گنجور

 
جامی

چه گویم کز فراقت چونم ای دوست

جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست

به زیر پای خود کردی سرم پست

رساندی پایه بر گردونم ای دوست

میان رهروان بودم فسانه

ز ره بردی به یک افسونم ای دوست

چنان از لعل میگون تو مستم

که فارغ از می گلگونم ای دوست

ز نقد عشق اگر خالی بود جیب

چه سود از گنج افریدونم ای دوست

کمم در حشمت و جاه از سگانت

ولیکن در وفا افزونم ای دوست

مگو جامی سگ این آستان نیست

مکن زین دایره بیرونم ای دوست

 
 
 
جامی

چه گویم کز فراقت چونم ای دوست

جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست

به زیر پای خود کردی سرم پست

رساندی پایه بر گردونم ای دوست

میان رهروان بودم فسانه

[...]

رفیق اصفهانی

تو گر خون ریزیم ممنونم ای دوست

مگو تا غیر ریزد خونم ای دوست

مرا هم بر سر کویت سگی دان

مکن از کوی خود بیرونم ای دوست

به حسن از لیلی افزونی تو و من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه