خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
اگر گویی که حسن از رویِ من خاست
دروغی نیست در روی تو پیداست
بدین رفتار و شکل ای سرو قامت
به هرجا می روی کارِ تو بالاست
عجب سروی که اندر باغِ خوبی
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
چمن را تا نسیمت در دماغ است
ز شادی غنچه را دل باغ باغ است
چو گیسو باز کردی رخ مپوشان
که حسن شب به دیدار چراغ است
تو برخور گرچه از خوان جمالت
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
دلا بنیاد جان را محکمی نیست
در او جز غم اساس خرّمی نیست
چه پوشم راز دل از تو چو هرگز
میان ما و تو نامحرمی نیست
اگر در روضه رضوان صد ره از حور
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲ - استقبال از همام تبریزی
که میداند میِ شوق از چه جام است
به جز چشمت که او مست مدام است
شراب ار با تو نو شد دل حلال است
وگرنه این صفت بر وی حرام است
دلا بگذر ز خود کاندر ره عشق
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
مرا از دل خبر جز بی دلی نیست
ز جان حاصل به جز بی حاصلی نیست
چو غنچه تنگدل زآنم همه عمر
که باغ دهر جای خوشدلی نیست
به قول بی دلان در مذهب عشق
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷ - استقبال از حافظ
چو زلف بی قرارش قصد جان کرد
قرار دل رهین هندوان کرد
بشد نقد دلم صرف و ندیدم
ز سودای تو سودی جز زیان کرد
گر اشکم هرزه رو شد بد مگویش
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
خطت را تا به خون ریزی نشان شد
به شوخی غمزه ات صاحبقران شد
دلی کز فتنهٔ زلفت امان یافت
ز دست محنت و غم در امان شد
شبی اشکم به راهت گرم می رفت
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
دلم جز با غمت خرّم نباشد
دوای ریش جز مرهم نباشد
اگر شبهای تنهایی رفیقم
غمِ روی تو باشد غم نباشد
تویی مقصودم از جان ورنه بی تو
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳
شبی کآن ماه با ما خوش برآید
عجب نبود که روز غم سرآید
درآمد از در و شد خانه روشن
دگر با ما از این در می درآید
مرا تشویش اشک ای دیده بر شد
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶
کسی چون گل دهن پرخنده دارد
که خود را زاین چمن برکنده دارد
هوای بندگی در حضرت دوست
که دارد گفت گفتم بنده دارد
گهی سوزد دلش بر آتش من
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱
لبت جانبخش و دلجو مینماید
به چشمم ز آن همه او مینماید
ز چشم جانفشان نقش خیالت
چو عکس لاله در جو مینماید
خطت نقشیست گویا لیک خاموش
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳
نکردم جز به زلف یار پیوند
که نتوان کرد خود را بی رسن بند
چه شرین کرد طوطی کز سر شوق
لبت را دید و بگذشت از سرقند
سگت را بی وفا گفتم عفاالله
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱ - استقبال از حافظ
چه بود افسانهٔ منصور با یار
که کردندش بدینسان زار بردار
کسی کآن چشم خواب آلود بیند
دگر در خواب بیند بخت بیدار
نگردانم ازو روی عبادت
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲
دلا غم یار ما شد دل به جا دار
که او را یافتم یار وفادار
طریق باده نوشی گرچه جرم است
بنوش و چشم رحمت از خدادار
تو را ای سرو بالا خود که آموخت
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵
کنایت ها به آب خضر گفته
دهانش پیش لب امّا نهفته
مگر گلزار رخسار تو رنگی ست
کزین سان سرخی رویت شکفته
چه محرابی ست طاق ابروانت
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸ - استقبال از امیرخسرو دهلوی
همه شب در غم آن ماه پاره
همی بارد ز چشم من ستاره
بینداز اشک را ای دیده از چشم
کز او شد راز پنهان آشکاره
دلم صدپاره گشت از هجر و بیم است
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
بدین شوخی که تو بنیاد داری
عجب گر خاطری را شاد داری
فراموشت نخواهم کرد گفتی
فراموشت شد این هم یاد داری؟
هوای من نداری تا کی ای سرو
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸
تو ای مه گرچه شوخ و بیوفایی
ولی باشد که با ما خوش برایی
دلم با تو از آن رو آشنا شد
که باشد آشنایی روشنایی
اگر حیران نیی در قدّش ای سرو
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲
دلا تا محنتی بر خود نبینی
جمال دولت سرمد نبینی
چو بربندی نظر از هستی خویش
تفاوت در قبول و رد نبینی
اگر صد گونه میبینی رخ خویش
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶
کجا باشد چو می روشن ضمیری
که دارد به ز ساغر دستگیری؟
جوانی کو ننوشد بادهٔ شوق
ز دست نازنینی دلپذیری
اگر پیری رسد آن بی ارادت
[...]