گنجور

 
خیالی بخارایی

خطت را تا به خون ریزی نشان شد

به شوخی غمزه ات صاحبقران شد

دلی کز فتنهٔ زلفت امان یافت

ز دست محنت و غم در امان شد

شبی اشکم به راهت گرم می رفت

همین کآهسته تر گفتم روان شد

اگر زاین گونه پا بر رو نهد اشک

سبک بر روی ها خواهد گران شد

گذشت از دل سپاه غمزه‌ات تیز

ولی پیش غمت نقد روان شد

خیالی را سر آشفتگی بود

چو درپیچید با زلفت همان شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode