گنجور

 
مولانا

بیامدیم دگربار چون نسیم بهار

برآمدیم چو خورشید با صد استظهار

چو آفتاب تموزیم رغم فصل عجوز

فکنده غلغل و شادی میانه گلزار

هزار فاخته جویان ما که کو کوکو

هزار بلبل و طوطی به سوی ما طیار

به ماهیان خبر ما رسید در دریا

هزار موج برآورد جوش دریابار

به ذات پاک خدایی که گوش و هوش دهد

که در جهان نگذاریم یک خرد هشیار

به مصطفی و به هر چار یار فاضل او

که پنج نوبت ما می‌زنند در اسرار

بیامدیم ز مصر و دو صد قطار شکر

تو هیچ کار مکن جز که نیشکر مفشار

نبات مصر چه حاجت که شمس تبریزی

دو صد نبات بریزد ز لفظ شکربار