گنجور

 
جویای تبریزی

از آن دو لب چه گل کام می توان چیدن

که بوسه ای به صد ابرام می توان چیدن

به دامنی که بگسترده پرتو خورشید

عرق از آن رخ گلفام می توان چیدن

از آنکه رتبهٔ پابوسی ترا دریافت

چه بوسه ها ز لب بام می توان چیدن

پیاله گیر که از نخل سرکش مینا

گل نشاط به هر جام می توان چیدن

ز نخل بندی آه سحر مشو غافل

از این نهال گل کام می توان چیدن

تو مست ناز به گرمابه ای که تن شویی

گل مراد زگلجام می توان چیدن

ز حسن خلق به دست آر دامن مقصود

کز این بهشت گل کام می توان چیدن

اگرچه مشرب ما دشمن سخن چینی است

ولی ز لعل تو خود کام می توان چیدن

ز خلد وسعت مشرب میا برون جویا

کزین چمن گل آرام می توان چیدن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode