گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۵

 

اسیر پیچش آن طره شکن گیرم

ز موج نکهت سنبل کنند زنجیرم

ز حیرتم چه عجب گر بماند از رفتار

به روی آب روان گر کشند تصویرم

مرا ز ضعف به دل طاقت گسستن نیست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۷

 

ز شوق آنکه به گوشت رسیده آوازم

به بال ناله بود چون سپند پروازم

مرا کباب دل از روی گرم می سوزد

اسیر خوی توام سایه پرور نازم

گر آفتاب جمال تو در نظر باشد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۲

 

خیال ساغر چشم تو کرده مدهوشم

نگاه ناز به دوش برده از هوشم

اسیر عشق توام لب به ناله نگشایم

چو غنچه در بغلم آتش است و خاموشم

به روی کار خود از گریه می دهم آبی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۶

 

چنان ز زشتی کردار خود خجل شده ام

که غرق آب و عرق گشته مشت گل شده ام

چنان به خویش فرو رفته ام که پنداری

چو غنچه گوی گریبان چاک دل شده ام

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۸

 

گرفت عشقش ازین دست اگر گریانم

رسید چاک گریبان چو گل به دامانم

نقاب روی هنر گشته جوش دلتنگی

همیشه در گره دل چو غنچه پنهانم

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۵

 

خموشم ارچه به ظاهر ولی پر از سخنم

ترنج جلد کتابست داغها به تنم

همین نه ز آتش دل استخوان چو موج گداخت

حباب وار به تن آب گشت پیرهنم

خزان زنده دلان نیست خالی از جوشی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۹

 

به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم

به غیر درد که بر دل فزود ازین مردم

مدار چشم نکویی و جود ازین مردم

زیان مکن به تمنای سود ازین مردم

دلم چو آبله در راه آشنایی ها

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۰

 

زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم

زگریه بادهٔ ناب چکیده ای دارم

گل بهشت قناعت بود سرافرازی

چو کوه، پای به دامن کشیده ای دارم

هوای باغ و سر گلشنم چو بلبل نیست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۱

 

چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان

دلم چو دیده بیاسود در بر مژگان

به شوق دیدنت از جای شد چنان نگهم

که همچو شمع نشسته است بر سر مژگان

رگم برون جهد از پوست همچو تار رباب

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۲

 

چه می شود؟ نفسی در کنار ما بنشین!‏

به این شتاب کجا می روی؟ بیا بنشین!‏

خدات خیر دهد، آخر این چه انصاف است؟

به رغم غیر دمی هم به بزم ما بنشین!‏

تمام روز دو چشمم در انتظار تو بود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۹

 

ز خویشتن نفسی گر نهی قدم بیرون

همان بود که بتی آری از حرم بیرون

ز جسم خاکی من خون دل تراوش کرد

بلی سفال دهد تا پر است نم بیرون

به کار خود چو نپرداختی دمی ظالم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۹

 

از آن دو لب چه گل کام می توان چیدن

که بوسه ای به صد ابرام می توان چیدن

به دامنی که بگسترده پرتو خورشید

عرق از آن رخ گلفام می توان چیدن

از آنکه رتبهٔ پابوسی ترا دریافت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۴

 

به سعی در طلبش راه جستجو سر کن

می دگر ز گداز نفس به ساغر کن

حدیث ریختن خونم از تو کس نشنید

از این شراب برای شگون لبی تر کن

به سینه داغ تو زان بیشتر که نیک شود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۳

 

چراغ دودهٔ مجد و علا امام حسین

فروغ دیدهٔ شیر خدا امام حسین

غریق لجهٔ کرب و بلا، شه مظلوم

شهید تشنه لب کربلا امام حسین

بسی چشیدی از اشرار ز هر محنت و غم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۶

 

چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن

بگیر ساغر و خون در دل بهار مکن

اگر به دست تو می گویی اختیاری نیست

تو هم برای خدا جبر اختیار مکن

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۹

 

عجب ز غنچه به آن لعل همسری کردن

به این دهن به لب او برابری کردن

نموده سر مکافات شیشهٔ ساعت

به دست با چو خودی قصد برتری کردن

کسی که آتش سودای عشق در سر داشت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۳

 

به جام لاله می رنگ تا بود در کوه

بنوش می به دف و چنگ تا بود در کوه

بده به سختی ایام دل که مینا را

نمی رسد خطر از سنگ تا بود در کوه

چنان ر شعلهٔ آهم فضای دهر پر است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۸

 

به زر نگین صفت از بس دل تو بند شده

چو سکه نام تو از روی زر بلند شده

در این محیط که موجش کمند صید بلاست

حباب وار دل ما به هیچ بند شده

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۶

 

تو جنگجو چقدر جور آشنا که نه ای

تو بیوفا چقدر مایل جفا که نه ای

چو ماهیی که طلبکار آب در دریاست

کجا رود به سراغت کسی کجا که نه ای

ترا ز حال دل خود چسان کنم آگاه

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۶

 

شوی ز خویش چو بیگانه یار خود باشی

گر از میانه روی در کنار خود باشی

به روی شاهد مقصود دیده بگشایی

گر از صفای دل آیینه دار خود باشی

چو ریگ شیشهٔ ساعت خوش آن کز آزادی

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode