گنجور

 
جویای تبریزی

عجب ز غنچه به آن لعل همسری کردن

به این دهن به لب او برابری کردن

نموده سر مکافات شیشهٔ ساعت

به دست با چو خودی قصد برتری کردن

کسی که آتش سودای عشق در سر داشت

به شمع بزم توانست همسری کردن

مگر دلم که زند دست و پا ز بیتابی

به بحر عشق که آرد شناوری کردن

به راه سوز و گداز، از نهال شمع آموز

ز سرگذشت و دعوای سروری کردن

کسی که دولت فقرش دهند می داند

که در قلندری آمد توانگری کردن

به غیر نعمت و بجز منقبت نمی آید

به نام غیر ز جویا ثناگری کردن