مصنوعی: اگر محبوبت در وجودت جلوهای نکند و رازهای درون جانت را نشان ندهد، سر تو را نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: در اینجا جان عطّار وجود دارد و به نظر میرسد که او به حقیقت و واقعیت دست یافته است و این حقیقت در مسیری از دیدار و مشاهده به او رسیده است.
هوش مصنوعی: این سر را بر روی دستم گذاشتهام و مطمئنم که این سر متعلق به عطّار است.
هوش مصنوعی: من در این دنیا حاضر نیستم جانم را بر سر چیزی باختم و تمام تلاشام را برای رسیدن به معشوقهام به کار میبرم.
هوش مصنوعی: در این دنیا، وقتی که زندگی به پایان میرسد و جان انسان خارج میشود، در نهایت ظاهر زندگی به چه معنا خواهد بود؟
هوش مصنوعی: من در این دنیا جانم را بیشتر از این نخواهم داد، چرا که میخواهم به وضوح به مقام و جایگاهی بزرگتر دست پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من هرگز جانم را در این دنیا از دست نخواهم داد؛ زیرا تا زمانی که او را به دست نیاورم، بدون جان و بدون وجود خواهم بود.
هوش مصنوعی: من جانم را در اینجا نخواهم باخت، چون در این دیدگاه به شناختی از توحید خواهم رسید.
هوش مصنوعی: در این دنیا جانم را برای دوستم فدای نمیکنم، زیرا هنگامی که او نباشد، تنها ظاهر و پوست باقی میماند و چیزی از عمق وجود باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که برای رسیدن به محبوب و دوست، حاضرم جان خود را فدای رهبری و هدایت او کنم. به این معنی که در این مسیر، هر چیزی را که برای رسیدن به او لازم است، از دست میدهم.
هوش مصنوعی: جان من، خود را به نمایش گذاشته و از سر به تن من تعلق دارد. ولی در عین حال، وجود من تنها از سر و تنم جدا شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که سر خود را دیدم، فهمیدم که اینجا چه معنایی دارد. اینکه سر بهتر از خودخواهی و آرزوها چه میتواند باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که سرم را دیدم، از روح و سرگذشت خود آگاه شدم و جان و دل را در یک مسیر رها کردم.
هوش مصنوعی: من از تمام وجودم عبور کردهام و رازی با خود دارم که هم شروعی دارد و هم پایانی.
هوش مصنوعی: من یکبار بهطور کامل از خودم گذشتم، چرا که روح و وجود من به روح و دل دیگری پیوند خورده است.
هوش مصنوعی: از شدت غم عشق، حتی به خودم و جسمم هم توجهی نداشتم و تنها در فکر آن غم بودم.
هوش مصنوعی: من از تمام جوانب وجودم گذشتم تا به یقین برسم و دیدم که در ابتدا هیچ چیزی بدون سر و بدن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود من در اینجا قرار دارد، و تو این موضوع را میدانی و از دغدغههای دنیا بینیازی.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود من با نگاه تو پاک شد، همچون زینت و زیبایی که پس از آن به خاک تبدیل شد.
هوش مصنوعی: سر من در خون و خاک است و در این حال تو ای پادشاه، روی خود را از این گدا و درخواست من بر نگردان.
هوش مصنوعی: سرم در خاک و خون است، مانند اینکه میگویم تا آن لحظه عشق را فریاد بزنم.
هوش مصنوعی: سرم را به خاک و خون میاندازم، ای حقیقتِ جان، بیش از این مرا ناراحت نکن.
هوش مصنوعی: سرم را در خاک و خون میگذارم، که به راستی گفتم ای جان، راز مطلق را نزد تو میپرسم.
هوش مصنوعی: سرم را در خاک و خون میگذارم تا در اینجا حقیقت را دوباره پیدا کنم.
هوش مصنوعی: سرم را به خاک و خون میزنم به خاطر ذلت و سختی که به خاطر عشق تو تحمل کردم.
هوش مصنوعی: سرم به خاک و خون میافتد، اما من حقیقت را از دل و جانم بیرون میآورم و از طبیعت فراتر میروم.
هوش مصنوعی: سرم را در خاک و خون قرار بده، تا بتوانم در خاک و خون تو بچرخم و بگردم.
هوش مصنوعی: سرم را بر خاک و خون بیفکن، و این جا به من نشان بده که از دیدن تو چقدر خوشحالم.
هوش مصنوعی: سرم در خاک و خون است و اطمینان دارم که حقیقت را میگوید، بهگونهای که همچون نخستین بار، این حقیقت را دوباره تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: سرم فدای راهپیمایانت، حقیقت تو کاملاً با پیام آوران واصل تو عجین است.
هوش مصنوعی: سرم فدای قدمهای تو باد ای جان، چرا که من هیچ جانی جز عشق تو ندارم.
هوش مصنوعی: هر کسی که راز دیدن تو را پیدا کند، حقیقتاً هم سر و پا او را قطع میکند.
هوش مصنوعی: کسی که حقیقت پاک تو را پیدا کند، در واقع به عمق وجود تو پی میبرد و میفهمد که ارزش واقعی در درون تو نهفته است.
هوش مصنوعی: از عالم فانی محو شد و از دید تو فراتر رفت و از شرایط و محدودیتهای دنیا عبور کرد.
هوش مصنوعی: جان و تنم را برای خاک راهت فدای تو میکنم، چون خاک راه تو بهانهای برای عذرخواهی من شده است.
هوش مصنوعی: من یک شخص فقیر و ساده هستم و تو میدانی که هر لحظه در حال بیان معانی عمیق هستم.
هوش مصنوعی: من عطاری ساده و بیپناه هستم که جانم را در زیبایی تو مشاهده کردهام.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو به حدی دیوانه شدهام که فقط از تو و داستان عشق تو میگویم.
هوش مصنوعی: من تسلیم تو شدم تا جانم را فدای تو کنم و سرم را به پای تو بگذارم.
هوش مصنوعی: تو آرامش منی و حالا که رفتهای، سرم از روی آوردن به پایان ناچار است.
هوش مصنوعی: سرم را فدای تو میکنم و جانم را به حق میدهم، چون ذات حقیقت را در وجود چیزها بدون ماده دیدم.
هوش مصنوعی: فقط در فکر کشتن تو هستم، این لحظه مرا از تصمیمم منحرف نکن.
هوش مصنوعی: به من کمک کن تا زنده شوم و به زندگی ادامه دهم، مثل مردان که در کنارت پایدار و محکم میایستند.
هوش مصنوعی: ای راز بینهایتی، مرا به یک نقطه بکش و بعد مرا به دور در خاک و خون بچرخان.
هوش مصنوعی: سر من مانند گوی تسلیم شده است و در این مکان بیصداست، اما سخن و حرف در اینجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که دیدار تو را میبیند، به یقین میرسد و برای دیدارت با شتاب حرکت میکند.
هوش مصنوعی: اگر از این مفهوم راهی پیدا کنی، مطمئن باش که به مانند شهبازی بزرگ و قدرتمند خواهی شد.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که تنها یک نفر از این حقیقت مطلع است و هیچ کس از مقام سلطنت برخوردار نیست. در واقع، به نوعی نشاندهنده انحصار در دانش یا قدرت است.
هوش مصنوعی: یقین، یک حقیقت روشن و واضح است که برای سالکان و جویندگان راه حقیقت نمایان میشود. در واقع، این حقیقت به شکل یکی از مظاهر وجودی، یعنی "کون و مکان"، جلوهگر میشود.
هوش مصنوعی: این زمان، جهان و هستی را به خود گرفته است و او اکنون در عمق وجود هر انسانی حضور دارد.
هوش مصنوعی: او به اندازهای به این راز مطمئن شد که از عشقش به دوستش خود را کنار کشید.
هوش مصنوعی: این زمان به حقیقتی تبدیل شده است که در آن رازهای پنهان آشکار شده و وجود شاه در این مکان نمایان شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که شاه اینجا را مشاهده کرد و از آن باخبر شد، تمام حقیقت را در یک نگاه درک کرد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه در اینجا به خود در واقعیت فنا میشود، از خود بینصیب میشود و در نهایت به وحدت با خدا میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه در اینجا به خود گذشت، و به جای خود نگریست، مشاهده کرد که روح کلی او به خدای بزرگ پیوسته است.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه او را با یقین ملاقات کرد، نگاهی به او انداخت و حقیقت وجودش را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: منصور در عشق به جایی رسید که شهرتش در عشق به حدی بود که خود را به عنوان یک شخص معروف در این احساس میدید.
هوش مصنوعی: منصور جان، خود روح و جان زندگی بود و خداوند همیشه با او بود، و او در حق و حقیقت به وضوح نمایان بود.
هوش مصنوعی: دوست پنهان من در وجود منصور آشکار است و در عمق جان خدا او به وضوح در دسترس است.
هوش مصنوعی: حقیقت همانند منصور که به ذات حق نزدیک شده، در این مکان به اوج خود رسیده است.
هوش مصنوعی: دل به تن پیوند خورده و در اینجا دل به جان تبدیل شده است، حقیقت اینجا این است که جان به محبوب تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: در باطن خود، جان حقیقی را یافت و حقیقت جسم را در جهان و مکان شناسایی کرد.
