گنجور

 
خیالی بخارایی

اگر گویی که حسن از رویِ من خاست

دروغی نیست در روی تو پیداست

بدین رفتار و شکل ای سرو قامت

به هرجا می روی کارِ تو بالاست

عجب سروی که اندر باغِ خوبی

چو بنشستی ز هر سو فتنه برخاست

دلا چون سوختی در زلف او پیچ

که شد بازار گرم و وقت سوداست

دل از زلفش نگه دار ای خیالی

که هندویی ست دزد و دست ناراست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode