گنجور

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

رخت نمونه ی صورت نگار چین باشد

عجب که درهمه چین صورتی چنین باشد

به آستانه ی جنت فرو نیارد سر

سری که بر سر کوی تو برزمین باشد

هوای باغ و تمنای راغ در سر نیست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

خط تو دایره ی مشک گرد ماه کشید

بر آفتاب سواد شب سیاه کشید

دلم به دعوی خون بر غزال چشمت را

سرشک سرخ و رخ زرد را گواه کشید

مقام شیفته حالان پناه طره ی تست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

زیاده می کند آن چشم پرخمار خمار

ز دل همی برد آن زلف بی قرار قرار

بخست غمزهٔ تیز تو خانهٔ چشمم

که گفت دیدهٔ اهل نظر به خار بخار

چنان بسوخت شرار غم تو خرمن دل

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

دلم فدای تو باد ای نسیم عنبر بیز

به دستگیری افتاده ای چو من برخیز

چنین که چشم تو هر گوشه ای کمین دارد

چگونه دل بنشیند به گوشه ی پرهیز

زبس که آتش رخساره ی تو می افروخت

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

زبس که می کند آن چشم فتنه بر من ناز

به جان رسید دل از عشوه های آن طناز

تطاول سر زلفس نمی توانم گفت

که کوتهست مرا عمر و قصه ایست ذراز

سرشکِ پرده در من ز عین غمّازی

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

چو زلف دوست بباید شبی سیاه و دراز

که با خیال رخت در درون پرده ی راز

دل شکسته ی آشفته ی پریشان حال

تطاول سر زلفت به شرح گوید باز

فرو گرفت غم دل فضای سینه ی من

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

بیا به میکده بفروش خرقهٔ ناموس

ریا و شمعه رها کن به زاهد سالوس

حریف مصطبه و ساغرم به بانگ بلند

به زیر پرده از این پس دگر نگویم کوس

فلک به دست ستم بین که زیر پای بکوفت

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

صبا نشان غبار دیار یار بپرس

دوای چشم ضرر دیده زان غبار بپرس

هزار بار گر از یار بر دلم بیش است

به جان یار که او را هزار یار بپرس

ز زلف دوست که مجموع او پریشانیست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

بیا که مجلس انس است و دلستان جان بخش

همی کند ز گلزرا قدس ریحان بخش

بیا که هدهد هادی به لحن داوودی

حدیث می کند از منطق سلیمان بخش

آیا رسیده به سر چشمه ی زلال وصال

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

مرا به قبله ی روی خود آشنایی بخش

زهر چه غیر تو باشد مرا جدایی بخش

هوای عشق تو بر سر زد این هوایی را

هوای های هویّت بدین هوایی بخش

ز ظلمت شب یلدای زلف خویش مرا

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

دلا چو شیوه ی رندی نمی رود از پیش

بجوی گنج سلامت ز کُنج خانه ی خویش

چه شکوه ها که ندارم ز دست نوش لبان

که نوش می ندهند و همی زنندم نیش

چو خار نیزه شد این دشمنان طعنه گذار

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

به وقت فصل بهار از چمن مکن اعراض

جهان ز لاله و گل بین به رنگ و بوی ریاض

میان حوضهٔ چشمم ز خون برست گیاه

چنانکه لالهٔ سیراب بر کنار حیاض

شمامه ی سر زلفت که شام رعناییست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

دل به ره باز نیامد به فسون وعّاظ

زان که چون خشم فسون خوان تواش نیست حفاظ

غمزه هر لحظه به خونریز دلم تیز مکن

قَد کَفانِی قَتَلتَنی زَمَراتِ الالحاظ

چشم خوش خواب تو شد راهزن بیداران

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

به وقت گل چو به کف برنهی شراب رحیق

بنوش جام مروّق به یاد لعل رفیق

بیار ساقی گلرخ می خمار شکن

به بوی مشک و صفای گلاب و رنگ عقیق

صفای دل می صافیست بار ها گفتم

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶

 

چو خاک تا نشود تختهٔ من اندر خاک

ز لوح سینه نگردد رقوم عشق تو پاک

ز سوز سینه خبر می‌دهد به غمّازی

سرشک سرخ و رخ زرد و دیدهٔ نمناک

متاب رشتهٔ زلفت ز ما درین گرداب

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

حریف دلکش خوش طبع و ساقی گلرنگ

شراب و شاهد و شمع و شب و چغانه و چنگ

هوای معتدل نو بهار و موصم گل

طراوت چمن دلفریب و دلبر شنگ

نوای نغمه ی عشّاق و ساز پرده ی راست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

برفتی از نظر و از نظر نرفت خیال

به افتراق مبدّل شد اتفاق وصال

تصوری به صبوری خیال می بندم

زهی تصور باطل زهی خیال محال

به دست باد صبا بوی زلف خود بفرست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

ایا ز تاب جمال تو آفتاب خجل

ز عطر سنبل زلف تو مشک ناب خجل

ز دانه‌های دهان تو در دهانهٔ لعل

در اندرون صدف لؤلؤ خوشاب خجل

نقاب چهره برافکن که پرده دار چمن

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

بیا بیا که دل بسته را گشاد دهیم

بیار باده که غم های دل به باد دهیم

غمی که مونس دیرینه بود در دل ما

اگر ز یاد برفت آن غمش به یاد دهیم

به وقت نزع فریدون نگر به سام چه گفت

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

مقیم میکده و ساکن خراباتم

نه مرد صومعه و سمعه و مقاماتم

مرا به کعبه چه خوانی که طاق ابرویت

بس است روز دعا قبله ی مناجاتم

اگر نه بر سر کویت به طوع سجده کنیم

[...]

ابن حسام خوسفی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode