گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

اگر هر دم زنی صد تیغ بر ما

بریدن از تو نتوانیم قطعا

پزم با آه دل زان لب خیالی

بلی بی دود نتوان پخت حلوا

جفاها خواهمت فرمود گفتی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

جدایی می کند بنیاد ما را

خدا بستاند از وی داد ما را

مقام ماه ما عالی ست ای هجر

بلند آهنگ کن فریاد ما را

به ما جز عشق آن بدخو نیاموخت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

صلای باده زد پیر خرابات

بیا ساقی که فی التاخیر آفات

من و مستی و ذوق می پرستی

چه کار آید مرا کشف و کرامات

می و نقل است ورد من شب و روز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

خطت گرد لب آن مشکین نبات است

که رسته بر لب آب حیات است

به هر کس دارد آن چشم التفاتی

به حال ما چرا بی التفات است

به راه کعبه وصلت دو چشمم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

مرا کار از غم عشق تو زار است

دلم رفته ست و جان نزدیک کار است

اگر از سینه پرسی دردناک است

وگر از دیده گویم اشکبار است

تو گشتی از قرار خویشتن لیک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

هلال عید جستن کار عام است

هلال عید خاصان دور جام است

بیا ساقی که امشب توبه ما

ز می چون روزه فردا حرام است

برافراز آتشی دیگر ز باده

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

مرا از درد تو بر سینه داغی ست

که با آن داغم از مرهم فراغی ست

مگو دیگر نخواهم سوخت جانت

به داغ خویشتن کین نیز داغی ست

من و ویرانه هجر ای خوش آن کس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

دلم پیرانه سر با خردسالی ست

که باغ حسن را نازک نهالی ست

شکار آهوی شیرافکن اوست

به صحرای ختن هر جا غزالی ست

خیالش تا به چشمم جای کرده ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

به هر منزل که جانان من آنجاست

تنم اینجا ولی جان من آنجاست

من ار دورم بحمدالله که باری

دل بی صبر و سامان من آنجاست

مرا گر نیست جا بر طرف بامش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

غمت تا در دلم منزل گرفته ست

ز شادی جهانم دل گرفته ست

مپرس از من شمار عقد آن زلف

که عقل آن عقده را مشکل گرفته ست

تو دریایی و زاهد خشک ازان ماند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

کس از خوبان وفا هرگز ندیده ست

جز آیین جفا هرگز ندیده ست

کند نادیده آن بدخو چنانم

که پنداری مرا هرگز ندیده ست

دل زان چشم جادو شیوه ها دید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

مؤثر در وجود الا یکی نیست

درین حرف شگرف اصلا شکی نیست

ولی جز زیرکان این را ندانند

دریغا زیر گردون زیرکی نیست

جمال اوست تابان ور نه بردن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

غزالی چون تو در صحرای چین نیست

چه جای چین که در روی زمین نیست

نبینم لاله رخساری درین باغ

که داغ عشقت او را بر جبین نیست

دهانت را وجود خرده بینان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

غمت روز مرا رسم شب آموخت

دلم را تاب و جانم را تب آموخت

مکن در گریه هر دم عیب چشمم

که این گوهرفشانی زان لب آموخت

ندیدم هیچ مذهب خوشتر از عشق

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

دلم چون داستان غم فرو ریخت

سرشک از دیده پر نم فرو ریخت

صبا آن زلف پر خم را برافشاند

دل صد بیدل از هر خم فرو ریخت

ز دردم هر که دم زد شرح آن را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

مرا عشق عزیزی خوار کرده ست

چه گویم عشق ازین بسیار کرده ست

نیاید از دل بی عشق کاری

مرا این نکته در دل کار کرده ست

به روز وصل بس آسان بود عشق

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

چه گویم کز فراقت چونم ای دوست

جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست

به زیر پای خود کردی سرم پست

رساندی پایه بر گردونم ای دوست

میان رهروان بودم فسانه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

چه گویم کز فراقت چونم ای دوست

جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست

به زیر پای خود کردی سرم پست

رساندی پایه بر گردونم ای دوست

میان رهروان بودم فسانه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

دلم از حلقه زلف تو شد بند

ز من مگسل که محکم گشت پیوند

بر آن لب خالها بس خط میفزای

بلا بر جان من زین بیش مپسند

چه سود از پندگویان بیدلی را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

دلم میل یکی سرو سهی کرد

که در وصفش عبارت کوتهی کرد

اگر چه بی رهی کردن ز حد برد

بحمدالله که تنها با رهی کرد

دل من زان دهان رو در عدم داشت

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode