گنجور

 
سلیم تهرانی

گدای کوی خراباتم و غمم این است

که باده آتش سوزان و کاسه چوبین است

مزاج باده پرستان گرفته ام در عشق

به جان ازان نبود رغبتم که شیرین است

ز بخت تیره به غیر از زیان مرا چه رسد

هزار زخم بر اعضا و جامه مشکین است

خبر ز ناله ی جانسوز کوهکن دارد

چه شد که صورت شیرین به خواب سنگین است

عجب مدار به زیر فلک ز کثرت خلق

هجوم کرده مگس، بس که خانه شیرین است

سر کسی که بجنبد به دهر، نیست سلیم

دگر ز خواندن شعرم چه چشم تحسین است؟