هوش مصنوعی: دل من در یک نگاه تو چنان غرق شد که تمام وجودم را تحت تاثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: به منزل خود رسید و مشاهده کرد که از عشق به بلوغ و کمال رسیده است و حالا در معرض دیدهها قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: در منزل، خود را بیوزن و بیپناه حس کرد، و چون فهمید که وجودش تنها یک دانه در میان هفت آسمان است.
هوش مصنوعی: در خانه، خود را در کمال و بینهایت دید، با اینکه هنوز در مسیر راهنمایی قرار دارد.
هوش مصنوعی: به خانه رسیده و از همه چیز بیخبر و شاداب هستم؛ در برابر محبوبم خوشحالم و سرحال هستم.
هوش مصنوعی: در خانهای که به خود ارجاع میدهد، به رازی که قبلاً فراموش کرده بودم، دوباره پی بردم.
هوش مصنوعی: انسان در زندگی خود، زمانی به آرامش و کمال میرسد که بتواند نشانههای خداوند را در وجود خود و در تمام جوانب جسم و جانش بشناسد.
هوش مصنوعی: در اینجا به ملاقات و وصال عشق و حقیقت دست یافتهایم و اسرار محبوب در چهارچوب قوانین و اصول دینی حفظ شده است.
هوش مصنوعی: در خانهی جان، آرامشی پیدا شد که به راحتی رازهای عمیق آن روشن شد.
هوش مصنوعی: به گونهای که در ظاهر آرامش به دست آورد، به طوری که حقیقت را در درون خود نهان دید.
هوش مصنوعی: چنان در کنار محبوبش احساس آرامش کرد که دیگر همه نواقص و بدیها را فراموش کرد و فقط به خوبیهای او فکر میکرد.
هوش مصنوعی: او به قدری در نور وجودش راحت و آسوده شده که تمام ویژگیهای وجودیاش را به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: ویژگیها و ماهیت خود را در هم آمیخته و وجود واقعی خود را شناسایی کرده است.
هوش مصنوعی: خداوند صفات و ذات خود را در یک جا گرد هم آورده و در حقیقت او را در همه جا با یقین و بدون شک یافته است.
هوش مصنوعی: در اینجا به صفات و ویژگیهای وجودی اشاره شده است که فرد از طریق رفع حجاب جسمی، به شناختن خود و درک عمیقتری از ذات واقعیاش دست مییابد. در واقع، با کنار زدن موانع و محدودیتهای جسمی، فرد میتواند به عمق وجود خود پی ببرد.
هوش مصنوعی: صفات و ذات در هم آمیختهاند و در این شرایط، منصور به یک موضوع واحد تبدیل شده است که همان هدف نهایی اوست.
هوش مصنوعی: صفات او به خودی خود به ذاتش تبدیل شده و ذات او صفاتش را در دل و جان آشکار کرده است.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که خداوند یا حقیقت، به کسی که به او نزدیک میشود و در جستجوی اوست، نشانهای میدهد. وقتی فردی در این مسیر حرکت میکند، همه چیز برای او روشن میشود و او متوجه میشود که در این جستجو، همه را به نوعی به سمت خود باز میگرداند و در نهایت، او به شگفتیها و نکات عمیقتری دست پیدا میکند.
هوش مصنوعی: حق را در خود احساس کرد و از آن جا بود که راز چشمش فاش شد، زیرا که یار خود را دوباره شناخت.
هوش مصنوعی: عشق آنقدر پرشور و هیجان آغاز شد که سرانجام و آغاز هر دو در همان شور و شوق گم شدند.
هوش مصنوعی: آسمان و زمین با یکدیگر در حال چرخش و تحولاند و هر چیزی در ذات خود دگرگونیهایی را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: به یقین، زمانی که چشم به رازها گشوده شود، حقیقت عناصر آب، آتش، خاک و باد روشن میشود.
هوش مصنوعی: همه چیز در ذات خود نشاندهنده وجود خداوند است و نه این چیز و نه آن چیز به تنهایی، بلکه همه به نوعی یک موجود جدا از هم را به تصویر میکشند.
هوش مصنوعی: یک نفر بود که همهچیز در او جمع شده بود، و در وجودش هفت عالم و تمام دنیای بینهایت قرار داشت.
هوش مصنوعی: در درون او، حقیقت وجود خدا را مشاهده کرد و حقیقت وجود خود را نیز درک کرد.
هوش مصنوعی: در درون او چنان شور و هیجانی ایجاد شد که با بیرونش یکی شدند و مرز بین آنها نابود گشت.
هوش مصنوعی: به طور قطع، خورشید نور خودش را به وضوح مشاهده کرد و نور او در روح و جسم نیز دیده میشود.
هوش مصنوعی: او یقیناً در وجود خود آسمان را مشاهده کرد. میخواهم به راهنما بگویم که یکی یکی، این دیدگاهها را در نظر بگیرد.
هوش مصنوعی: قطعا در دل او ماهی درخشان نمایان شد و او با دیدن آن، نور پادشاهی را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: شک و تردید از دل فردی ناپدید شد و او به وضوح احساس کرد که حقیقتی عمیق و واقعی در وجود خود وجود دارد.
هوش مصنوعی: او به وضوح و با یقین در دل خود، زیبایی را میدید و آن را در وجود کلی و جامع نیز احساس میکرد.
هوش مصنوعی: شک و تردید کنار رفت و حقیقت به وضوح در وجود او آشکار شد، به طوری که او احساس کرد به اوج کمال رسیده و حقیقت را با تمام وجود درک کرده است.
هوش مصنوعی: در حقیقت، در درون انسان واقعیتها و وجودهای مختلف به وضوح قابل مشاهدهاند و هزاران روح و جان در وجود انسان نهفته است.
هوش مصنوعی: قطعاً حقیقت در وجود انسان به روشنی نمایان است و تنها حقیقت، وجود دارد، در غیر این صورت، همه چیز بیمعنا و نابود است.
هوش مصنوعی: او به وضوح میدید که جایگاهای روشن و درخشان برای ارواح پاک وجود دارد.
هوش مصنوعی: مطمئن بود که در دلش وجود بهشت را احساس میکند و در نزدیکی خداوند قرار دارد.
هوش مصنوعی: او با یقین در درون خود اشیاء را مانند ستارهها میدید که به وضوح نمایان بودند.
هوش مصنوعی: وقتی یقین و ایمان به دل انسان نفوذ کند، مانند آتش شعلهور میشود و این آتش، ناشی از حقیقتی است که در وجود افراد سرکش و نافرمان وجود دارد.
هوش مصنوعی: او در درون خود به وضوح میدید که چطور ذرات باد از او سرچشمه میگیرند و همه آنها آزاد هستند.
هوش مصنوعی: او در وجود خود احساس میکرد که در ذرات وجودش، حیات و جنب و جوش وجود دارد.
هوش مصنوعی: یقین در وجود خود را به وضوح مشاهده کرد و حقیقت را در ذات خویش به طور عینی تجربه کرد.
هوش مصنوعی: او در وجود خود احساس میکرد که دریا در عشق به شدت طغیانی است و همهی وجودش تحت تاثیر این عشق قرار دارد.
هوش مصنوعی: قطعاً در وجود خود نور حقیقت را مشاهده کرده و از آنجا آشکارا منصور حق را دیده است.
هوش مصنوعی: او در آن صفات و ویژگیها نگاه کرد و از روشنایی او، تمامی رازهای پنهان را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: او در آن ذات خالص، حقیقتی بینهایت را مشاهده کرد که از نشانهها و آیات بیپایان برمیخیزد.
هوش مصنوعی: در آن جوهر، همه چیز روشن و بارز شده است و حقیقتی درخشان است که از عزت و بزرگی دوری میجوید.
هوش مصنوعی: در آن روح و جوهر، پیامبران حقیقت را به وضوح مشاهده کردند و اولیا نیز آن را درک کردند.
هوش مصنوعی: در آن اصل و ماهیت، رازهای آنها وجود دارد و تمام حقیقت در اطمینان و نور آنها نهفته است.
هوش مصنوعی: او به طور مداوم به آن جوهر نگاه میکرد، چون از آنجا نوری که روشناییبخش آدم بود، میتابید.
هوش مصنوعی: در آنجا هر روحی به حقیقت نگریست و به فهمی عمیق از ذات خود رسید.
هوش مصنوعی: در آنجا که نگاه میکرد، تنها خلیلالله (ابراهیم) به وضوح حضور داشت.
هوش مصنوعی: در آن حالت خاص، جان نگریست و بهوضوح، جایی که اسماعیل قرار داشت را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در آن ذات، جمال خداوندی را مشاهده کرد، بهگونهای که موسی در آن حالت از عشق یکتایی قرار گرفت.
هوش مصنوعی: در آن esencia، همچون ایوب، حقیقت چهرهاش را در رنگ ابی طبیعت نشان میدهد.
هوش مصنوعی: یعقوب و یوسف به وضوح در دل یقین خود حضور داشتند، بدون اینکه نیازی به دیدن با چشم خود باشد.
هوش مصنوعی: در آن جوهر حقیقت، عیسی همه چیز را در نور جوهر مشاهده کرد و حقیقت به وضوح برای او نمایان شد.
هوش مصنوعی: احمد در حقیقت آن جوهر را دید و به همین دلیل به منصور تبدیل شد و کاملاً مورد حمایت قرار گرفت.
هوش مصنوعی: در آن جوهر حقیقت، مرتضی، زیبایی و جذابیت حسن و همچنین مقام شهید کربلا را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در آن حقیقت، تمام افراد برتر و روحانی وجود دارند که به رازهای بدون تردید و بدون سوال پی بردهاند.
هوش مصنوعی: در آن حقیقت، تمام سالکان و جویندگان، به وضوح در اینجا نمایان شدند.
هوش مصنوعی: او از آن جوهر، همه چیز را نمایان ساخت و با آن جوهر، چنین هیاهو و سر و صدایی به راه انداخت.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، با دقت نظر کرد و به وضوح تمام نور محمد(ص) را از آن جا مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: محمد دید که از ذات او حقیقتی آشکار شده که رازهای پنهان را در خود دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به مشاهده نور و درک مقام والای پیامبر اسلام (ص) و حضرت منصور به میان آمده است. این پیام به احساس نزدیکی و تقدس در ارتباط با این شخصیتهای معنوی اشاره دارد و نشان میدهد که محمد (ص) درک عمیقی از وجود و حقیقتهای الهی دارد.
هوش مصنوعی: در نزد او، پیامآور حقیقت ارسال شده بود و راه به او سپرده شده و تو را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شما در اینجا جوهر حقیقی را جستجو میکنید و در حال بیان حقیقتی عمیق و اساسی هستید که به نوعی به شناخت خود و وجود خود مرتبط میشود.
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که همه چیز را با اطمینان مشاهده کرد، در آن ذات پاک، آغاز و انجام را نیز مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: همانطور که از لحظهای که جوهر واقعی به زوال و نابودی رسید، در آن جوهر، حقیقت واقعی خود را نیز به نوعی از دست داد و به فنا رفت.
هوش مصنوعی: از زمانی که انسان به وجود آمد، نمیتوانست ببیند که در درون وجودش چه گنجینههایی نهفته است، مثل دانهای در دریا که به سختی قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که به حقیقت پیوست، همه چیز را در ذات کلی آن مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: از زمانی که آن ویژگی خاص به وجود آمد، حقیقت اصلی در آن صحبت میشد.
هوش مصنوعی: تو آن گوهر ارزشمندی هستی که در اینجا وجود دارد. نگاه کن، اما مانند مستها غافل نباش!
هوش مصنوعی: از آن ماهیت که منصور به آن دست یافت، حقیقتی پر از درد، رنج و تحقیر را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: از ذات الهی در این مکان، حقیقت به هدف خود رسید و کامیابی را به دست آورد.
هوش مصنوعی: اگر در آگاهی و هوشیاری خود تلاش کنی، میتوانی حقیقت و جوهر چیزها را درک کنی، زیرا نور و روشنایی در آنجا وجود دارد. پس به آن نگاه کن.
هوش مصنوعی: وقتی که به حقیقتی عمیق دست پیدا کنی، آنجا به راستی خواهی فهمید که وقتی به آن حقیقت دست یافتی، توفیق و موفقیت نیز به دنبالش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: زمانی که به جوهر و ذات حقیقی خود آگاه شوی، به درک عمیقتری از اسرار و نشانهها خواهی رسید.
هوش مصنوعی: جوهر واقعی خود را در یافتم و پردهها و موانع را از جلوی چشم خود کنار زدم.
هوش مصنوعی: از آن حقیقت واضح و آشکار که نشاندهندهٔ یگانگی خداوند است، نوری به چشم بصیرت او تابیده و او را آگاه کرده است.
هوش مصنوعی: اگر آن اصل روشن را پنهان کنی، مطمئن باش که مانند او، منفرد و بینظیر خواهی شد.
هوش مصنوعی: از آن چیزی که در نهایت و در انتها هیچ چیزی قابل مشاهده نیست، حقیقت تنها از راه دیدن قابل درک است.
هوش مصنوعی: وقتی جوهر حقیقت را با چشم بصیرت میبینی، باید با همان چشم به تماشای زیباییها و عمقهای آن بپردازی و از درک آن لذت ببری.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی به جوهری دست یابی، به کمال و بزرگی خواهی رسید و مشابه او در وصال و نزدیکی خواهی بود.
هوش مصنوعی: از آن مواد و عناصر اصلی، همه رازها را نسبت به چشمی که داری بشناس و در این زمان، دیدگانت را به روی حقیقت باز کن.
هوش مصنوعی: به تو میگویم که این حقیقت در اینجا وجود دارد، پس تلاش کن و به سوی این حقیقت حرکت کن، مگر اینکه تو خود را به سرعت به آن برسانی.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت و درک عمیق وجود محبوب، به عمق وجود او نگاهی بینداز و این معناها را فراتر از دنیای مادی درک کن.
هوش مصنوعی: صلح و دوستی با محبوب، برای کسانی که آگاهند، کاملاً روشن و در دسترس است، اما برای کسانی که در غفلتند، پنهان و نامعلوم به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: وصال یعنی پیوستن و به هم رسیدن. در اینجا به زیبایی و معنویت اشاره دارد. در این بیت، به ما میگوید که وقتی به حقیقت و جوهر وجودی محبوب میرسیم، میتوانیم درک کنیم که همه ذرات و موجودات جهان، از آن جوهر و حقیقت نشأت میگیرند و به نوعی با آن در ارتباطاند. جلب توجه به آن جوهر، نظر به عمق و زیبایی زندگی و هستی است.
هوش مصنوعی: اتحاد و نزدیکی با محبوب واقعی را مشاهده کن؛ حالا حقیقت را با چشم دل ببین و یقین کامل پیدا کن.
هوش مصنوعی: رساندن به محبوب واقعی، همچون منصور که به حقیقت پیوست، نیازمند دید و نگاهی خاص است، تا تو نیز به روشنایی و نور مطلق دست یابی.
هوش مصنوعی: وصل و ارتباط با محبوب، برای جان تو همانند جان است؛ چرا که در این ارتباط، حقیقت و رازهای پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: به پیوستگی و نزدیکی با حقیقت الهی بنگر، مانند منصور حلاج، تا همیشه درخشندگی و نورانی بودن را تجربه کنی.
هوش مصنوعی: دیدار و ارتباط واقعی، حقیقت زندگی و جوهر وجود را معنا میدهد، اما در عمق وجود، این حقیقت به صورت یکتایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی به عمق وجود خود رسیدی، توانستهای حقیقت وجود محبوب را مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: وقتی تو به عمق وجود انسانها پی بردی، حقیقت خود را از مقام پادشاهی به دست آوردی.
هوش مصنوعی: در این حقیقت، دل تو پنهان است، هرچند که دل خود را از این حقیقت نمایان میکنی.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که همه نورها از یک منبع درخشانی میآیند و روشنایی جان انسان هم به لطف وجودِ محبوبی است که باعث این تابش و درخشش میشود. در واقع، نور و جان آدمی به عشق و وجود آن محبوب وابسته است.
هوش مصنوعی: از این مادهٔ اساس به حقیقت میرسی و در نهایت به هدف اصلیات خواهی رسید، هرچند در ظاهر ممکن است متفاوت به نظر برسد.
هوش مصنوعی: بنگر که چگونه این جوهر، روشناییاش را از ماه میگیرد تا به موجودات این دنیا برسد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از این ذات واقعی و حقیقی که در آن همه چیز نهفته است، میتوان به تمامی اسرار و مباحث آغازین دست یافت. به عبارت دیگر، در این حقیقت عمیق، تمامی نکات و آغاز موضوعات وجود دارد.
هوش مصنوعی: بدان از جوهر این هستی به حقیقت پی ببر، اما حقیقت را تنها در مخلوقات و طبیعت جستجو نکن.
هوش مصنوعی: از این ویژگیای که در وجودت نهفته است، میتوان به عمق رازهای روحت پی برد، چرا که همان منبع این رازها در اینجا به وضوح قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: از این مادهای که میبینی، نفس نکش، زیرا اینجا بیش از آنچه که آدم مشاهده کند، وجود دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که آدم به جوهر درون خود نگاهی کرد، حقیقت وجودش به او راهنمایی کرد.
هوش مصنوعی: وقتی آدم این گوهر را در بهشت مشاهده کرد، به یقین به نزدیکی و نزدیکی آن درک پیدا کرد.
هوش مصنوعی: آدم از جوهر خود نوری بینظیر یافت و خداوند فرمود که در این مکان بیچون و بیخام است.
هوش مصنوعی: انسان به عنوان مخلوقی با هوش و درک کامل، به ذات و جوهر واقعی خود دست یافته است، اما ممکن است همچنان در کنار دیگران و در برخی جنبهها جزء و بخشی از کل به شمار آید.
هوش مصنوعی: آدم از عمق وجود خود، حقیقتی را کشف کرد که برایش روشنایی بخشید، مانند اینکه پرندهای با چشمان تیزبینش به مشاهده و درک عمیقتری از جهان نائل میشود.
هوش مصنوعی: اگرچه شواهد واضحی از وجود آن در دست است، اما حقیقت واقعی آن در عمیقتر از ظاهرش نهفته است.
هوش مصنوعی: تمامی نامها و ویژگیها از منظر آن نور بزرگ حقیقت آدم در اینجا معروف و شناخته شده است.
هوش مصنوعی: نامها حقیقت خود را در مکانها مییابند و از آن جوهر، در نهایت روح و جان را به دست میآورند.
هوش مصنوعی: تمام بزرگیهای جهان به خاطر اوست، آن گوهر حقیقی را از من بشنو.
هوش مصنوعی: تو انسان را دیدهای یا نه؟ به یقین بگو که این سر، یقین واقعی است.
هوش مصنوعی: تو آدمی هستی که اینجا از حال و هوای زندگی خبر نداری و عمرت را در ناامیدی و تلخی سپری میکنی.
هوش مصنوعی: تو از خاک آدم به دنیا آمدهای و در نگاه خودت به حقیقت وجودت پی بردهای.
هوش مصنوعی: تو از نسل آدم آمدهای و به دنیا دیده شدهای بدون هیچ هدف و آغاز معین.
هوش مصنوعی: شما به انسانیت آشنا هستید و از ویژگیهای انسانی باخبر. لطفاً در یک لحظه آنچه را که من میخواهم بگویید، با من در میان بگذارید.
هوش مصنوعی: تو به نوعی در افکار مردم حضور داری، اما من نمیدانم چگونه میتوانم این دلیل و برهان را برای تو بیان کنم.
هوش مصنوعی: تو انسان هستی، اما در واقعیت اصلیات، در این زمان از قدرت و توان لازم دور هستی و دچار مشکل و درد هستی.
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی حقیقت وجود خود را دوباره پیدا کنی، باید به نگاه تو توجه کنم و از راز درون تو با خبر شوم.
هوش مصنوعی: تو انسان هستی، اما اگر به درستی به خودیابی بپردازی، ممکن است در آن مسیر شگفتزده و گیج شوی.
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و درونیاتت را بشناس، چون در دل تو دلیلی وجود دارد که راهنماییات میکند.
هوش مصنوعی: اگر تو آدمی باشی و ببینی چه کسی در این میدان حضور دارد، متوجه میشوی که تو تا چه حد ناسپاسی.
هوش مصنوعی: تو در کار خدایی هستی و نمیدانی که وجود انسان چگونه است. از اینجا به بعد، غم وجود انسان را نمیبینی.
هوش مصنوعی: نفس خالص خداوند و جوهر او در وجود انسان تجلی یافته است.
هوش مصنوعی: وجود خداوند در درون تو پنهان است، اما چشمهای تو حقیقت او را نمایان میسازند.
هوش مصنوعی: وجود خداوند در همه جا تجلی دارد. به اطراف خود دقت کن و در تمامی موجودات، نشانههای او را نظاره کن. این دیدار و شناخت، تو را به حقیقت الهی نزدیک میکند.
هوش مصنوعی: اگر به ذات حقیقت پی ببری و آن را بشناسی، باید خود را از ظاهر و ظواهر جدا کنی و به عمق وجودت نگاهی بیندازی.
هوش مصنوعی: تو در وجود خود، نَفَس مقدس الهی را داری؛ پس چرا خود را به رنج و سختی میاندازی؟
هوش مصنوعی: وجود خداوند در جان هر انسان به وضوح حس میشود، اما برای درک و بیان این حقیقت نیاز به توضیحات و شرحهای زیادی است.
هوش مصنوعی: تو در اینجا هستی، اما حقیقت واقعی که در درونت وجود دارد، هنوز دیده نشده است.
هوش مصنوعی: من در اینجا از رازهای حقیقت و اسرار انسانیت برای تو سخن میگویم.
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و ذات الهی توجه کنی، به یقین میرسد که آنجا قرار دارد و اگر تمام وجودت را به این درک اختصاص دهی، به وضوح میتوانی آن را ببینی.
هوش مصنوعی: تو اینجا هستی، بیشک نور دیگری به همراه داری که تو را به سوی خدایی دیگر راهنمایی میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا، راز جاودانگی تو وجود دارد، اما تو نمیتوانی آن را در مشکلات و گرفتاریها پیدا کنی.
هوش مصنوعی: خودت در درونت به رازی پنهان دست یافتهای، اما در اینجا نمیتوانی آن را به وضوح ببینی یا درکش کنی.
هوش مصنوعی: در اینجا، حقیقتی که در شریعت وجود دارد، به شکل عینی و قابل مشاهده درکی میشود. به عبارت دیگر، قوانین و اصول مذهبی، به طریقی میتوانند به درک عمیقتری از واقعیت منجر شوند و این درک به طور چشمگیری نمایان میشود.
هوش مصنوعی: صلح و وصال در اینجا بر اساس قوانین و اصول دینی تعریف شده است و آنچه که در این اصول وجود دارد، راهنمایی و رهبری برای رسیدن به وصال واقعی به شمار میآید.
هوش مصنوعی: با پیوستن به حقیقت و اصول دینی، به معانی و مفاهیم واقعی برس و روح خود را به راههایی بسپار که پیامبر معرفی کرده است.
هوش مصنوعی: رسیدن به معشوق و وصل او از اصول و قوانین معنوی ناشی میشود و اگر در اینجا به دیدار او بپردازی، به پیوند با دلبر خواهی رسید.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به وصال و اتحاد، باید به اصول دینی و تقوا پایبند باشی؛ زیرا پیوند ناگهانی و حقیقی ناشی از درک عمیق معنی و مفهوم است.
هوش مصنوعی: در نهایت، ارتباط و نزدیکی واقعی از طریق تقوا و پایبندی به شریعت به دست میآید و این پیوند عمیق در ظاهر زندگی قابل مشاهده خواهد بود.
هوش مصنوعی: دوست داشتن و وصال حقیقی در پیروی از اصول و اخلاق پیامبر اسلام نهفته است. برای نیکو بودن، باید در رفتار و کردار خود شایسته و نیکو باشیم و از بدیها دوری کنیم.
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی با حقیقت را باید از طریق شریعت جستجو کرد، سپس باید خود را از دیدهی حضرت مصطفی (ص) در مسیری فنا و از بین رفتن قرار داد.
هوش مصنوعی: به آنچه که در اصول دین گفته شده توجه کن و در دیدار با دوست، به عمق وجودش پی ببر و از ظواهر فراتر برو.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به وصال حقیقی، از مسایل فرعی و بیهوده بگذر و دل دیگران را آزار نده، حتی اگر به اندازهی یک مورچه باشد.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به وصال، به قوانین و اصول دین پایبند باش و از نشانههای ظاهری خود را دور کن؛ زیرا با درک عمیق از حقیقت وجود، به روشنایی و نورِ درون خواهی رسید.
هوش مصنوعی: دستیابی به وصال و اتحاد با معشوق، فقط در صورتی ممکن است که ابتدا با اصول و قوانین شرع آشنا باشی و در زندگیات آنها را رعایت کنی. در واقع، اگر به قواعد و موارد اخلاقی توجه کنی، آنگاه میتوانی به دیدار و نزدیکی واقعی دست پیدا کنی.
هوش مصنوعی: آشکار شدن ارتباط با محبوب، مانند توجه منصور از نظر دینی، در عمق جان و دل آن آتش عشق را دریافت کرد.
هوش مصنوعی: ای کاش از پیوند تو نشان بگیرم، زیرا درون تو جان من و حقیقتی بزرگ نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر در دل تو تقوا باشد، آن وقت پاکی به سراغت میآید، زیرا اگر کسی جز نگرانی نبیند، راهی جز پاکی برای او نخواهد بود.
هوش مصنوعی: تو پاک و منزه هستی و میتوانی آدم درونت را ببینی که همدم و همراه توست.
هوش مصنوعی: چرا به دنبال انسانهای دیگری هستی؟ در این لحظه خودت یک انسان هستی، پس دیگر چه نیازی به جستجوی بیشتر داری؟
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که این انسان بیدلیل و بهانهای که تو را نمیبیند، در حقیقت برای تو همیشه و در همه حال باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: ای انسان، تو حقیقت اصلی و واقعی هستی، پس پردهی ظاهر را از جلو چشمانت بردار تا بتوانی جنبش و تغییرات درون خود را ببینی.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که آدمی را بشناس و به او توجه کن تا به حقیقت وجود او پی ببری. در واقع، برای درک کامل انسان، باید عمق وجود و احساسات او را درک کنی.
هوش مصنوعی: به تو فرصت دادهام تا با دقت بیشتری به خودت و اطرافیانت نگاه کنی و آگاهی بیشتری پیدا کنی. اکنون زمان آن است که به زندگی و مسائل مهمی که در کنارت وجود دارد، توجه کنی.
هوش مصنوعی: در اینجا تو با این حالت خویش، آدمی هستی که در هر لحظه و زمان دچار تغییر و تحول میشوی؛ این نفس و زندگی توست که مایه حیات و وجودت است.
هوش مصنوعی: تو آدم را به شکل واقعیاش نمیبینی، بلکه تنها به گفتهها و شنیدههایت از او توجه میکنی.
هوش مصنوعی: هر لحظه تو را به خوبی و زیبایی انسان نمایان کرده و پر از پاسخ به سوالاتت است.
هوش مصنوعی: تو هم اکنون در حال تجربهای هستی که نوح در کشتیاش داشت. به نوعی، تو در جایگاه آدمهایی هستی که در شرایطی خاص قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: تو با این دریای عمیق معنا آشنایی، پس چرا از درک آن عاجزی؟
هوش مصنوعی: به این معناست که به خودت و درونت دقت کن و به حقیقتی که در وجودت نهفته است، آگاه باش.
هوش مصنوعی: اگر خود را بشناسی، میتوانی به اسرار نهفته درونت دست پیدا کنی.
هوش مصنوعی: آدم در حقیقت درون انسان قرار دارد و بهشت در بیرون نیست؛ همه چیز در وجود درونی ماست.
هوش مصنوعی: آدم از تو بگو و تو هم از انسانیت بگو، تا چه زمانی میتوانم در این مورد مرتب صحبت کنم.
هوش مصنوعی: ای انسان، حقیقت وجود تو در انسانیت و ویژگیهای انسانیات نهفته است.
هوش مصنوعی: این سر یقین را آدم باید بداند که از این یقین، در آن لحظه خاص آگاهی پیدا میکند.
هوش مصنوعی: شما مشاهده کردهاید که انسانی در چهرهاش مانع و پردهای از واقعیت خود را به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: حجاب وجود انسان، ویژگیهای او را تحت تاثیر قرار میدهد و تمام جزئیات وجودش به نوعی به نفس او وابسته است.
هوش مصنوعی: آدمی که در قالب و ظاهر خود گرفتار است، هرچند انسانیت او را از دیگر موجودات متمایز میکند، اما در عین حال، این حجاب و ظاهر میتواند مانع شناخت واقعی او و وجود عمیقش شود.
هوش مصنوعی: حجاب انسان در اینجا به معنای پوسته یا ظاهری است که او را از حقیقت وجودش جدا کرده است، به طوری که این ظاهر به نوعی نیاز و ضرورت او تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: حجاب بهشت از حوا خارج میشود و به راستی در ذات یکتا قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: حجاب او، آخرین پردهای بود که به یکباره از چهرهاش کنار رفت.
هوش مصنوعی: انسان از خود رفته و ملاقات با حقیقت را تجربه کرد، چرا که در نهایت خود او نیز در وجود خداوند متجلی است.
هوش مصنوعی: زمانی که آدم به حقیقت وجود خداوند پی برد، فهمید که او در واقع همان خداوند است.
هوش مصنوعی: انسان به درک حقیقت وجودی خود رسید و در نهایت به سمت حقیقت مطلق، یعنی ذات حق، شتابان رفت.
هوش مصنوعی: در آن لحظه حقیقت خود را نشان داد و از دیدار جسم و جان ناپدید شد.
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت اشیا در نهایت خود را نشان میدهد، ذات واقعی آنها هم قابل مشاهده و هم در عین حال نهان میگردد.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود در اینجا نمایان شد، زیرا که در این مکان، شکلی از جسم و روح وجود داشت.
هوش مصنوعی: حقیقتی که هیچگونه محدودیتی ندارد، در نهایت نیاز به گفتن ندارد؛ پس بگذارید بگویم که آن حقیقت در نهایت چگونه است.
هوش مصنوعی: زمانی که آدمی به وجود حقیقی خود دست پیدا کرد، ویژگیهای انرژی و وجودش بهطور آشکار و نهان نمایان شد.
هوش مصنوعی: در ابتدا، حقیقتی را در بهشت یافتیم و در انتها نیز میتوانیم آن را در بهشت جان تجربه کنیم.
هوش مصنوعی: همه حقیقت به اینجا آمده و برای پنهان کردنش بسیار تلاش کردند و به او سرزنش کردند.
هوش مصنوعی: دیدن وصال و دوری در اینجا حقیقت را نشان داد و در نهایت، بازگشتی از راه معنوی داشت.
هوش مصنوعی: انسان از دنیای مادی و طبیعت دست کشید و به مرحلهای از وجود رسید که در آن حقیقت را درک کرد و به آگاهی از خداوند دست یافت.
هوش مصنوعی: در پایان همه چیز، مشابه انسان، از فنا و نیستی گذر خواهیم کرد، همانطور که خداوند را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در پایان، وقتی که ذات بیهمتا خود را نشان دهد، همه چیز را به آنچه که هست تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: در پایان، وقتی که ذات حقیقی خود را نشان میدهد، صفات و ویژگیهای ظاهری آن به تدریج محو میشوند.
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که حقیقت خود را نشان دهد، میتواند در پس پرده جسم و روح تو پنهان باشد.
هوش مصنوعی: اگر در نهایت کارهایت را بدانی و باطن خود را بشناسی، در آن صورت هر چیزی که خواستی، میتوانی به راحتی به دست آوری.
هوش مصنوعی: به تو میگوید که خدا را هم در ظاهر و هم در باطن مشاهده خواهی کرد، چرا که او یکی است و همیشه در همه جا هست.
هوش مصنوعی: اگر تو در دل و جان خود را پنهان کنی، میتوانی به طور نامحدود در همه جا حاضر شوی و در نظام جهان به مرتبهای والا دست یابی.
هوش مصنوعی: پنهان شو و سپس به حقیقت وجود دست یاب، که در اینجا جسم تو مانند ذرات است.
هوش مصنوعی: وقتی که تو در خفا و پنهانی قرار میگیری، به یکباره حقیقت وجود یکتای خود را آشکار میکنی و نمایان میگردی.
هوش مصنوعی: وقتی جان تو به صورت پنهان در میآید، تمام آنچه که تو از حقیقت میدانی و باور داری، نفرت تو را برمیانگیزد.
هوش مصنوعی: وقتی که در خفا و پنهانی قرار بگیری، در نهایت به حقیقت درونیات پی خواهی برد و ویژگیهای واقعی وجودت برایت آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: حقیقت در عمق وجود خود بیچون و چرا است و من نمیتوانم بگویم این راز از چه چیزی ناشی میشود یا چگونه است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی حقیقت جدایی را در محبوبت دریابی، باید اول خود را از منظر تمام واقعیات كشف کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که تو در آن لحظه از ظاهر پنهان میشوی، صورتت به خاک میافتد و این یک امر ضروری است.
هوش مصنوعی: انسان در نهایت به خاک خواهد رفت و در این دنیا نتیجه کارها و تلاشهایش را خواهد دید.
هوش مصنوعی: در دل خاک آن مکان، رازهایی را میتوان دید که فرد در حقیقت، خود را گم کرده و حالا دوباره به شناخت خود میرسد.
هوش مصنوعی: او به قدری باهوش و آگاه بود که در شرایط سخت و دشوار نیز همیشه به هدفش دست پیدا میکرد.
هوش مصنوعی: او چنان حکیم و دانا بود که حتی در زندگی دنیوی، از آلودگیها و ناپاکیها دور میماند.
هوش مصنوعی: او بهگونهای دانا و فهیم بود که در نهایت، حقیقتی خالص و بدون آلودگی را در نتیجه به دست آورد.
هوش مصنوعی: او در اسرار آغازین به اندازهای دانا و با بصیرت بود که وقتی به مراحل پایانی میرسید، به طور شگفتانگیزی تغییر میکرد و به حالت دیگری درمیآمد.
هوش مصنوعی: اگر کسی از تمام آلودگیها پاک شود، میتواند به طور واضح و یقین، معبود خود را درک کند.
هوش مصنوعی: به ناچار روزی بدن فرسوده و آلوده، به زیر خاک خواهد رفت و از این درد و رنج خلاص میشود.
هوش مصنوعی: طبیعت باید پاک و زلال شود تا روح بتواند به سمت نور و روشنی خورشید برود.
هوش مصنوعی: دلیل اصلی ارتباط عاشقان وقتی به وجود میآید که در زیر زمین هستند، زیرا در نهایت آن دیدار خالص و بیپردهای برایشان محقق میشود.
هوش مصنوعی: نزدیک شدن عاشقان به یکدیگر در این جا است، پس به این موضوع توجه کن. میخواهم بگویم که عشق و عاشقی به تو نزدیک است؛ پس هر چه سریعتر اقدام کن و به آن برس.
هوش مصنوعی: نزدیک شدن عاشقان به یکدیگر اینجا است، زیرا در پایان، دیدن محبوب واقعی است.
هوش مصنوعی: این مکان سرشار از وصال و نزدیکی عاشقان است. تحقیق کن که اینجا محل بخشش و زمینهای برای موفقیت است.
هوش مصنوعی: برقراری ارتباط عاطفی و حقیقی به خوبی از لایههای پنهان وجود انسان نمایان میشود. تا زمانی که وجودت در طبیعت و دنیا پنهان است، حقیقت کامل خود را نمینماید.
هوش مصنوعی: در اینجا، کارهای تو را به نمایش میگذارند و به تو نزدیک میکنند تا ببینی چطور عمل کردهای.
هوش مصنوعی: از ویژگیهای خوب تو، اطاعت و بندگیات نمایان است و تو از همین بندگی، به خوشبختی و سعادت میرسی.
هوش مصنوعی: اگر بدیها و ناهنجاریها را مشاهده میکنی، از من خواسته میشود که کمتر از آنها بجوشم. نکتهای را که میخواهم به تو بگویم، بپذیر و درک کن.
هوش مصنوعی: اگر به دیگران آسیب برسانی و بدی کنی، بعد از مرگت به خاک منتقل خواهی شد و در آنجا به مار و کرم و کژدم تبدیل میشوی.
هوش مصنوعی: همه انسانها تا روز قیامت از این معانی قرآن بهرهمند خواهند شد و به مسیر درست هدایت میشوند.
هوش مصنوعی: اگر در رنج و سختی ماندهای، با انجام کارهای نیک به خودت کمک کن، چون که کارهای خوب، سرمایه و انباشت تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: مؤمنان در زندگی خود مانند نوری در خاک هستند، یعنی هرچند در دنیا، در جایی خاص و محدود زندگی میکنند، ولی حضور و وجود آنها روشنایی میآورد و تأثیرگذار است.
هوش مصنوعی: در دل قبر، نور خدایی و طاعت وجود دارد که برکت و روشنی میآورد.
هوش مصنوعی: تا قیامت، حقیقت وجود انسان به نور قوانین الهی و اطاعت از آنها بستگی دارد و این اصل، کامل و جامع است.
هوش مصنوعی: اگر این مسیر را بشناسی، در نهایت به حقیقت الهی و وجود حقیقی خود دست پیدا خواهی کرد.
هوش مصنوعی: کسی که این راز را در اینجا ببیند، به دیگران آسیبی نخواهد زد تا زمانی که راز را درک کند.
هوش مصنوعی: تو مسیری سخت و دشوار در پیش داری، اما حالا بهتر است به خودت فکر نکنی.
هوش مصنوعی: هر کس که بخواهد از این دنیا برود، در نهایت به عاقبت و مقصدی ناپیدا خواهد رسید.
هوش مصنوعی: در اینجا دل خود را بشناس و به رازها و حقیقتهای درونت آشنا شو.
هوش مصنوعی: تو به زودی به دلیل نداشتن همدم در این مکان، به سرنوشت خود فکر نمیکنی.
هوش مصنوعی: نه خواهر و برادری داریم و نه پدری، هیچکس اینجا نیست که خبر ما را داشته باشد.
هوش مصنوعی: کسی هست که به تو اهمیت میدهد و تو همان کسی هستی که بر زخمهای او دارویی میزنی.
هوش مصنوعی: تو بیخبر و ناآگاه، در این دنیا ماندهای و از حقایق و رمز و رازهای آخرت غافلی.
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که بروی، چه کار خواهی کرد؟ بیا در اینجا با من صحبت کن و رازی را در میان بگذار.
هوش مصنوعی: تو همیشه با خودت خواهی بود و نیازی نیست به دنبال بهانهای برای دیگران باشی.
هوش مصنوعی: تو به تنهایی خواهی بود و هیچکس دیگری با تو نخواهد بود جز خودت.
هوش مصنوعی: متأسفانه همه در خوابند و هیچکس را در این راه نمیبینم که آگاه باشد.
هوش مصنوعی: تمام افراد خواب و غافل در این موضوع هستند و از حقیقت این معنا آگاهی ندارند.
هوش مصنوعی: آنها در این دنیا به گونهای عمل میکنند که انگار میدانند همیشه و برای همیشه در اینجا خواهند ماند.
هوش مصنوعی: آنها نمیدانند که تا زمانی که موعدش فرا برسد، زندگی انسان به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: زمانی که حجاب و مانعها برداشته شوند، دیگر تفاوتی بین افراد نیست؛ نه بین پادشاه و نه بین آدمهای فقیر و درویش.
هوش مصنوعی: همه در مرگ برابرند و هیچ تفاوتی ندارند، اما حقیقتی دیگر در این موضوع وجود دارد که بعدها خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: هر فردی در اینجا دارای نقابی از یقین و باور است و تنها کسی که پیشبینیگر واقعی است، میتواند حقیقت را درک کند.
هوش مصنوعی: ظالم هرگز نمیتواند مانند مظلوم احساس تنهایی کند، زیرا در نهایت او همیشه در جامعه و در میان مردم جایی ندارد.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه بر اساس اصول و قوانین شرعی، دلایل و برهانهایی برای حقیقت و عمق معانی قرآن وجود دارد. به نوعی، این آیات نشاندهنده راز و جوهر حقیقی قرآن هستند.
هوش مصنوعی: هر فردی در این دنیا میتواند از رازهای پاداش و مجازات نیک و بد آگاه شود.
هوش مصنوعی: عمر انسان به پایان میرسد و هیچکس نمیداند که این پایان چه زمانی خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر این راز را بگویم، ممکن است این عطّار از این موضوع بیخبر و معذور باشد.
هوش مصنوعی: اما فرمان دادن و نهی کردن از دیدگاه شرع در این مسائل، یقیناً به اصول و فروع آن بستگی دارد.
هوش مصنوعی: زندگی را به گونهای بساز که در این دنیا به عمق معانی دست یابی.
هوش مصنوعی: زندگیات را بهگونهای بساز که در کنار محبوبت آنچنان احساس کنی که پیش از مرگ خود، در کنار او باشی و لحظاتت را با او سپری کنی.
هوش مصنوعی: وقتی مردی ایمان و یقین در دلش زنده باشد، در واقع حقیقت زندگی و وجود او ارزشمندتر میشود.
هوش مصنوعی: نه کسی از تو آسیب دیده و نه تو از کسی آسیب دیدهای.
هوش مصنوعی: تو هم به خاطر اطاعت و عشق به حقیقت، هم در جسم و هم در روح به یکباره شکل گرفتهای.
هوش مصنوعی: تو شخصیتی روحانی هستی و نه تاریکی؛ حقیقت روح را در روح خود افزایش میدهی.
هوش مصنوعی: به آرامش و بینیازی از دردسرهای مردم دست یاب و حقیقت را بپذیر، زیرا تو شایستهی این آگاهی هستی.
هوش مصنوعی: اگر روح تو از طبیعت زشتیها دور شود، سپس تمام وجودت از حقیقت دین و شریعت نیز پاک خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر جسم تو به روح تبدیل شود و روح تو به حقیقتی بپیوندد، مانند خورشیدی میدرخشد که به سوی ذرات تابش میکند.
هوش مصنوعی: نه به گونهای باش که در سختیها نادیده بمانی، و نه مثل دیگران به بیخبر بودن ادامه دهی.
هوش مصنوعی: ای دوست، تو مانند دل زندهای هستی که در ابتدا به وجود آمده است، پس چرا تنها به ظاهر و پوسته توجه میکنی و از عمق و مغز حقیقت غافلی؟
هوش مصنوعی: اگر تو بهطور کامل از خودت فاصله گرفته باشی، پس عشق را در اینجا به دست آوردهای.
هوش مصنوعی: اگر انسانی با ویژگیهای خوب و ماندگار در دلها و ذهنها زندگی کند، نام نیک او همیشه درخشان و به یاد ماندنی خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر در پرورش و نیکوکاری بکوشی، در آینده به دیدار معشوق و محبوبت خواهی رسید.
هوش مصنوعی: در وجود تو، روح و زندگی وجود دارد که همچون نوری در جسم تو میتابد و باعث میشود جسم تو به روح و جان تبدیل شود.
هوش مصنوعی: زمانی که تو در خاک قرار میگیری و جانت به سوی خالق بزرگ بازمیگردد، کامل و محترم خواهی شد.
هوش مصنوعی: در مورد موضوعی که من مطرح کردم، هیچ شکی وجود ندارد. در نهایت، به حقیقتی روشن میرسیم و آن این است که همه چیز به یک اصل واحد برمیگردد.
هوش مصنوعی: حتماً به عمق و حقیقت عشق و رازهایی که در روح محبوب نهفته است، توجه کن، زیرا زندگی واقعی تنها در درک و ارتباط با آن رازهاست.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه کسی در اینجا بمیرد، شایسته است که راز و معنی این دنیا را بشناسد و درک کند.
هوش مصنوعی: هر که حقیقت جانان را ببیند، جانش نمیمیرد و زنده خواهد ماند. در واقع، تنها کسی که چشم باز داشته باشد، میتواند این حقیقت را درک کند.
هوش مصنوعی: جان عاشق هرگز نمیمیرد؛ بلکه در واقع، دل او دوباره به زندگی باز میگردد و از طبیعت دوباره جان میگیرد.
هوش مصنوعی: جان عاشق هرگز نمیمیرد و در پایان، نه آغاز و نه پایانی را تجربه نمیکند.
هوش مصنوعی: جان عاشق در هنگام مرگ نمیمیرد، اما جسمش تنها به خاطر حق و حقیقت از او جدا میشود.
هوش مصنوعی: جانی که عاشق است، در نهایت نمیمیرد و در آخر، حجابها را یکباره کنار میزند.
هوش مصنوعی: جان عاشق هرگز نمیمیرد تا زمانی که تو به عمق معانی عشق پی ببری، به ویژه زمانی که در این معانی غوطهور باشی.
هوش مصنوعی: جان عاشق هرگز نمیمیرد، بلکه همیشه زنده است و مانند خورشید با یقین و روشنی درخشان میباشد.
هوش مصنوعی: جان عاشق هرگز نمیمیرد و در ویژگیهایی که دارد، در نهایت به اصل و ذات حقیقی خود دست مییابد.
هوش مصنوعی: جان عاشق هرگز نمیمیرد و بار دیگر به دیدار محبوبش میآید. در آن لحظه، حقیقت وجود او همچون مغز از پوست بیرون میآید.
هوش مصنوعی: دل عاشق هرگز نمیمیرد و این همان رازی است که به تو گفتم؛ عشق تو در دل من به یقین وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی انسانی با اراده و توانمند باشی، باید نخست آگاهی و درک عمیق پیدا کنی؛ چرا که بازگشت به زندگی نیازمند شناخت و یادگیری است.
هوش مصنوعی: عاشقان در واقع نمیمیرند؛ آنها پیش از آنکه جسمشان از بین برود، عشق را در وجود خود تجربه کرده و به نوعی زندگی را از دست میدهند. به عبارت دیگر، مرگ برای آنها به معنای پایان زندگی نیست، زیرا عشق و احساسات عمیقشان به آنها قوتی دیگر میدهد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که قطعاً هر لحظه که زندگی میگذرد، نزدیکتر به مرگ هستیم و هر لحظه ممکن است به خطر بیفتیم و به پایان برسیم. زندگی همواره در معرض خطر است و مرگ در کمین ماست.
هوش مصنوعی: تو در این لحظه، به ظاهری مرده و بیروح به نظر میرسی، به طوری که از سر تا پا پر از تاریکی و غم هستی.
هوش مصنوعی: در این لحظه تو به حالتی مرده و بیخبر هستی، اما فکر میکنی که همچنان زندهای و زندگی میکنی.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به آزادی حقیقی، باید از خودخواهی و نفس خود بگذری. زمانی که از خودت جدا شوی و از وابستگیها رهایی یابی، به حالت الهی و بینهایتی میرسی.
هوش مصنوعی: برای رهایی از بدیهای درونت، باید پیش از آنکه به پایان زندگیات برسی، خود را از آن ویژگیهای ناپسند رها کنی.
هوش مصنوعی: ای دل، بر پای خود بایست و به حقیقتی که در وجودت است، تکیه کن تا همیشه زنده بمانی و وجودت در اجزا و کل زندگیات، درخشان و تابان باشد.
هوش مصنوعی: همانند خورشیدی که از درون سحرگاه بیرون میآید، عشق بیتردید و روشن است.
هوش مصنوعی: شکی نیست که برای رسیدن به حقیقت باید از خودت بگذری و به سوی محبوب حرکت کنی.
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن دلی که پیش از رسیدن مرگ، از دنیا و تعلقاتش دل بکند و رها شود.
هوش مصنوعی: خوشحال کننده است زمانی که محبوبش در اینجا حضور دارد و در نهایت او را در این مکان ملاقات میکند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من نمیتوانم به اندازه کافی از حقیقت این موضوع صحبت کنم، اما تو را جستجو میکنم تا به پیوند و ارتباطی دست یابم.
هوش مصنوعی: تو همینجا حقیقت را به عینه مشاهده میکنی، اما از بالا به سوی پایین واقعیت را نگاه میکنی.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به دنیا آمدهای، میخواهی به آنچه که بودی بازگردی و این چرخهی تولد و شروع دوباره را بدون اینکه آن را دیده باشی، ادامه میدهی.
هوش مصنوعی: تو چنان در اینجا گم شدهای که حتی کوچکترین نشانهای هم نمیتوان یافت.
هوش مصنوعی: در درون کلمات و جملات، حقیقت واقعی و بدون تغییر را دریافت کردی و از ظواهر چشمپوشی کردی.
هوش مصنوعی: هر که چهرهات را ببیند، مانند حلّاج (کسی که پنبه را تبدیل به نخ میکند) باید در سختیهای عشق غرق شود.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دیدن چهرهات میآید، در حالی که در شلوغی و هیاهو است، راز عمیق و زیبایی را در آن مییابد.
هوش مصنوعی: عشق و دلدادگی مانند گوی بازی در میدان است، که سرنوشت و حال عاشقان را به بازی گرفته و آنها را در گفتگو و کشمکشهای عاطفی مشغول کرده است.
هوش مصنوعی: عشاق را در میدان عشق به حالتی رها کردهای که گویی آنها را در بازی چوگان جا دادهای.
هوش مصنوعی: این عشق و دل باختن تو نهایت کار بود، آن هم وقتی که عاشق کمتر به فکر خودش باشد و بیشتر درگیر عشق باشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که روی تو را ببیند، جانش را میگیرد و دلش را به درد میآورد. او در کوی تو به دنبال تو میگردد.
هوش مصنوعی: عشق و کار، هر دو زیبا هستند، اما سرانجام انسان باید غم و اندوه خود را تحمل کند و از تلخیهای زندگی بنوشد.
هوش مصنوعی: ما به اندازهای از تو رنجیدهایم و زخم خوردهایم که همیشه درگیر درد و غم تو هستیم.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در پایان کار، همه ما به خاک و گِل بر میگردیم و اینکه این واقعیت نشاندهنده یک حقیقت عمیق و اساسی است.
هوش مصنوعی: در اینجا، با گذر زمان و در نهایت، به مرگ و خاک سپاری اشاره شده است. زندگی پر از شور و هیجان است، اما در پایان، همه ما به سرانجامی مشترک خواهیم رسید و در گوری آرام خواهیم گرفت.
هوش مصنوعی: زندگی و واقعیت مانند دشت وسیع و دشواری است که ما برای رسیدن به هدفهایمان باید تلاشی سخت انجام دهیم و در این راه ممکن است با چالشها و سختیهایی روبرو شویم.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است دانه ما در زیر خاک پنهان شود، اما ای خالق نیکوکار، چه میوهای به بار خواهد آورد.
هوش مصنوعی: عطّار به شدت در تفکر و حیرت فرو رفته و مدام در این نوع نگرش و اندیشه غرق شده است.
هوش مصنوعی: لحظهای در یقین و اطمینان، عطار مانند خاکستری زیست میکند و در لحظهای دیگر، حقیقت زندگی روحی را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: لحظهای احساس ترس و امید به ملاقات او میکنم و لحظهای دیگر، حضور واقعی او را درک میکنم.
هوش مصنوعی: لحظهای از اسرار پنهان پرده برداشته میشود و آنچه در دل و جان است را به زبان میآورد، که این به شادی و شوق انسان میافزاید.
هوش مصنوعی: مدتی دیگر، با تمام وجود و از ته دل، مانعهای بین آب و خاک را برطرف میکند.
هوش مصنوعی: لحظهای دیگر، از جان جدا میشود و بیشک حقیقت به سوی خدایی میرود.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات انسان در گمان و تصور خود قرار دارد و حقیقت برایش واضح نیست، اما در موقعیتی ممکن است حقیقت به شکل عینی و آشکار برایش نمایان شود. این یعنی راه و روش زندگی میتواند انسان را به درک واقعیات کمک کند.
هوش مصنوعی: او یقین دارد که خیر و شر هر دو از تو ناشی میشوند؛ حقیقت جسم و جان و این لحظه نیز از توست.
هوش مصنوعی: ای خالق، وجود عطّار را از خود بگذر و تمام حجابها و موانع را از پیش روی او بردار.
هوش مصنوعی: به حقیقتی که درک کردهای با اطمینان بیشتری نگاه کن و آن را دوباره مورد بررسی قرار بده تا روشنتر و واضحتر شود.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، او را با وجود خود برقرار میدارد، بهگونهای که حتی یک نفس هم از آیات الهی نمیکشد.
هوش مصنوعی: وقتی او (خدا) ذات خود را مشاهده کرده است، به همین دلیل گفته است که وجود فقط خداست.
هوش مصنوعی: تو خداوندی هستی که به اسرار حقیقت آگاه هستی و به رازهای درون آگاهانه نگاه میکنی.
هوش مصنوعی: تو حاضر بودی و من نبودم، حالا تو در دل من باش و درمان من باشی.
هوش مصنوعی: تو میدانی که ریشم در درون من است، پس نیازی نیست بگویم که وضع من چگونه است.
هوش مصنوعی: به لطف تو، بر زخمهای دل مرهمی بگذار و حجابها را کاملاً از جلوی چشمانم بردار.
هوش مصنوعی: به طور قطعی و بدون تردید، حقیقت را به عطّار بیچاره نشان بده و در دلش را باز کن.
هوش مصنوعی: تو پادشاه و شخص خردمندی هستی و مانند خداوندی که برای دردهای مردم درمانی فراهم میکنی.
هوش مصنوعی: تو میدانی که بهترین دارو برای هر کسی که گرفتار درد و رنج است، چه چیزی است.
هوش مصنوعی: من دردی دارم که پزشک تویی، به من کمک کن و این درد را درمان کن.
هوش مصنوعی: ای جان، تو درمان درد کسانی هستی، به من هم کمک کن تا از این درد آزاد شوم.
هوش مصنوعی: ای طبیب، برای درمان درد عشقورزان، واقعاً دارویی از این دنیا پیدا کن.
هوش مصنوعی: من به حدی از محبت دوست آسیب دیدهام که در عمق حقیقت مثل پوست نازک شدهام.
هوش مصنوعی: تو به من دردی دادی که خودت هم منبع درمان آنی. حقیقت این است که هر راه حلی که برای درد من وجود دارد، از تو ناشی میشود.
هوش مصنوعی: درد من در این مکان درمان نمیشود، بنابراین از خانهات برای درمان به اینجا نیاور.
هوش مصنوعی: من بیمار و ضعیف و ناتوان هستم و به جز تو هیچ درمانی برای دردم نمیشناسم.
هوش مصنوعی: چنان در رنج و عذاب عشق تو باقی ماندم که هم بدنی مجروح دارم و هم دلی غمگین و آزرده.
هوش مصنوعی: ای معشوق من، تو که به من آزار دادی، آنچنان که هم بر جانم و هم بر دلم غمی سنگین نهادید.
هوش مصنوعی: در پایان، درد و مشکلاتم را اینجا درمان کن، تا وجود من دوباره سرشار از آرامش و صفا شود.
هوش مصنوعی: من چیزی جز آن پیوند روحانی که به آن شربت وصل میگویند نمیشناسم و عاشقان تنها به همین شربت آشنا هستند.
هوش مصنوعی: از من خواهش میکنم که آن نوشیدنی را به من بدهی که باعث وصل من شود، زیرا دیگر نمیخواهم بیشتر از این ناله کنم.
هوش مصنوعی: ای دل من، از آن آبی به من بده که باعث شود به وصالی که میخواهم برسم و به نتیجهای که در پی آن هستم، دست یابم.
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی عشق که محبوبان مینوشند، باید که راز و آرامش فراوانی در دل افزوده شود.
هوش مصنوعی: به من آن نوشیدنی را بده به طور پنهانی که جانم را به واقعیت تبدیل کند.
هوش مصنوعی: به من از آن نوشیدنی بده که در پایان، شفای من باشد و مرا به وصالت برساند.
هوش مصنوعی: کسی از منصور آفاق سؤال میکند که چه چیزی برای یک مرد در عشق و دردهای آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از این است که برای عاشقان، درمان و آرامش واقعی در حضور محبوبشان است. به عبارتی، اگر معشوق در کنار عاشق باشد، تمامی دردها و رنجها به نوعی تسکین مییابند و بهبود مییابند.
هوش مصنوعی: سلطان اسرار پاسخی داد که تنها راه درمان درد عشق، دیدار معشوق است.
هوش مصنوعی: درمانی برای درد دل عاشق، روی محبوب است؛ کسی که در کوی محبوب افتاده، همین را میفهمد.
هوش مصنوعی: در اینجا، عشق درمانی ندارد و وفاداری در دوری هم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: عشق مانند بیماریای است که تنها راه درمان آن، وصال و نزدیکی به معشوق است. در این رابطه، محبوب هم خود درد است و هم درمان آن درد.
هوش مصنوعی: این جا جایی است که معشوق هم به عنوان درد وجود دارد و هم به عنوان درمان. به عبارت دیگر، عشق به او باعث درد و رنج است، اما همان عشق نیز میتواند آرامش و شفای دل باشد.
هوش مصنوعی: دارویی برای درد محبوب خود مییابد وقتی که حجاب و پوششی که بر خود دارد را کنار بزند.
هوش مصنوعی: اگر حجاب از چهرهات کنار برود، تمام دردها و رنجهای ناشی از زیباییات برطرف خواهد شد و آرامش به زندگیات خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر پرده کنار رود و چهرهاش نمایان شود، درد و غم دل در اینجا ناپدید خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر او پرده را کنار بزند و چهرهاش را نشان دهد، آرامش قلبم از درد و رنج عشقش به دست میآید.
هوش مصنوعی: او خود درمان دردهایش است و میتواند عشق را در دل تمام عاشقان بشکند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی پاداشی بیابی، نباید جان و دل خود را برای عشق معشوق فدای کنی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانی به دیگران کمک کنی و بار سنگینی را بر دوش نکشی، مزد و پاداشی نخواهی دید. این مانند این است که در یک ترکیب پیچیدهای از شش و پنج و چهار اسیر شدهای.
هوش مصنوعی: هرگز به پاداش و مزد دست نخواهی یافت تا زمانی که اینجا، یعنی در این جهان فانی، وجود و دیدگاه تو تنها به یکتایی و حقیقت منحصر شود.
هوش مصنوعی: دردی که از اینجا احساس میشود، درمانی ندارد و در نهایت خود واقعیت را به وضوح نشان میدهد.
هوش مصنوعی: تو رازهای عمیق منصور را نمیبینی، رازهایی که در تمام دنیا شناخته شده است.
هوش مصنوعی: دردی که به جانش میرسد، در زمان کامل شدن ماه، به او نشان داده خواهد شد.
هوش مصنوعی: درد جانان به هنگام نزدیک شدن به او، مانند دارویی برای روشنی جانش شد، چرا که او خود منبع عشق و زندگی بود.
هوش مصنوعی: دردی که از دوری معشوق دلم را میسوزاند، با دیدن آن ماه زیبایی که در آغوشش داشتم، به یکباره برطرف شد.
هوش مصنوعی: دوست داشتن و رسیدن به معشوق همواره دشواریها و دردهایی به همراه دارد. اما ممکن است تو فکر کنی که این مشکلات و دردها تنها بار و زحمت هستند، در حالی که در واقع این درد و رنج، جزئی از عشق و وصال به شمار میآید.
هوش مصنوعی: دوستی که از عشق و درد محبوبش فاصله دارد، زمانی که به او میرسد، میتواند به وضوح دردش را احساس کند و درمانی برای آن پیدا کند.
هوش مصنوعی: در اینجا درد و رنجی که به خاطر وصال (اتحاد یا رسیدن به محبوب) وجود دارد را مشاهده میکنی، و در نهایت، در آینده نیز به این درد دچار خواهی شد.
هوش مصنوعی: اگر به وصال محبوب برسی، از درد و رنج عشق رهایی مییابی و در نهایت به حقیقتی عمیق پی خواهی برد.
هوش مصنوعی: رهایی و نزدیکی به معشوق را از جایگاه حقیقتش بشناس، زیرا دیدن این وصال تنها با چشم جان و بصیرت امکانپذیر است.
هوش مصنوعی: اتحاد و نزدیکی به محبوب تنها با درد و رنج تجربه میشود و هر کسی که در این مسیر جاندهی میکند، خود را در آن عشق به وضوح میبیند.
هوش مصنوعی: اتصال و نزدیکی عاشقان در شرایط سخت و دردناک به وقوع میپیوندد؛ زیرا کسی که در حقیقت خود را در عالم آشکار و مشخص ببیند، به این وصال نائل میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا به عشق و ارتباط عمیق عاشقان اشاره شده است. میگوید که دستیابی به عشق و وصال دلهای عاشقانه در اختیار توست و تو باید این ارزش را درک کنی. مانند این که در دستان تو یک گوهر ارزشمند قرار دارد که میتوانی از آن بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: رابطه و پیوند عاشقان همراه با درد و رنج است، اما در پایان، حقیقت پنهانی در آن نهفته است که ارزشی ویژه دارد.
هوش مصنوعی: پیوند و دیدار عاشقان همچون دردی است که در نهایت به شادابی و حضور محبوب در زندگی فرد میانجامد.
هوش مصنوعی: ای یار، وصال و درد همیشه با هم هستند، پس چرا میگویی که حالا به خاطر ناهمگونیهای زیادی که داریم، این موضوع را بیان نکنیم؟
هوش مصنوعی: اتصال و رنج در کنار هم وجود دارند و حقیقت هر دوی آنها به یکدیگر وابسته است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به وصل معشوق دست یابد، هم لذت وصال را تجربه میکند و هم درد فراق را. بنابراین، تنها کسانی که در این دو احساس غرق میشوند، حقیقتاً به درک عمیقتری از عشق میرسند.
هوش مصنوعی: درد وصل کسی زمانی آغاز میشود که خودِ آن درد تبدیل به درمان واقعی میشود.
هوش مصنوعی: وقتی به حقیقت وجود انسان و روح او نگاه میکنیم، میبینیم که هر خطری که بر سر او بیفتد، مانند زخمی است که او را از پای در نمیآورد، بلکه او را قویتر و آمادهتر میکند.
هوش مصنوعی: اگرچه دیگران فکر میکنند که چیزی را میدانند، اما واقعیت این است که از حقیقت و راز او بیخبرند.
هوش مصنوعی: این بیت درباره یک انسان یا موجود خاص است که در جستجوی حقیقت و زیبایی است. شاعری به نقشی اسرارآمیز و جذاب از او اشاره میکند و نشان میدهد که این موجود خاص چه ویژگیهایی دارد و زیباییاش چگونه در نظر دیگران نمایان است. موضوع اصلی، عشق و ارتباط عمیق با حقیقت و زیبایی است.
هوش مصنوعی: آنانی که به حقیقت رسیدهاند، حتی در سختترین شرایط و در برابر مشکلات، آرامش و ثبات ایشان را مشاهده میکردند.
هوش مصنوعی: کسی که دست و پا و سرش را در عشق میاندازد، در میان عاشقان بسیار سر بر افراشته و خوشنشان است.
هوش مصنوعی: سر او، نشان از وجود و هویت واقعیاش دارد و با شناختی که از خود پیدا کرده، شور و هیجانی را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: در نهایت، پس از دوری و رنج و درد، به وصال محبوب رسیدیم و حالا که جسم ما رفته است، جانان همچنان باقی مانده است.
هوش مصنوعی: با رسیدن به وصالش، تمام دردها از بین رفته و از اینجا تا آنجا، فردی پیش رفته است.
هوش مصنوعی: در نهایت، عشق به اوج خود رسیده و پس از پیچیدگیهای فراوان، به دست آمده است.
هوش مصنوعی: چنان در برقراری رابطه با شاهباز خود محکم و مطمئن شد که به خاطر وجود خود او بود.
هوش مصنوعی: اگرچه عشق به شدت سخت و دردناک است، اما در نهایت، در نزدیکی عشق، همه چیز به کمال و زیبایی میرسد.
هوش مصنوعی: در هنگام نزدیک شدن و دیدار با پادشاه، به وضوح احساس کرد که او چگونه ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: او چنان در محبت و وصال معشوق غرق شده است که به قدری خود را یافته که حتی در اینجا، هیچ چیزی جز معشوق را فراموش کرده است.
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی به عزیزان در اینجا به وضوح قابل مشاهده است، اما این ارتباط و پیوند واقعی در این مکان دائمی و پایدار نیست.
هوش مصنوعی: دیدار محبوب را تجربه کرد و جانش در عشق او سرشار شد، دل و جانش را فدای او کرد و بدون هیچ نشان و علامتی به او پیوست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.