گنجور

 
جامی

اگر هر دم زنی صد تیغ بر ما

بریدن از تو نتوانیم قطعا

پزم با آه دل زان لب خیالی

بلی بی دود نتوان پخت حلوا

جفاها خواهمت فرمود گفتی

خدا را ماه من اینها مفرما

بود جای خیالت خانه چشم

به مردم گفته‌ام این نکته صد جا

به گوشت می‌برد سر زلف مشکین

دگر ز اندازه بیرون می‌نهد پا

سر بی مغز زاهد را توان کرد

بر ابر با کدو حاشا و کلا

به قتل جامی ای جان رنجه گشتی

کرم کردی جزاک الله خیرا

 
 
 
رودکی

شبی دیرند و ظلمت را مهیا

چو نابینا درو دو چشم بینا

عسجدی

بامید قبولت بکر فکرم

چو بهر یوسف مصری زلیخا

بانواع نفایس خویشتن را

بسان نوعروسی کرده آسا

کسی کز خدمتت دوری کند هیچ

[...]

عنصرالمعالی

ترا توفیق خواهم در دعا تا

دهی هر کاردان را کاردانی

انوری

ایا صدری که از روی بزرگی

فلک را نیست با قدر تو بالا

خجل از قدر و رایت چرخ و انجم

غمی از دست و طبعت ابر و دریا

کله با همتت بنهاده کیوان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه