مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۰
به حارسان نکوروی من خطاب کنید
که چشم بد را از یوسفان به خواب کنید
گهی به خاطر بیگانگان سؤال دهید
گهی دل همه را سخره جواب کنید
و چون شدند همه سخره سؤال و جواب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۳
اگر حریف منی پس بگو که دوش چه بود
میان این دل و آن یار می فروش چه بود
فدیت سیدنا انه یری و یجود
الی البقاء یبلغ من الفناء یذود
اگر به چشم بدیدی جمال ماهم دوش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۳
نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار
نه منکرت بگذارد نه بر سر اقرار
به هر کجا که نهی دل به قهر برکندت
به هیچ جای منه دل دلا و پا مفشار
به شب قرار نهی روز آن بگرداند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۴
چرا ز قافله یک کس نمیشود بیدار
که رخت عمر ز کی باز میبرد طرار
چرا ز خواب و ز طرار مینیازاری
چرا از او که خبر میکند کنی آزار
تو را هر آنک بیازرد شیخ و واعظ توست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۵
بیار ساقی بادت فدا سر و دستار
ز هر کجا که دهد دست جام جان دست آر
درآی مست و خرامان و ساغر اندر دست
روا مبین چو تو ساقی و ما چنین هشیار
بیار جام که جانم ز آرزومندی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۶
نبشتهست خدا گِردِ چهره دلدار
خطی که فاعتبروا منه یا اولیالابصار
چو عشقْ مردمخوارست مردمی باید
که خویش لقمه کند پیش عشقِ مردمخوار
تو لقمه ترشی دیر دیر هضم شوی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۷
شدهست نور محمد هزار شاخ هزار
گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار
اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ
هزار راهب و قسیس بردرد زنار
تو را اگر سر ِکارست، روزگار مَبَر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۸
چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار
بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار
هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق
هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار
هر آنک دشمن جان خودست بسم الله
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۹
مجوی شادی چون در غمست میل نگار
که در دو پنجه شیری تو ای عزیز شکار
اگر چه دلبر ریزد گلابه بر سر تو
قبول کن تو مر آن را به جای مشک تتار
درون تو چو یکی دشمنیست پنهانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۰
بیامدیم دگربار چون نسیم بهار
برآمدیم چو خورشید با صد استظهار
چو آفتاب تموزیم رغم فصل عجوز
فکنده غلغل و شادی میانه گلزار
هزار فاخته جویان ما که کو کوکو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۱
ز بامداد چه دشمن کشست دیدن یار
بشارتیست ز عمر عزیز روی نگار
ز خواب برجهی و روی یار را بینی
زهی سعادت و اقبال و دولت بیدار
همو گشاید کار و همو بگوید شکر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۲
درخت اگر متحرک بدی به پا و به پر
نه رنج اره کشیدی نه زخمههای تبر
ور آفتاب نرفتی به پر و پا همه شب
جهان چگونه منور شدی بگاه سحر
ور آب تلخ نرفتی ز بحر سوی افق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۳
تو شاخ خشک چرایی به روی یار نگر
تو برگ زرد چرایی به نوبهار نگر
درآ به حلقه رندان که مصلحت اینست
شراب و شاهد و ساقی بیشمار نگر
بدانک عشق جهانی است بیقرار در او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۴
ندا رسید به جانها ز خسرو منصور
نظر به حلقه مردان چه میکنید از دور
چو آفتاب برآمد چه خفتهاند این خلق
نه روح عاشق روزست و چشم عاشق نور
درون چاه ز خورشید روح روشن شد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۵
به من نگر که منم مونس تو اندر گور
در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور
سلام من شنوی در لحد خبر شودت
که هیچ وقت نبودی ز چشم من مستور
منم چو عقل و خرد در درون پرده تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۶
مرا بگاه ده ای ساقی کریم عقار
که دوش هیچ نخفتم ز تشنگی و خمار
لبم که نام تو گوید به بادهاش خوش کن
سرم خمار تو دارد به مستیش تو بخار
بریز باده بر اجسامم و بر اعراضم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۷
بکش بکش که چه خوش میکشی بیار بیار
هزیمتان ره عشق را قطار قطار
کنار بازگشادست عشق از مستی
رسید دلشدگان را گه کنار کنار
ز دست خویش از آن ساغری که میدانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۸
کسی بگفت ز ما یا از اوست نیکی و شر
هنوز خواجه در اینست ریش خواجه نگر
عجب که خواجه به رنگی که طفل بود بماند
که ریش خواجه سیه بود و گشت رنگ دگر
بگویمت که چرا خواجه زیر و بالا گفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۹
فغان فغان که ببست آن نگار بار سفر
فغان که بنده مر او را نبود یار سفر
فغان که کار سفر نیست سخره دستم
که تا ز هم بدرم جمله پود و تار سفر
ولیک طالع خورشید و مه سفر باشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۰
به خدمت لبت آمد به انتجاع شکر
که از لب شکرین بخش یک دو صاع شکر
تو ارتقا به سخا جو مگو نه گو آری
نظر مکن که نیی یافت ارتفاع شکر
لب تو است که شکر ز عین او روید
[...]