گنجور

 
خیالی بخارایی

تو ای مه گرچه شوخ و بیوفایی

ولی باشد که با ما خوش برایی

دلم با تو از آن رو آشنا شد

که باشد آشنایی روشنایی

اگر حیران نیی در قدّش ای سرو

چرا پا در گِل و سر در هوایی

مزن ای ماه نو با ابرویش لاف

که بسیاری از او کم می نمایی

به قدر هرکسی حق تحفه یی داد

تو را شاهی خیالی را گدایی