گنجور

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶

 

بدان خدای که بر روی رقعه عظمت

کمیته بیدق حکمش هزار فرزین است

دو چاکرند همی صبح و شام بر در او

که آن یکی گهرافشان و این گهر چین است

سپهر زیر کف قهرمان قدرت اوست

[...]

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸

 

چنان به طبع کف راد اوست عاشق جود

که آن یکی است چو خسرو دگر چو شیرین است

ز بهر نعل و پی میخ مرکب خاصش

سپهر ساخته شکل هلال و پروین است

زمانه داشت بر او آفرین همیشه چنانک

[...]

ابوالفرج رونی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

چه گوهرست که کانش خُم دَهاقین است

به رنگ لالهٔ نَعمان و بوی نسرین است

به مجلس ملکان همنشین زیر و بم است

به بزم ناموران مونس ریاحین است

نه آینه است ولیکن درو به‌دست بتان

[...]

امیر معزی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹

 

ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست

بهانه کن که بتان را بهانه آیینست

از آن لب شکرینت بهانه‌های دروغ

به جای فاتحه و کاف‌ها و یاسینست

وفا طمع نکنم زانک جور خوبان را

[...]

مولانا
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه

 

اگر تجارت بحر و سفینه می‌خواهی

سفینه‌ای که در او بحرها بود این است

سفینه‌ای‌ست که گر صد هزار از آن خواهی

کنار بحر هزارش روان به یک چین است

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

مرا دماغ ز بویت هنوز مشکین است

دهان من به حدیث لب تو شیرین است

به باغ می‌کشدم آرزوی دیدارت

چه جای برگ گل وارغوان و نسرین است

به وقت خنده نظر کرده‌ام به دندانت

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

کنون که قبله ی من روی آن نگارین است

سجود پیش رخ او کنم که راه این است

نماز من چو در این قبله طاعت است و قبول

ز خاک قبله ی خود ساختن چه آیین است

چو روی دوست بود فارغم ز قبله ی غیر

[...]

حکیم نزاری
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۹

 

شهی که شنقر عنقا شکار او را ماه

کلاه گوشه خورشید زنگ زرین است

چو باز سر علمش راهمای گردون دید

به چرخ گفت نظر باز کن که شاهین است

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

به چین زلف تو کان رشک صورت چین است

ز وقت شیر مزیدن لب تو شیرین است

دمی ز دیده پرخون نمی‌شوی بیرون

بدان سبب که تو طفلی و خانه رنگین است

دگر فوس کنانم مگو که زان توام

[...]

کمال خجندی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

عنان کار نه دردست مصلحت بین است

عنان بدست قضاده که مصلحت این است

به سر حسن تو ای مه نمیرسد همه کس

رخ تو آینه دیده خدا بین است

ز عارضت مژه خون فشان چه گل چیند

[...]

اهلی شیرازی
 

عرفی » ترکیب بند

 

لبم گذاشت دعا، گرچه این نه آیین است

گناه لب نبود، جرم جوش آمین است

عرفی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶

 

به دشمنش نظر است به دوستان کین است

کسی نیافت که او را چه رسم و آیین است

کند ز خشت لحد بالش و نمی داند

اسیر او که سرش در کدام بالین است

به احتیاط کنم گریه زآن که خانه چشم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

گدای کوی خراباتم و غمم این است

که باده آتش سوزان و کاسه چوبین است

مزاج باده پرستان گرفته ام در عشق

به جان ازان نبود رغبتم که شیرین است

ز بخت تیره به غیر از زیان مرا چه رسد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

هوای تخت ندارد کسی که گوشه‌نشین است

سر و دلی که به ما داده‌اند تاج و نگین است

به غیر عیب جهان بر زبانشان سخنی نیست

مدار صحبت آزادگان عشق برین است

به سر رویم همه شب به کوی یار و عبث نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۷

 

ثبات دولت خوبی ز کوه تمکین است

حصار عافیت باغ، گوش سنگین است

چه وقت توست که لب بر لب پیاله نهی؟

برای حسن تو آیینه چشم بدبین است

به بوالهوس نکنی سرکشی، نمی دانی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۸

 

رکاب عزم تو در دست خواب سنگین است

وگرنه توسن فرصت همیشه در زین است

ز خواب قطع نظر کن که عشق چابک دست

فلاخنی است که سنگش ز خواب سنگین است

خزان ز غنچه تصویر راست می گذرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۵

 

ز ناله ام در و بام قفس نگارین است

ز گریه ام چمن روزگار رنگین است

خزان نسیم برون رانده ای است از چمنش

بهار نسخه آن پنجه نگارین است

به نامه حسرت آغوش خود چه بنویسم؟

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

دل تو آهن و رو سنگ و خواب سنگین است

چه شد که موی تو را پنبه، خرقه پشمین است

به نی سواری طفلان پرد هنوز دلت

کنون که وقت سواری بر اسب چوبین است

ترا نه فرصت حق گویی است و حق بینی

[...]

واعظ قزوینی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

کسی که در سر او چشم مصلحت بین است

بجز رخ تو نبیند که مصلحت این است

من از حدیث دهان تو لب نخواهم بست

که نقل مجلس فرهاد نقل شیرین است

به تلخ‌کامی عشاق تنگ‌دل رحمی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

نخست نغمهٔ عشاق فصل گل این است

که داغ لاله‌رخان به ز باغ نسرین است

فغان ز دامن باغی که باغبان آنجا

همیشه چشم امیدش به دست گل‌چین است

سپرده مرهم زخمم فلک به دست مهی

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode