گنجور

 
ابن حسام خوسفی

ایا ز تاب جمال تو آفتاب خجل

ز عطر سنبل زلف تو مشک ناب خجل

ز دانه‌های دهان تو در دهانهٔ لعل

در اندرون صدف لؤلؤ خوشاب خجل

نقاب چهره برافکن که پرده دار چمن

ز شرم حسن تو مانده است در نقاب خجل

اگر ز عارض گلگون عرق بیفشانی

ز رنگ و بوی تو گردد گل و گلاب خجل

ز حسن خود ورقی می نگاشت گل در باغ

رخ تو دید و بماند اندر آن کتاب خجل

من از شراب خجالت نمی‌برم ساقی

بده که کس نشد از کردهٔ صواب خجل

مقال ابن حسام ار به تربت حافظ

برند گردد ازین شعر همچو آب خجل