گنجور

 
اهلی شیرازی

عنان کار نه دردست مصلحت بین است

عنان بدست قضاده که مصلحت این است

به سر حسن تو ای مه نمیرسد همه کس

رخ تو آینه دیده خدا بین است

ز عارضت مژه خون فشان چه گل چیند

که ای چمن چو منش صدهزار گلچین است

بجان دوست که بهر تو دشمن خویشم

کمال دوستی و حد دشمنی این است

از آن دهان که بتنگ از حدیث تلخ آید؟

که تلخ گفتن او به ز جان شیرین است

نگاهدار دل ایشیخ دین پرست از عشق

که عشق روی بتان آفت دل و دین است

سگ در تو ز روز نخست شد اهلی

مرانش از در خود کاشنای دیرین است

 
 
 
ابوالفرج رونی

بدان خدای که بر روی رقعه عظمت

کمیته بیدق حکمش هزار فرزین است

دو چاکرند همی صبح و شام بر در او

که آن یکی گهرافشان و این گهر چین است

سپهر زیر کف قهرمان قدرت اوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
امیر معزی

چه گوهرست که کانش خُم دَهاقین است

به رنگ لالهٔ نَعمان و بوی نسرین است

به مجلس ملکان همنشین زیر و بم است

به بزم ناموران مونس ریاحین است

نه آینه است ولیکن درو به‌دست بتان

[...]

مولانا

ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست

بهانه کن که بتان را بهانه آیینست

از آن لب شکرینت بهانه‌های دروغ

به جای فاتحه و کاف‌ها و یاسینست

وفا طمع نکنم زانک جور خوبان را

[...]

سعدی

اگر تجارت بحر و سفینه می‌خواهی

سفینه‌ای که در او بحرها بود این است

سفینه‌ای‌ست که گر صد هزار از آن خواهی

کنار بحر هزارش روان به یک چین است

همام تبریزی

مرا دماغ ز بویت هنوز مشکین است

دهان من به حدیث لب تو شیرین است

به باغ می‌کشدم آرزوی دیدارت

چه جای برگ گل وارغوان و نسرین است

به وقت خنده نظر کرده‌ام به دندانت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه