گنجور

 
جامی

غزالی چون تو در صحرای چین نیست

چه جای چین که در روی زمین نیست

نبینم لاله رخساری درین باغ

که داغ عشقت او را بر جبین نیست

دهانت را وجود خرده بینان

تصور کرده اند اما یقین نیست

بنفشه راست چون زلف کج توست

همین رسته ز طرف یاسمین نیست

نرفت از جان تمنای لب تو

مگس بی آرزوی انگبین نیست

چه سود ای زاهد از دلق ملمع

چو از عشقش علم بر آستین نیست

شدی بر رغم جامی یار اغیار

مکن جانا که شرط یاری این نیست

 
 
 
قاسم انوار

خلاف رای او جستن ز دین نیست

گر او گوید:چنین، گو: این چنین نیست

سلیمی جرونی

ز دوران نیست یک دل، کو غمین نیست

فلک را روز و شب کاری جزین نیست

وحشی بافقی

کسی کش آن زبان در آستین نیست

زبانش هست اما آتشین نیست

آشفتهٔ شیرازی

مرا جز عشق و سودای تو دین نیست

که در آئین ما دین غیر از این نیست

کمانداری در این لشکر ندیدم

که جان خسته ای را در کمین نیست

کجا یارا که پیش حکم و رایش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه